شناسهٔ خبر: 75532325 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

ترجمه کتاب لابی برای صهیونیسم؛ فصل‌سوم/ بخش‌ پنجم

استفاده صهیونیسم از جهل انگلیس برای تشکیل رژیم اسرائیل

تهران-ایرنا- برای لابی‌گران یهودی صهیونیسم در بریتانیا، باورمند کردن جامعه خودشان به درستی و اعتبار آرمان صهیونیستی، به اندازه جلب حمایت دولت انگلیس اهمیت داشت؛ از طرفی دولت بریتانیا در آن دوره تاریخی از افرادی تشکیل شده بود که نه چیز زیادی درباره فلسطین می‌دانستند و نه اهمیتی به آن می‌دادند و از این رو، بسیار آسان‌تر از یهودیان برجسته انگلیسی برای پذیرش صهیونیسم قانع شدند.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایرنا، اواخر قرن نوزدهم درست در زمانی که فلسطین در آستانه دوره‌ای جدید قرار داشت، سروکله «صهیونیسم» پیدا شد. صهیونیسم پدیده‌ای خارجی و بیگانه بود که در قرن شانزدهم در قامت یک پروژه مسیحی انجیلی در اروپا مجال عرض اندام پیدا کرد. شمار قابل توجهی از مسیحیان پروتستان معتقد بودند که بازگشت یهودیان به «صهیون» تحقق وعده‌هایی است که خداوند در عهد عتیق به یهودیان داده است. این امر زمینه‌ساز ظهور دوم مسیح و آغازگر آخرالزمان خواهد بود.

آنها اولین کسانی بودند که یهودیان را نه پیروان یک دین، که اعضای یک ملت یا نژاد می‌دانستند. این عده به‌ویژه در ایالات متحده و بریتانیا فعال بودند و برخی‌شان مناصب بالایی داشتند.

«ایلان پاپه» (Ilan Pappe) مورخ اسرائیلی در کتاب «لابی‌گری برای صهیونیسم در دو سوی اقیانوس اطلس» نشان می‌دهد که چگونه بیش از یک قرن لابی‌گری توانست سیاستمداران بریتانیایی و آمریکایی را متقاعد کنند تا چشم بر نقض آشکار حقوق بین‌الملل از سوی این رژیم ببندند، کمک‌های نظامی بی‌سابقه‌ای به آن اعطا و حقوق فلسطینیان را انکار کنند.

پاپه با نگاه‌های انتقادی‌اش به‌ویژه درباره‌ «روز نکبت» و آوارگی فلسطینی‌ها شناخته می‌شود، سال‌ها در دانشگاه حیفا تدریس و سپس به‌دلیل فشارهای سیاسی به بریتانیا مهاجرت کرد. او اکنون استاد تاریخ در دانشگاه «اکستر» و مدیر «مرکز اروپایی مطالعات فلسطین» است.

استفاده صهیونیسم از جهل انگلیس برای تشکیل رژیم اسرائیل «ایلان پاپه» (Ilan Pappe)

ترجمه فصل اول و دوم کتاب پاپه را پیش از این برای نخستین بار در ایران منتشر کردیم.
بخش‌اول و دوم و سوم و چهارم از فصل سوم این کتاب با عنوان «مسیر منتهی به اعلامیه بالفور» پیش‌تر منتشر شد. بخش‌پنجم در ادامه آمده است:

دولت بریتانیا از افرادی تشکیل شده بود که نه چیز زیادی درباره فلسطین می‌دانستند و نه اهمیتی به آن می‌دادند و از این رو، بسیار آسان‌تر از یهودیان برجسته انگلیسی برای پذیرش صهیونیسم قانع شدند. برای لابی‌گران یهودی صهیونیسم در بریتانیا، باورمند کردن جامعه خودشان به درستی و اعتبار آرمان صهیونیستی، به اندازه جلب حمایت دولت بریتانیا اهمیت داشت. جامعه آنگلویهودی درست مانند جامعه بریتانیا، از نظر اجتماعی قشربندی‌شده بود و اختلاف طبقاتی به‌ویژه در عرصه سیاست اجتناب‌ناپذیر می‌نمود.

در حالی‌که هرتسل توانست توجه یهودیان مهاجر ساکن «ایست اند» لندن را به خود جلب کند، که برخی از آن‌ها بعدها بیشتر به سوسیالیسم علاقه‌مند شدند، اما نتوانست اشراف آنگلویهودی را که قادر بودند تاثیر چشمگیری بر سیاست‌گذاری‌ها داشته باشند با خود همراه کند.

«هربرت ساموئل» که خود نیز اشراف‌زاده بود، اهمیت جلب حمایت اشراف صهیونیست را درک می‌کرد و با اشتیاق انجام این ماموریت را بر عهده گرفت. در این مسیر، «لرد ریدینگ» و «لرد روتشیلد» دو اشراف‌زاده آنگلویهودی، ساموئل را یاری می‌کردند. آن‌ها همراه چند نفر دیگر، در فوریه ۱۹۱۵ یک گروه لابی متمرکز تشکیل دادند که از ایجاد تحت‌الحمایه بریتانیا در فلسطین به‌عنوان مقدمه‌ای برای تشکیل یک دولت یهودی در آینده حمایت می‌کردند. آن‌ها اکنون توجه خود را به جامعه خودشان معطوف کرده بودند.

«روفوس دنیل آیزاکس»، نخستین «مارکیز ریدینگ» (Marquess of Reading) [۱]، مانند ساموئل یک سیاستمدار لیبرال بود. او در طول دوران خدمتش به سمت‌های ریاست دیوان عالی انگلستان، نایب‌السلطنه هند و وزیر امور خارجه منصوب شد. آیزاکس مانند ساموئل یک یهودی معتقد بود و پس از او دومین یهودی انگلیسی به شمار می‌رفت که به چنین مناصب بالایی دست می‌یافت.

آیزاکس هنگامی که در زمان جنگ، سفیر بریتانیا در واشنگتن شد از موقعیت خود برای حمایت از صهیونیسم استفاده کرد. او در ۲۷ مارس ۱۹۱۸ به همراه «فدراسیون عمومی صهیونیست» بیانیه‌ای در روزنامه «نیویورک تایمز» منتشر کرد و حمایت آمریکا از تشکیل دولت یهودی را در فلسطین خواستار شد. کارنامه سیاسی آیزاکس نیز مانند ساموئل نشان می‌داد که یهودیان می‌توانند در بریتانیا به اوج قدرت برسند و شاید برای تحقق این امر نیازی به داشتن یک دولت مستقل نبود.

خاندان ریدینگ سلسله‌ای را از لابی‌گران حامی صهیونیسم ایجاد کرد. «جرالد آیزاکس» پسر روفوس آیزاکس با «لیدی اوا وایولت ملچِت» ازدواج کرد. وایولت، دختر «آلفرد موند» یک آنگلویهودی از خانواده‌ای صنعتی و ثروتمند بود. «لودویگ موند» پدر آلفرد، شیمی‌دان آلمانی‌تبار بود که «آلیاژ نیکل» را اختراع کرد و شرکت «برونرموند» را بنیان گذاشت که در سال ۱۹۲۶ با شرکت صنایع شیمیایی «ICI» ادغام شد.

آلفرد موند که عضو حزب لیبرال بود، در سال ۱۹۲۶ به دلیل مخالفت با سیاست‌های ارضی حزب، از آن جدا شد و به محافظه‌کاران پیوست. موند از دوستان نزدیک «حاییم وایزمن» بود و بی‌وقفه برای آرمان صهیونیستی فعالیت می‌کرد. وایولت ملچت نیز به‌عنوان یک «مارکینز ریدینگ» (Marchioness of Reading) [۲]، نایب‌رئیس «کنگره جهانی یهودیان» و رئیس شاخه بریتانیایی آن شد و بعدها یکی از حامیان اصلی دولت نوپای اسرائیل بود.

روفوس آیزاکس، پدر جرالد، همکاری نزدیکی با «بارون لیونل والتر روتشیلد»، بانکدار، سیاستمدار و وارث خاندان معروف روتشیلد، داشت. او همان کسی بود که نامه بالفور را که بعدها با عنوان «اعلامیه بالفور» شناخته شد، دریافت کرد.

روتشیلدها خانواده‌ای بانکدار در بریتانیا بودند که اواخر قرن هجدهم در منچستر سر برآوردند و به عنوان خانه سلطنتی بانکداران عمل می‌کردند. آن‌ها در کشورهای اروپایی مختلف شعبه‌هایی داشتند که همه‌شان الزاما حامی پروژه صهیونیستی نبودند. به همین دلیل، هنگامی‌که هرتسل اواخر قرن نوزدهم به شاخه‌های آلمانی و اتریشی خانواده روتشیلد رو انداخت، با بی‌اعتنایی مواجه شد. «بارون آبراهام ادموند بنجامین جیمز دو روتشیلد»، یکی از اعضای این خانواده، در فرانسه پروژه صهیونیستی خودش را داشت و بودجه اولیه استعمار فلسطین را تامین می‌کرد.

در بریتانیا هم برخی اعضای خانواده مانند «والتر روتشیلد» ثابت کردند که صهیونیست‌های مشتاقی هستند. هرچند والتر روتشیلد باید یادآور دستاوردهایش به‌عنوان یک طبیعت‌شناس برجسته و بنیانگذار آنچه اکنون «موزه تاریخ طبیعی ترینگ» است باشد، اما امروز بیشتر با نقشش در اعلامیه بالفور شناخته می‌شود.

والتر روتشیلد و دیگر اعضای خانواده از متحدان نزدیک طبقه حاکم بریتانیا بودند. شعبه بریتانیایی بانک آن‌ها از زمانی که تامین مالی برخی هزینه‌های بریتانیا در طول جنگ‌های ناپلئونی را برعهده داشت، به یک نیروی سیاسی قدرتمند تبدیل شد. همین بانک در سال ۱۸۷۵ خرید سهام کانال سوئز توسط بریتانیا را تامین مالی کرد و همچنین سرمایه‌گذار پروژه‌های «سسیل رودز» در آفریقا بود.

والتر روتشیلد چهره عمومی این خانواده در بریتانیا بود و در سال ۱۹۲۵ به‌مدت یک سال ریاست «هیات نمایندگان یهودیان بریتانیا» را برعهده داشت. عجیب این‌که اصلی‌ترین مخالفان اشراف‌زاده‌های حامی صهیونیسم، از بستگان خود آن‌ها بودند. دشمن اصلی هربرت ساموئل، پسرعمویش «ادوین ساموئل مونتاگو» بود که پیش‌تر گفتیم بخشی از مثلث عشقی اسکویت و استنلی بود.

مونتاگو سیاستمداری لیبرال بود و عضو جناح رادیکال این حزب به شمار می‌رفت. او صهیونیسم را یک مرام سیاسی شیطانی می‌دانست و پس از صدور اعلامیه بالفور که آن را سندی یهودستیزانه می‌دانست، اعلامیه خود را نوشت و مخالفتش با صهیونیسم را شرح داد. مخالفت سرسختانه او تا حدودی باعث شد پسرعمویش بپذیرد در متن اعلامیه اشاره کوتاهی هم به فلسطینی‌ها شود.

مونتاگو در یادداشتی که نوشته بود هشدار داد: «به ترک‌ها و دیگر مسلمانان ساکن فلسطین به چشم بیگانه و خارجی دیده خواهد شد، درست همانطور که بعد از این با یهودیان در تمام کشورهای جهان به جز فلسطین، مانند شهروندان خارجی رفتار می‌شود.» مونتاگو با آینده‌نگری همچنین درباره تاسیس دولتی که در آن شهروندی بر اساس دین و مذهب اعطا شود، هشدار داد.

بااین‌حال، شاید مهم‌تر از همه، استدلال مونتاگو بود که می‌گفت صهیونیسم به هیچ وجه مورد حمایت جهانی جامعه آنگلویهودی نیست: «من می‌ترسم در همدردی‌ای که رئیس هیات دولت محلی ادعا می‌کند در جهان پروتستان نسبت به بازگرداندن عبرانیان به سرزمینی که قرار بود میراث آن‌ها باشد وجود دارد، اغلب تمایلی پنهانی برای رهایی از عنصر یهودی در جمعیت‌های پروتستان باشد.»

مونتاگو افزود: «من تاکید می‌کنم که چیزی به نام ملت یهود وجود ندارد. برای مثال، اعضای خانواده من که نسل‌های متمادی است در این کشور زندگی می‌کنند، هیچ نوع اشتراک نظر یا علاقه‌ای به خانواده‌های یهودی کشورهای دیگر ندارند جز اینکه کم و بیش از یک دین پیروی می‌کنند. این‌که یهودیان را اعضای یک ملت بدانیم به همان اندازه اشتباه است که بگوییم یک مسیحی انگلیسی و یک مسیحی فرانسوی از یک ملت هستند.»

«وقتی به یهودیان گفته شود که فلسطین خانه ملی آن‌ها است، هر کشوری فورا می‌خواهد از شهروندان یهودی خود رهایی یابد و خواهید دید که جمعیتی در فلسطین، ساکنان فعلی آن را بیرون می‌کنند.»

مونتاگو در پایان به اختصار گفت: «اگر فلسطین خانه ملی یهودیان شود، همه رای‌دهندگان حوزه انتخابیه‌ام به من خواهند گفت که به خانه‌ات برو.»

آنطور که وایزمن می‌گوید، مونتاگو جنگی تمام‌عیار علیه اعلامیه بالفور به راه انداخت و در جلسات کابینه سخنرانی‌های تندی ایراد کرد. وایزمن در خاطراتش می‌نویسد: «مونتاگو حرف تازه‌ای برای گفتن نداشت اما پافشاری شدید او بر نظراتش و مخالفت سرسختانه‌ای که می‌ورزید، کابینه را شگفت‌زده کرد. می‌دانم که او تقریبا به گریه افتاد.»

بااین‌حال، هنگامی که کابینه بریتانیا در سال ۱۹۱۷ درباره امکان صدور اعلامیه بالفور بحث می‌کرد، جایگاه سیاسی مونتاگو در نتیجه وخامت حالش که پزشکان نتوانستند توضیح رضایت‌بخشی برای آن پیدا کنند، در پایین‌ترین سطح خود قرار داشت. مونتاگو در دولت لوید جورج به عنوان وزیر امور خارجه هند خدمت می‌کرد و نامه‌ها و یادداشت‌های طولانی‌اش درباره فلسطین نتوانست کابینه را از حمایت از استعمار صهیونیستی فلسطین منصرف کند.

پانوشت:

[۱] عنوانی اشرافی در بریتانیا. مارکیز ریدینگ بالاترین عنوانی است که در تاریخ اشرافی بریتانیا به یک یهودی اعطا شده است.

[۲] مارکینز ریدینگ عنوان اشرافی بریتانیایی بود و برای زنی بکار می‌رفت که همسر مارکیز، دومین مرتبه بالای اشراف پس از دوک، بود.