شناسهٔ خبر: 75544096 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

مروری بر آثار و اندیشه‌های «ناصر تقوایی»/ آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری!

هنرمند باید بتواند فیلم بسازد و در کوتاه ترین شکل بیان، آن طور که خودش می‌خواهد فیلم بسازد، بنویسد، بیافریند، نه آن طور که دیگران می‌خواهند.

صاحب‌خبر -

عماد فرح نیا - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| 
ـ آقا رفتن....ما را با خودشان نبردند!...
                                       «ناصر تقوایی»

ناصر تقوایی رفت. چنان که همه می‌رویم. اما بسیار متفاوت تر از بقیه! این بار نه در رفتن که در گفتن ها و ساختن ها بسیار تفاوت داشت. حتی با بسیاری از هم صنف ها و کارگردانان دیگر این سینما. تقوایی در جنوب ایران به جهان آمد، ولی به روایت خودش، سفرهای کودکی در کنار پدر که سبب شد هر سال از مدرسه را در شهری و دیاری بگذارند، از او مردی ساخت با بینشی عمیق و روایتگری استادانه مثل مارکوپولو و شاردن و تاورنیه که مشاهداتش هنوز پس از قرن ها برای ما جذاب و تماشایی است.

تقوایی خودش بزرگترین نیکبختی اش را زیستن در کنار مردمی با تاریخ و فرهنگی کهنسال می دانست، ولی حقیقت این بود که کم لطفی می‌کرد.کم لطفی نه از جنس تعارفات مرسوم، بلکه از جنس عقلی نقاد و بسیار دقیق در مشاهدات و شناخت جهان بود.

تقوایی قبل از آن که فیلمسازی چنان تابناک شود، به نظرم یک هنرمند تمام عیار بود. تمام عیار به این معنا که بر کلمات و تصاویر به یک اندازه مسلط شد. او قبل از آن که دست به خلق آرامش در حضور دیگران در سال ۱۳۴۶ بزند، داستان نویس بود و همزمان مستندهایی ساخته بود که پس از حدود ۶۰ سال هنوز سحرانگیز هستند. چه آن لحظات که «باد جن» می‌ساخت، چه آن هنگام که روایت یک آرایشگاه را نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ را به ما نشان می داد. چه لحظاتی که داستان تابستان من را می‌نوشت، چه آن هنگام که مستندی در مورد فروغ ساخت.

روایت بادِجن او از بادهای ساحلی آب‌های پارس، هنوز هم شاه بیت مستندهای روایتگر جنوب از سرزمین‌های جنوب ایران است. فرخ غفاری را می‌ستود. چرا که او را به زبان خودش، انسانی با روح بزرگ و خردی ارجمند می دانست. و شناخت فرخ غفاری از سینمای فرانسه و ایتالیا چنان ذهن کنجکاو تقوایی را پالایش کرد که «صادق کرده» و «نفرین» را ساخت. و صادق کرده برخلاف قیصر، اثری در نکوهش قهرمان سازی جامعه از قاتل و قتل‌های ناموسی بود که شصت سال پس از قیصر هنوز هم دست از ایران و زنان ایرانی برنداشته است!

پس به گمان من او یک گام و بیشتر از معاصران خودش پیش بود. آنگاه به دایی جان می‌رسیم؛ «دایی جان ناپلئون»که نه تنها یک ایران، که بیش از ۳ نسل را تا امروز مجذوب و شیفته روایتگری استادانه و بی نقص ناصر تقوایی و ایرج پزشکزاد کرده است. هیچ اثری را سراغ ندارم که توان رقابت با سریال دایی جان ناپلئون را داشته باشد.

از نظر ماندگاری و تاثیرگذاری، این سریال تا امروز حداقل ۴ نسل مختلف و حتی متضاد از نظر فکری و فرهنگی را جذب خود کرده است. یعنی از نسل کسانی که در دوران مظفرالدین‌شاه به دنیا آمده بودند و در پخش اولیه این سریال در سال ۱۳۵۵ در تلویزیون آن را تماشا کرده اند تا متولدین دوران پس از مشروطه و عصر پهلوی اول و پهلوی دوم و در نهایت نسل های Y و Z ، هنوز این سریال ماندگارترین اثر نمایشی در تاریخ تلویزیون ایران است.

اما به شکل مختصر، ایرج گرگین با ناصرتقوایی تماس می‌گیرد و از او دعوت می‌کند تا این اثر مشهور ایرج پزشکزاد یعنی کتاب دایی جان ناپلئون را برای تلویزیون کارگردانی کند.  تقوایی به تعبیر خودش تعجب می‌کند؛ چون او اساساً کارگردان طنز نبود و تا آن تاریخ چندین مستند کاملاً واقعگرا و دو فیلم مهم از جمله «آرامش در حضور دیگران» و «صادق کرده» را کارگردانی کرده بود، ولی تصمیم می‌گیرد کتاب را بخواند و آنگاه جواب بدهد. 

تقوایی اطلاع نداشت که رمان دایی جان در دهه ۱۳۴۰ به صورت داستان هفتگی در مجله فردوسی چاپ شده بود و در نهایت به صورت کتاب درآمده بود. تقوایی می گفت که:«من ۳۰ تا ۴۰ صفحه از کتاب را در هواپیما و موقع رفتن به شیراز خواندم...زنگ زدم به آقای گرگین و گفتم این کار را می  سازم».

تقوایی که از دهه ۱۳۴۰ کارمند رادیو و تلویزیون ایران بود، به خوبی مخاطب تلویزیون را می شناخت و می دانست که کارگردانی دایی جان باید از اساس با الگوی ساخت فیلمی مثل آرامش یا مستندهایش تفاوت داشته باشد. اما تسلط و تکنیک مثال زدنی او اتفاقا نشانگر استادی بی نظیرش در عرصه تصویر و کلمه بود.

باری، شخصیت دایی جان ناپلئون و نوکر او قاسم، که به تعبیر منتقدین شباهت زیادی با شخصیت دون کیشوت و سانچوپانزا، گماشته او داشت، نقطه اوج یک داستان تاریخی در فرهنگ ایران است. داستان دقیقاً در تابستان سال ۱۳۲۰ و زمان هجوم متفقین و ارتش شوروی به ایران می‌گذرد. با این جمله بی‌نظیر و ماندگار در خاطر همه تماشاگران سریال و خوانندگان کتاب که:«من یک روز ۱۳ مرداد، دقیقاً ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم...عاشق لیلی دختر دایی جان ناپلئون ...درست مثل این که  پسر چرچیل عاشق دختر هیتلر شده باشد!...».

دایی جان ناپلئون چگونه به این شاهکار تبدیل شد؟... حضور بازیگران تراز اول تئاتر مانند: محمدعلی کشاورز، غلامحسین نقشینه، مفیدی، پروین سلیمانی، نصرت کریمی(که تحصیل کرده کارگردانی و انیمیشن از ایتالیا بود)، ورشوچی، پرویزصیاد، پروین ملکوتی، و غولی ریزنقش و پرویز فنی زاده(حروفچین سابق روزنامه اطلاعات)، انتخاب هایی بودند که بسیار متفاوت از متر و معیار آثار سینمایی و تلویزیونی آن دوران بود که در تسخیر چهره هایی دیگر بود.

در تاریخ سینما معمولاً دو گونه کلی از کارگردانان بزرگ را داریم: یک گروه کارگردانان بسیار سختگیر و غیرقابل انعطاف در ساخت فیلم و پایبندی به فیلمنامه هستند مانند سسیل ب. دومیل و فریتزلانگ، و گروه دوم کارگردانانی با رویکرد کاملاً شخصی و مؤلف در سینما مانند ژان لوک گودار، کیشلوفسکی و یا تارکوفسکی. کارگردانانی که ترکیبی از هردو گروه باشند، بسیار نادرند. یعنی در عین دقت و موشکافی کارگردانان کلاسیک، از ذوق و بداهه پردازی خلاقانه و استفاده از هر ظرفیتی که بتواند در خلق اثری بهتر کمک کند، هیچگونه محدودیت نداشته باشند. از این گروه نادر کارگردانان می‌توان از برگمان، کاپولا، هیچکاک و ناصرتقوایی نام برد.

تقوایی نخستین بار برای نقش «اسدالله میرزا» خود نویسنده کتاب یعنی پزشکزاد را پیشنهاد می‌دهد! مردی حدوداً ۵۰ ساله، خوش چهره و جنتلمن. نویسنده ای موقر و کارمند وزارت خارجه که به تعبیر خود تقوایی بسیاری از دختران ایرانی آرزوی دیدار و حتی ازدواج با این نویسنده دلربا را داشتند. پزشکزاد نمی‌پذیرد و نقش به پرویز صیاد داده می‌شود که به گمان من بهترین نقش او در تاریخ بازیگری تلویزیون و سینماست.

انتخاب های هوشمندانه تقوایی خیلی فراتر از پنجاه سال قبل و معیارهای گزینش است. فی المثل انتظار می‌رفت از نام‌های مشهور آن زمان انتخاب کند اما بجز مرحوم عزت‌الله انتظامی و علی نصیریان که به عنوان کاندید نقش های دایی  جان و مش قاسم نام آنها مطرح می شود، تمامی بازیگران از دو گروه بسیار مهم تئاترهای لاله زار و دانشگاه، و هنرمندان رادیو انتخاب می‌شوند!
در مورد نقشینه که حیرت انگیز است که به گفته خودتقوایی شباهت این شخصیت با چهره کار شده روی اولین چاپ کتاب دایی جان، چنان است که وقتی نقشینه را دیدم بلافاصله گفتم: این خود دایی جان ناپلئون است!

اینجاست که نبوغ، تجربه و دانش تقوایی خودش را بیشتر و بیشتر در این مصادیق نشان میدهد. وقتی از صیاد، نقشینه، و کریمی که معتبرترین بازیگران تئاتر و کارگردانی هستند بهره میگیرد، برای نقش لیلی از دختر خاله خودش یعنی سوسن مقدم(خواهر سیروس مقدم) برای ایفای نقش دخترک نوجوانی معصوم و کاملا باورپذیر دعوت می‌کند. سوسن مقدم با سیمایی کاملا قابل لمس از چهره و تربیت ایرانی در دهه ۱۳۲۰، که در کنار کنگرانی فقید با سیمای جذاب و اندامی ریزنقش یک ترکیب کاملا عینی ارائه می دهد.

در مورد ستاره فقید هنر، یعنی فنی زاده (پدر دنیا فنی زاده فقید) و بازی در دایی جان، آنقدر سخن گفته شده که خود به اندازه یک کتاب گفتنی دارد. بازیگری که ابتدا پزشکزاد شک داشت مردی در آستانه ۴۰ سالگی بتواند نقش مش قاسم پیرمرد را با آن شخصیت پیچیده نوکر ایرانی در خانواده ای ریشه دار را بازی کند؛ اما در زمان پایان سریال، پزشکزاد از مش قاسم به عنوان دقیق ترین تصویر از آنچه در کودکی از شخصیت نوکر خانه خودشان در کتاب نوشته و نام واقعی او مشهدی عباس بوده، یاد کرد.

حیرت انگیز نیست که شخصیت هایی هنری چون: داورفر، ورشوچی، جهانگیرفروهر، نریمان، مفیدی، مستانه جزایری، مینو ابریشمی، بهمن زرین پور و زری زندپور، انتخاب‌هایی چنان دقیق را رقم زنند که وقتی امروز پس از دقیقاً ۵۰ سال از شروع فیلم برداری سریال به تماشای آن می نشینیم، متوجه می‌شویم که حق داریم اگر کماکان مثل نسل‌های قبل، دایی جان ناپلئون را ایرانی ترین اثر تاریخ نمایش ایران بدانیم. گویی در هر سکانس اثر روح ایرانی و فرهنگ ایران موج می‌زند. از تک تک تکیه کلام های کارستان سریال، مومنت آقا، بابام جان، تا قبر آآآآ.... چهار انگشته، خودم تو قبرمیذارمت خبیث! سانفرانسیسکو، میخوای خودکشی کنی؟ جوون خوبی بودی خدا بیامرزتت! مولای متقیان رو یاد کردم و شلیک کردم!

و دهها دیالوگ بی‌نظیری که به کارگردانی مردی تجسم پیدا کرد که بدون تردید در کنار بهرام بیضایی، بزرگترین دانشوران کلمات در دنیای تصاویر بوده اند. چه بسااین دو را بتوان برترین تصویرگران کلمات دانست. هر سکانس با انتخاب دقیق موسیقی زنی جوان و کاربلد به نام «شیدا قراچه داغی»، به بهترین شکل، ایرانیت خود را مجسم می‌کند.

استفاده درست از فرم رِنگ و چهارمضراب تار، هنگام پلان های شاد مانند خواستگاری، گوشه های حزین موسیقی با سنتور در مواقع اندوه، استفاده از مارش نظامی در عنوان بندی آغازین که بر ماهیت کتاب تاکید می‌کند و دهها نکته ریز و درشتی که انگار فقط یک نخ تسبیح ابریشمین نیاز داشت تا این مهره ها چنان به زیبایی و به نقش در جای خود بنشینند، اما این فقط یک نخ ابریشمین نبود، یک اندیشه دقیق و تسلط عمیق و شناخت بدیع بود که فقط در ناصر تقوایی جمع شده بود.اپیزودهای دایی جان حتی به ۲۰ قسمت هم نمی‌رسد، اما چنین ماندگار شد.

در ابتدای دهه شصت و پس از دوران طولانی چله نشینی برای نوشتن فیلمنامه ای بی‌نظیر به نام «کوچک جنگلی» که در زمان ساخت، بی شرمانه و فرصت طلبانه از وی ربوده شد(!)، به سراغ ساخت یک شاهکار بزرگ سینمایی دیگر رفت. «ناخدا خورشید» را ساخت که امروز بسیاری از علاقه مندانش تقوایی را ناخدای سینما می‌نامند و انصافاً عنوانی شایسته  برای او بود.

ناخدا اوج تسلط تکنیکال و دقیق کارگردان را به رخ می‌کشد. حتی ساده ترین نکات در ناخدا خورشید، ماهها صرف وقت و دقت پشت خود دارد؛ مثل روشن کردن کبریت توسط ناخدا با یک دست که نشانگر آن است که گویی این شخصیت واقعاً یک دست دارد و سال ها زندگی با یک دست را آموخته و حال به زبان خودش:«...فقط قوت این یه دست باید دو مقابل باشه»!

این دقت در جزئیات نشان می‌دهد که کارگردان و یا نویسنده بزرگ کیست. نمی‌خواهم مثل مقالات و یادبودنامه ها به تمام آثار و زندگینامه مردی بپردازم که حتی یکی از آثارش فراتر از یک کتاب گفتنی ها دارد. پس با آنچه ناجوانمردانه، نابخردانه و برخلاف مصالح کشورمان پس از «کاغذ بی خط» در سال ۱۳۸۱ بر ناصرتقوایی رفت و با سانسور در معنای کلی و اخص آن دیگر نمی‌شد و نخواست کنار بیاید و تصمیم گرفت دیگر فیلم نسازد و سکوت کند که ظاهراً این نحوه سکوت بیضایی و تقوایی برای بسیاری از آقایان تندرو و تندپسند و ضدملی، نه تنها بد نبود که مغتنم هم بود. حتی اگر خودشان بعد از درگذشت بزرگان، افاضات هم بفرمایند و بگویند حیف شد! حیف نشد، شما حیف شان کردید!... این دو با هم خیلی تفاوت دارد.

هنرمند باید بتواند فیلم بسازد و در کوتاه ترین شکل بیان، آن طور که خودش می‌خواهد فیلم بسازد، بنویسد، بیافریند، نه آن طور که دیگران می‌خواهند. تقوایی با همان یک اثر، یعنی دایی جان ناپلئون، بیش از ماندگاری در یک دوران، به نظرم در همه ادوار ایران جاودان شد... به تعبیر مش قاسم هنگام مرگ اربابش:«آقا رفتن...ما را با خودشان نبردند!...».

راستی تقوایی ایرانی بود! در دقیق ترین و ژرف‌ترین و عاشقانه ترین شکل ایرانی بود. ایرانی ماند...ایرانی رفت.

عماد فرح نیا - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| 
ـ آقا رفتن....ما را با خودشان نبردند!...
                                       «ناصر تقوایی»

ناصر تقوایی رفت. چنان که همه می‌رویم. اما بسیار متفاوت تر از بقیه! این بار نه در رفتن که در گفتن ها و ساختن ها بسیار تفاوت داشت. حتی با بسیاری از هم صنف ها و کارگردانان دیگر این سینما. تقوایی در جنوب ایران به جهان آمد، ولی به روایت خودش، سفرهای کودکی در کنار پدر که سبب شد هر سال از مدرسه را در شهری و دیاری بگذارند، از او مردی ساخت با بینشی عمیق و روایتگری استادانه مثل مارکوپولو و شاردن و تاورنیه که مشاهداتش هنوز پس از قرن ها برای ما جذاب و تماشایی است.

تقوایی خودش بزرگترین نیکبختی اش را زیستن در کنار مردمی با تاریخ و فرهنگی کهنسال می دانست، ولی حقیقت این بود که کم لطفی می‌کرد.کم لطفی نه از جنس تعارفات مرسوم، بلکه از جنس عقلی نقاد و بسیار دقیق در مشاهدات و شناخت جهان بود.

تقوایی قبل از آن که فیلمسازی چنان تابناک شود، به نظرم یک هنرمند تمام عیار بود. تمام عیار به این معنا که بر کلمات و تصاویر به یک اندازه مسلط شد. او قبل از آن که دست به خلق آرامش در حضور دیگران در سال ۱۳۴۶ بزند، داستان نویس بود و همزمان مستندهایی ساخته بود که پس از حدود ۶۰ سال هنوز سحرانگیز هستند. چه آن لحظات که «باد جن» می‌ساخت، چه آن هنگام که روایت یک آرایشگاه را نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ را به ما نشان می داد. چه لحظاتی که داستان تابستان من را می‌نوشت، چه آن هنگام که مستندی در مورد فروغ ساخت.

روایت بادِجن او از بادهای ساحلی آب‌های پارس، هنوز هم شاه بیت مستندهای روایتگر جنوب از سرزمین‌های جنوب ایران است. فرخ غفاری را می‌ستود. چرا که او را به زبان خودش، انسانی با روح بزرگ و خردی ارجمند می دانست. و شناخت فرخ غفاری از سینمای فرانسه و ایتالیا چنان ذهن کنجکاو تقوایی را پالایش کرد که «صادق کرده» و «نفرین» را ساخت. و صادق کرده برخلاف قیصر، اثری در نکوهش قهرمان سازی جامعه از قاتل و قتل‌های ناموسی بود که شصت سال پس از قیصر هنوز هم دست از ایران و زنان ایرانی برنداشته است!

پس به گمان من او یک گام و بیشتر از معاصران خودش پیش بود. آنگاه به دایی جان می‌رسیم؛ «دایی جان ناپلئون»که نه تنها یک ایران، که بیش از ۳ نسل را تا امروز مجذوب و شیفته روایتگری استادانه و بی نقص ناصر تقوایی و ایرج پزشکزاد کرده است. هیچ اثری را سراغ ندارم که توان رقابت با سریال دایی جان ناپلئون را داشته باشد.

از نظر ماندگاری و تاثیرگذاری، این سریال تا امروز حداقل ۴ نسل مختلف و حتی متضاد از نظر فکری و فرهنگی را جذب خود کرده است. یعنی از نسل کسانی که در دوران مظفرالدین‌شاه به دنیا آمده بودند و در پخش اولیه این سریال در سال ۱۳۵۵ در تلویزیون آن را تماشا کرده اند تا متولدین دوران پس از مشروطه و عصر پهلوی اول و پهلوی دوم و در نهایت نسل های Y و Z ، هنوز این سریال ماندگارترین اثر نمایشی در تاریخ تلویزیون ایران است.

اما به شکل مختصر، ایرج گرگین با ناصرتقوایی تماس می‌گیرد و از او دعوت می‌کند تا این اثر مشهور ایرج پزشکزاد یعنی کتاب دایی جان ناپلئون را برای تلویزیون کارگردانی کند.  تقوایی به تعبیر خودش تعجب می‌کند؛ چون او اساساً کارگردان طنز نبود و تا آن تاریخ چندین مستند کاملاً واقعگرا و دو فیلم مهم از جمله «آرامش در حضور دیگران» و «صادق کرده» را کارگردانی کرده بود، ولی تصمیم می‌گیرد کتاب را بخواند و آنگاه جواب بدهد. 

تقوایی اطلاع نداشت که رمان دایی جان در دهه ۱۳۴۰ به صورت داستان هفتگی در مجله فردوسی چاپ شده بود و در نهایت به صورت کتاب درآمده بود. تقوایی می گفت که:«من ۳۰ تا ۴۰ صفحه از کتاب را در هواپیما و موقع رفتن به شیراز خواندم...زنگ زدم به آقای گرگین و گفتم این کار را می  سازم».

تقوایی که از دهه ۱۳۴۰ کارمند رادیو و تلویزیون ایران بود، به خوبی مخاطب تلویزیون را می شناخت و می دانست که کارگردانی دایی جان باید از اساس با الگوی ساخت فیلمی مثل آرامش یا مستندهایش تفاوت داشته باشد. اما تسلط و تکنیک مثال زدنی او اتفاقا نشانگر استادی بی نظیرش در عرصه تصویر و کلمه بود.

باری، شخصیت دایی جان ناپلئون و نوکر او قاسم، که به تعبیر منتقدین شباهت زیادی با شخصیت دون کیشوت و سانچوپانزا، گماشته او داشت، نقطه اوج یک داستان تاریخی در فرهنگ ایران است. داستان دقیقاً در تابستان سال ۱۳۲۰ و زمان هجوم متفقین و ارتش شوروی به ایران می‌گذرد. با این جمله بی‌نظیر و ماندگار در خاطر همه تماشاگران سریال و خوانندگان کتاب که:«من یک روز ۱۳ مرداد، دقیقاً ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم...عاشق لیلی دختر دایی جان ناپلئون ...درست مثل این که  پسر چرچیل عاشق دختر هیتلر شده باشد!...».

دایی جان ناپلئون چگونه به این شاهکار تبدیل شد؟... حضور بازیگران تراز اول تئاتر مانند: محمدعلی کشاورز، غلامحسین نقشینه، مفیدی، پروین سلیمانی، نصرت کریمی(که تحصیل کرده کارگردانی و انیمیشن از ایتالیا بود)، ورشوچی، پرویزصیاد، پروین ملکوتی، و غولی ریزنقش و پرویز فنی زاده(حروفچین سابق روزنامه اطلاعات)، انتخاب هایی بودند که بسیار متفاوت از متر و معیار آثار سینمایی و تلویزیونی آن دوران بود که در تسخیر چهره هایی دیگر بود.

در تاریخ سینما معمولاً دو گونه کلی از کارگردانان بزرگ را داریم: یک گروه کارگردانان بسیار سختگیر و غیرقابل انعطاف در ساخت فیلم و پایبندی به فیلمنامه هستند مانند سسیل ب. دومیل و فریتزلانگ، و گروه دوم کارگردانانی با رویکرد کاملاً شخصی و مؤلف در سینما مانند ژان لوک گودار، کیشلوفسکی و یا تارکوفسکی. کارگردانانی که ترکیبی از هردو گروه باشند، بسیار نادرند. یعنی در عین دقت و موشکافی کارگردانان کلاسیک، از ذوق و بداهه پردازی خلاقانه و استفاده از هر ظرفیتی که بتواند در خلق اثری بهتر کمک کند، هیچگونه محدودیت نداشته باشند. از این گروه نادر کارگردانان می‌توان از برگمان، کاپولا، هیچکاک و ناصرتقوایی نام برد.

تقوایی نخستین بار برای نقش «اسدالله میرزا» خود نویسنده کتاب یعنی پزشکزاد را پیشنهاد می‌دهد! مردی حدوداً ۵۰ ساله، خوش چهره و جنتلمن. نویسنده ای موقر و کارمند وزارت خارجه که به تعبیر خود تقوایی بسیاری از دختران ایرانی آرزوی دیدار و حتی ازدواج با این نویسنده دلربا را داشتند. پزشکزاد نمی‌پذیرد و نقش به پرویز صیاد داده می‌شود که به گمان من بهترین نقش او در تاریخ بازیگری تلویزیون و سینماست.

انتخاب های هوشمندانه تقوایی خیلی فراتر از پنجاه سال قبل و معیارهای گزینش است. فی المثل انتظار می‌رفت از نام‌های مشهور آن زمان انتخاب کند اما بجز مرحوم عزت‌الله انتظامی و علی نصیریان که به عنوان کاندید نقش های دایی  جان و مش قاسم نام آنها مطرح می شود، تمامی بازیگران از دو گروه بسیار مهم تئاترهای لاله زار و دانشگاه، و هنرمندان رادیو انتخاب می‌شوند!
در مورد نقشینه که حیرت انگیز است که به گفته خودتقوایی شباهت این شخصیت با چهره کار شده روی اولین چاپ کتاب دایی جان، چنان است که وقتی نقشینه را دیدم بلافاصله گفتم: این خود دایی جان ناپلئون است!

اینجاست که نبوغ، تجربه و دانش تقوایی خودش را بیشتر و بیشتر در این مصادیق نشان میدهد. وقتی از صیاد، نقشینه، و کریمی که معتبرترین بازیگران تئاتر و کارگردانی هستند بهره میگیرد، برای نقش لیلی از دختر خاله خودش یعنی سوسن مقدم(خواهر سیروس مقدم) برای ایفای نقش دخترک نوجوانی معصوم و کاملا باورپذیر دعوت می‌کند. سوسن مقدم با سیمایی کاملا قابل لمس از چهره و تربیت ایرانی در دهه ۱۳۲۰، که در کنار کنگرانی فقید با سیمای جذاب و اندامی ریزنقش یک ترکیب کاملا عینی ارائه می دهد.

در مورد ستاره فقید هنر، یعنی فنی زاده (پدر دنیا فنی زاده فقید) و بازی در دایی جان، آنقدر سخن گفته شده که خود به اندازه یک کتاب گفتنی دارد. بازیگری که ابتدا پزشکزاد شک داشت مردی در آستانه ۴۰ سالگی بتواند نقش مش قاسم پیرمرد را با آن شخصیت پیچیده نوکر ایرانی در خانواده ای ریشه دار را بازی کند؛ اما در زمان پایان سریال، پزشکزاد از مش قاسم به عنوان دقیق ترین تصویر از آنچه در کودکی از شخصیت نوکر خانه خودشان در کتاب نوشته و نام واقعی او مشهدی عباس بوده، یاد کرد.

حیرت انگیز نیست که شخصیت هایی هنری چون: داورفر، ورشوچی، جهانگیرفروهر، نریمان، مفیدی، مستانه جزایری، مینو ابریشمی، بهمن زرین پور و زری زندپور، انتخاب‌هایی چنان دقیق را رقم زنند که وقتی امروز پس از دقیقاً ۵۰ سال از شروع فیلم برداری سریال به تماشای آن می نشینیم، متوجه می‌شویم که حق داریم اگر کماکان مثل نسل‌های قبل، دایی جان ناپلئون را ایرانی ترین اثر تاریخ نمایش ایران بدانیم. گویی در هر سکانس اثر روح ایرانی و فرهنگ ایران موج می‌زند. از تک تک تکیه کلام های کارستان سریال، مومنت آقا، بابام جان، تا قبر آآآآ.... چهار انگشته، خودم تو قبرمیذارمت خبیث! سانفرانسیسکو، میخوای خودکشی کنی؟ جوون خوبی بودی خدا بیامرزتت! مولای متقیان رو یاد کردم و شلیک کردم!

و دهها دیالوگ بی‌نظیری که به کارگردانی مردی تجسم پیدا کرد که بدون تردید در کنار بهرام بیضایی، بزرگترین دانشوران کلمات در دنیای تصاویر بوده اند. چه بسااین دو را بتوان برترین تصویرگران کلمات دانست. هر سکانس با انتخاب دقیق موسیقی زنی جوان و کاربلد به نام «شیدا قراچه داغی»، به بهترین شکل، ایرانیت خود را مجسم می‌کند.

استفاده درست از فرم رِنگ و چهارمضراب تار، هنگام پلان های شاد مانند خواستگاری، گوشه های حزین موسیقی با سنتور در مواقع اندوه، استفاده از مارش نظامی در عنوان بندی آغازین که بر ماهیت کتاب تاکید می‌کند و دهها نکته ریز و درشتی که انگار فقط یک نخ تسبیح ابریشمین نیاز داشت تا این مهره ها چنان به زیبایی و به نقش در جای خود بنشینند، اما این فقط یک نخ ابریشمین نبود، یک اندیشه دقیق و تسلط عمیق و شناخت بدیع بود که فقط در ناصر تقوایی جمع شده بود.اپیزودهای دایی جان حتی به ۲۰ قسمت هم نمی‌رسد، اما چنین ماندگار شد.

در ابتدای دهه شصت و پس از دوران طولانی چله نشینی برای نوشتن فیلمنامه ای بی‌نظیر به نام «کوچک جنگلی» که در زمان ساخت، بی شرمانه و فرصت طلبانه از وی ربوده شد(!)، به سراغ ساخت یک شاهکار بزرگ سینمایی دیگر رفت. «ناخدا خورشید» را ساخت که امروز بسیاری از علاقه مندانش تقوایی را ناخدای سینما می‌نامند و انصافاً عنوانی شایسته  برای او بود.

ناخدا اوج تسلط تکنیکال و دقیق کارگردان را به رخ می‌کشد. حتی ساده ترین نکات در ناخدا خورشید، ماهها صرف وقت و دقت پشت خود دارد؛ مثل روشن کردن کبریت توسط ناخدا با یک دست که نشانگر آن است که گویی این شخصیت واقعاً یک دست دارد و سال ها زندگی با یک دست را آموخته و حال به زبان خودش:«...فقط قوت این یه دست باید دو مقابل باشه»!

این دقت در جزئیات نشان می‌دهد که کارگردان و یا نویسنده بزرگ کیست. نمی‌خواهم مثل مقالات و یادبودنامه ها به تمام آثار و زندگینامه مردی بپردازم که حتی یکی از آثارش فراتر از یک کتاب گفتنی ها دارد. پس با آنچه ناجوانمردانه، نابخردانه و برخلاف مصالح کشورمان پس از «کاغذ بی خط» در سال ۱۳۸۱ بر ناصرتقوایی رفت و با سانسور در معنای کلی و اخص آن دیگر نمی‌شد و نخواست کنار بیاید و تصمیم گرفت دیگر فیلم نسازد و سکوت کند که ظاهراً این نحوه سکوت بیضایی و تقوایی برای بسیاری از آقایان تندرو و تندپسند و ضدملی، نه تنها بد نبود که مغتنم هم بود. حتی اگر خودشان بعد از درگذشت بزرگان، افاضات هم بفرمایند و بگویند حیف شد! حیف نشد، شما حیف شان کردید!... این دو با هم خیلی تفاوت دارد.

هنرمند باید بتواند فیلم بسازد و در کوتاه ترین شکل بیان، آن طور که خودش می‌خواهد فیلم بسازد، بنویسد، بیافریند، نه آن طور که دیگران می‌خواهند. تقوایی با همان یک اثر، یعنی دایی جان ناپلئون، بیش از ماندگاری در یک دوران، به نظرم در همه ادوار ایران جاودان شد... به تعبیر مش قاسم هنگام مرگ اربابش:«آقا رفتن...ما را با خودشان نبردند!...».

راستی تقوایی ایرانی بود! در دقیق ترین و ژرف‌ترین و عاشقانه ترین شکل ایرانی بود. ایرانی ماند...ایرانی رفت.