شناسهٔ خبر: 75531602 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

حمیدرضا ترقی: میرحسین با رای نمایندگان عضو حزب جمهوری اسلامی روی کار آمد بعد ادعای استقلال کرد / چرا حزب جمهوری اسلامی تعطیل شد؟

بیشتر نیروهایی که تقریبا تا دهه سوم انقلاب مسئولیت اجرایی در کشور را داشتند، اکثرا کسانی بودند که در حزب تربیت شدند، در حزب آموزش دیدند و  دوره دیدند و از نظر سیاسی و فکری رشد کردند و مسلط بر مسائل مختلف کشور بودند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، جلسه «نقد وبررسی عملکرد حزب جمهوری اسلامی و آسیب‌شناسی فعالیت احزاب در ایران» با حضور فیض‌‎الله عرب‌سرخی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حمیدرضا ترقی، عضو حزب جمهوری اسلامی برگزار شد. با انحلال هر دو تشکل، این دو چهره سیاسی فعالیت تشکیلاتی خود را در قالب احزاب دیگر ادامه دادند.

عرب‌سرخی بعد از آن در «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» که بال چپ سازمان بود مشغول به فعالیت شد و با توقیف آن در سال ۱۳۸۹ ادامه فعالیت حزبی را با گذشت ۷ سال در «حزب توسعه ملی» ادامه داد. ترقی نیز در همه این سال‌ها در «حزب مؤتلفه اسلامی» به فعالیت خود ادامه داد. خلاصه این جلسه به صورت دو بخش با عناوین ۱- درباره موقعیت حزب جمهوری و بُعد تاریخی تحزب در سال‌های ابتدای انقلاب. ۲- آسیب‌شناسی تحزب در کشور، در روزنامه هم‌میهن منتشر شده. بخش نخست آن را برگزیده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

فیض‌الله عرب‌سرخی: اگر حزب توده را کنار بگذاریم به طور واقعی ما در ایران حزب نداشتیم و نداریم. وقتی صحبت از ۲۵۰ حزب در کشور می‌کنیم یعنی ما حزب نداریم. چون حزب یعنی راه‌حل، یعنی راه‌حل آلترناتیو. به عبارتی اگر برای اداره کشور حزبی را تشکیل می‌دهیم، معنایش این است که راهکاری را عده‌ای انتخاب می‌‎کنند و وارد عرصه‌ای می‌شوند که با آن راهکار مسائل کشور را حل و کشور را اداره کنند. حالا وقتی تعداد این احزاب به ۲۵۰ رسید، معنایش این است که حرف واقعی وجود ندارد. چنان‌چه اگر نگاه کنید اغلب این احزاب هیچ حرف متفاوتی ندارند و بیشترشان یک حرف مشترک می‌زنند و تفاوت‌شان در چهره‌‎ها و عناصر شناخته‌شده‌شان است. بنابراین در انتخابات‌ها هم می‌بینیم که همه به چند چهره موثر می‌رسند و درنهایت همه پشت یک چهره می‎روند.

ما بیش از آن‌که در جایگاه یک حزب باشیم مانند یک نهاد حکومتی عمل می‌کردیم. حزب سیاسی مبنایش رقابت است، به هر حال در آن زمان مبانی مورد بحث ما عمدتا وحدت بود.

جمهوری اسلامی و سازمان بخشی از حکومت بودند

درباره حزب جمهوری اسلامی و احزاب در ابتدای انقلاب باید به این موضوع اشاره کرد که همزمان با این حزب، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم فعال بود و تقریبا مسائلی که ما در سازمان داشتیم همان مسائلی بود که در حزب جمهوری بود. بنابراین ما بیش از آن‌که در جایگاه یک حزب باشیم مانند یک نهاد حکومتی عمل می‌کردیم. حزب سیاسی مبنایش رقابت است، به هر حال در آن زمان مبانی مورد بحث ما عمدتا وحدت بود.

اگر شما حزب باشید باید بین راهکارهای‌تان رقابتی صورت بگیرد. دو تا حزب بودیم یعنی دوتا راهکار، اما ما سعی می‌‎کردیم درباره همین دو تا حزب هم وحدت بکنیم. شعار، شعار وحدت بود. دوستان حتما درباره گذشته سازمان این را شنیده‌‎اند که بعد از ترور مرحوم مطهری رفتیم که مسئله فرقان را حل کنیم و بخش اصلی‌اش هم به دست نیروهایی که سازمان مشخص کرده‎ بود و دادستانی مجوز داده ‎بود انجام گرفت یا به دنبال تشکیل پیشمرگان مسلمان کُرد به کمک سپاه در کردستان رفت. این‌ها وظایف یک حزب نبود و کار حکومت بود بنابراین ما عملا حزب نبودیم بخشی از دستگاه حکومت بودیم. کمابیش در حزب جمهوری هم همین بود. 

چرا حزب جمهوری و سازمان تداوم پیدا نکردند

اساسا حزب بر محور یک چارچوب فکری خاص شکل می‌گیرد اما می‌بینید که اولین انشعاب بعد از پیروزی انقلاب در سازمان شکل می‌گیرد. دو طیف بودند که در بحث‌های مختلف اختلاف‌نظر داشتند اما مسئله اصلی این بود که به لحاظ اقتصادی دو دیدگاه مقابل هم را داشتند. عینا همین وضعیت در حزب جمهوری اسلامی هم بود. هیچ انسجامی وجود نداشت و ضرورت‌هایی باعث شد این‌ها با هم جمع شوند. نیروهایی که در حزب جمهوری جمع شدند بر مبنای گذشته‌‎شان که قبل انقلاب بود با هم جمع شدند. درحالی‌که ما قبل از انقلاب برنامه‌مان به طور عمده برنامه تخریبی بود؛ تخریب یک حکومتی که فکر می‌کردیم نباید باشد و جایگزینی باید برای آن بیاید و فعالیت‌مان بر مبنای آن‌که چه می‌خواهیم بسازیم نبود. بر همین اساس وقتی به این رسیدیم که چه می‌خواهیم بسازیم بین این نیروها اشتراک نظری وجود نداشت. 

حزبی بودن هزینه دارد

در این‌جا به این موضوع اشاره دارم که حزبی مانند حزب جمهوری اسلامی چه می‌شود که به این نقطه می‌رسد که تعطیل شود؟ در قانون‌گذاری ما نه قانون اساسی و نه قوانین دیگرمان براساس اداره کشور توسط احزاب نبوده و نیست. ما می‌گوییم حزب را قبول داریم اما شما ببینید در قانون انتخابات ما بین یک فرد با یک حزب هیچ تفاوتی نیست و قانون انتخابات ما قانون حزبی نیست.

یعنی ضوابط براساس این‌که یک فکر جمعی بیاید و کشور را اداره کند، سامان پیدا نکرده؛ در کشور ما هیچ کاری برای آموزش کار جمعی انجام نمی‌گیرد. پیچیدگی‌های مسائل امروز به گونه‌ای است که تصور اداره فردی کشور وجود ندارد. این‌که یک فرد بتواند کشور را اداره کند به نظر من منتفی است، جایگزین آن اداره جمعی است که مقدمات بسیاری نیاز دارد. اول این‌که باید کار جمعی شده باشد و  برنامه‌ای برای آن تدوین کرده باشند، کاری که امروزه دنیا با حزب انجام داده است و ما عملا حزب را قبول نکرده‌ایم. ما نه آموزش داریم، نه قانون‌مان براساس اداره حزبی شکل گرفته و نه اجازه می‎دهیم حزب درست و حسابی شکل بگیرد.

اساسا آن‌ها که در فعالیت حزبی هستند هزینه‌های مختلف مادی و معنوی‌شان از یک فرد عادی بیشتر است. همین حالا اگر در حکومت بخواهید یک انتصاب انجام دهید انتصاب یک فرد غیرحزبی بسیار آسان‌تر از یک فرد حزبی است. این را به عنوان فردی که از ابتدای انقلاب در فعالیت حزبی بودم عرض می‎کنم. شاهد آن هستیم که در هر دستگاه حکومتی وقتی بخواهی وارد شوی و سابقه حزبی داری و می‌خواهی فعالیت حزبی انجام دهی، با موانع بسیاری مواجه می‌شوی. حتی در اظهارنظر هم آدم‌های غیرحزبی آزادترند؛ یعنی برخوردی که امروز در نظام جمهوری اسلامی با افرادی که اهل کار حزبی هستند درباره اظهارنظرات‌شان انجام می‌گیرد، با افراد غیرحزبی متفاوت است.

از طرفی فرهنگ کار حزبی اصلا شکل نگرفته است. حتی آن‌ها که در احزاب هستند به دلیل این‌که فعالیت‌های حزبی جدی نیست؛ در آن‌ها هم فرهنگ کار حزبی شکل نمی‌گیرد. یعنی فقط حکومت‌مان نیست که آن دموکراسی و شفافیت واقعی را ندارد در احزاب‌مان هم کمابیش همین واقعیت است. آموزش حتی در احزاب هم آن‌گونه که حق مطلب است ادا نمی‌شود. من صحبتم را با نقل یک جمله طنزآمیز از یکی از وزرای کشور بعد از انقلاب نقل کنم: «حزب خیلی خوب، لازم و ضروری است؛ به شرطی که سیاسی نباشد.» هیچ‌کسی هم از او نپرسید، حزب سیاسی نباشد یعنی چه؟

این باور که بدون کار تشکیلاتی نه می‌شود و نه می‌توان انقلاب کرد و نه می‌توان انقلاب را تثبیت کرد و ادامه داد، باور بسیاری از شخصیت‌ها بود.

تا سقوط رژیم پهلوی ما دعوایی نداریم

حمیدرضا ترقی، عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه: همان‌طور که می‌دانید بخش قابل توجهی از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در دوران قبل از انقلاب هم در کار تشکیلاتی و حزبی بودند و بسیاری از آن‌ها عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی بودند و زندان رفتند و هزینه‌‎های حزبی فراوانی را دادند و معتقد به کار تشکیلاتی و حزبی بودند. آن زمان در قالب هیئت‌های مؤتلفه اسلامی بود و بعد از انقلاب در واقع قالبش حزبی شد؛ اما این باور که بدون کار تشکیلاتی نه می‌شود و نه می‌توان انقلاب کرد و نه می‌توان انقلاب را تثبیت کرد و ادامه داد، باور بسیاری از شخصیت‌ها بود. مرحوم شهید بهشتی، شهید باهنر، آقای هاشمی، آقای انواری و آقای ناطق و... همه باورهای تشکیلاتی از پیش از انقلاب داشتند.

شهید بهشتی برای تشکیل حزب همان‌طور که در رابطه با براندازی رژیم گذشته همه معتقد بودند که اختلافات فکری و سیاسی خود را نباید دخیل در مبارزه برای براندازی شاه کنیم، درباره تثبیت نظام جمهوری اسلامی هم باز چنین اعتقادی بود. قبل از انقلاب در سال ۱۳۵۳ که من در زندان بودم و با مهدی ابریشمچی و حنیف‌نژاد بحث بسیار داشتیم، آن‌جا امثال شهید هاشمی‌نژاد و آقای هاشمی معتقد بودند که الان ما با این‌ها دعوایی نداریم تا رژیم ساقط شود. این مسئله در نقطه نظرات امام کمی متفاوت بود و همین نزدیکی فکری را هم خیلی به مصلحت نمی‌دانستند اما در عین حال معتقد بودند که باید با وحدت و انسجام رژیم را سرنگون کنیم.

بعد از سرنگونی رژیم، بحث استقرار و تثبیت نظام جمهوری اسلامی از اهمیت بالایی برخوردار بود. دعواها از مرحله تثبیت شروع شد؛ این‌که چه چیزی تثبیت شود و چه نوع حکومتی باشد و قانون اساسی چگونه باشد. این‌ها بحث‌هایی بود که بین آن‌هایی که برای براندازی رژیم گذشته هم‌نظر بودند، موجب اختلاف‌نظر شد. در واقع این‌که ما همان جریان‌هایی که قبل از انقلاب با هم و کنار هم برای براندازی رژیم گذشته مبارزه می‌کردند بتوانیم در یک حزب مجددا برای تثبیت و نظام‌مند کردن انقلاب جمع کنیم، کار دشواری بود که شهید بهشتی معتقد بود می‌توان آن را انجام داد و با مدیریت ایشان انجام گرفت. 

امام زودتر از حزب جمهوری سازمان را منحل کرد

در آن زمان جلسات متعددی برای رفع اختلافات برگزار می‌شد. مثلا دوستان سازمان مجاهدین انقلاب با آقای هاشمی جلساتی داشتند برای کاهش اختلافات و وحدت و ایجاد ائتلاف درون‌حزب. بحث‌های ایدئولوژیکی و اقتصادی بود و آن‌جا آقای هاشمی موضع مخالفی گرفت. یکی از دلایل اختلاف این بود که دوستان مجاهدین انقلاب هنوز می‌خواستند اسلحه داشته باشند و از نظر اقتصادی هم اختلاف داشتند و نظر آقای هاشمی کاملا متفاوت از آن‌ها بود.

دوستان مجاهدین انقلاب بعد از آن به دنبال گرفتن مجوز برای تعیین نماینده امام در سازمان رفتند. اول امام فرمودند آقای بهشتی باشند و چون با ایشان به توافق نرسیدند آقای راستی‌کاشانی تعیین شد. ایشان هم بعد از آن دچار اختلاف درون سازمان مجاهدین انقلاب شد و عده‌ای او را پذیرفتند و عده‌ای هم او را نپذیرفتند درنهایت امام زودتر از حزب جمهوری آن‌جا را منحل کرد. این اختلافات هم در سازمان و هم در حزب جمهوری بود؛ چون در درون هر دو حزب دیدگاه‌های متفاوتی بود. 

آقای موسوی اگرچه مسئول روزنامه حزب و عضو دفتر سیاسی حزب بود، اما وقتی که در آن دوران که نظام پارلمانی بود، با رای اکثریت نمایندگان که از اعضای حزب جمهوری بودند روی کار آمد، برخلاف انتظاری که بود و تصور می‌‎شد، ایشان هم مانند بعضی‌ها که بعد از روی کار آمدن می‌گویند ما مستقل هستیم، ایشان هم همان ادعای استقلال را می‎کند.

تحزب غربی یا تحزب در نظام مبتنی بر ولایت فقیه

با شهادت شهید بهشتی این موارد پررنگ‌‎تر شد و علتش هم این بود که آن انتظاری که حزب از دولت منتخب حزب داشت، تحقق پیدا نمی‌کرد. آقای موسوی اگرچه مسئول روزنامه حزب و عضو دفتر سیاسی حزب بود، اما وقتی که در آن دوران که نظام پارلمانی بود، با رای اکثریت نمایندگان که از اعضای حزب جمهوری بودند روی کار آمد، برخلاف انتظاری که بود و تصور می‌‎شد، ایشان هم مانند بعضی‌ها که بعد از روی کار آمدن می‌گویند ما مستقل هستیم، ایشان هم همان ادعای استقلال را می‌کند.

یعنی من کاری به حزب ندارم و خودم می‌خواهم برای دولت تصمیم بگیرم. عدم تبعیت ایشان از حزب در تصمیم‌گیری‌ها، گزینش‌ها و انتخاب‌ها، عامل اصلی اختلاف بین حزب و دولتی شد که خود حزب آن را روی کار آورده بود. لذا در دور دوم که آیت‌الله خامنه‌ای ریاست‌جمهوری کشور را برعهده گرفته بودند از معرفی آقای موسوی صرف‌نظر کرده بودند. بحث جنگ در میان بود و مجددا آقای موسوی در شرایطی ریاست دولت را برعهده گرفت که فاصله جدی میان او و حزب شکل گرفته بود. این اختلاف درون حزب ناشی از چند موضوع بود: ۱- نوع نگاه به تحزب در کشور. برخی معتقد بودند که حتی در سیاستگذاری‌های کلان هم باید حزب دخالت کند. برخی چنین اعتقادی نداشتند و معتقد بودند سیاست‌گذار خود رهبری است و ما باید در ذیل آن سیاست‌ها روش و مشی مطلوبی برای اجرای آن سیاست‌ها دنبال کنیم نه این‌که وارد عرصه سیاست‌گذاری شویم. ۲- اختلاف دیگر درباره شیوه اداره کشور بود که باید حزبی اداره شود یا براساس یک روند جدیدی که در آن گرایش حزبی متعصبانه دخالت نداشته باشد، این اتفاق بیفتد. یعنی اختلاف بین دیدگاه قبول تحزب غربی یا دیدگاه قبول تحزب در نظام مبتنی بر ولایت فقیه بود. برخی معتقد بودند حزب ابزاری برای به قدرت رسیدن آن‌هاست و برخی معتقد بودند که به قدرت رسیدن نباید هدف اصلی باشد بلکه باید در جهت اهداف انقلاب حرکت کرد ولو این‌که، آن‌که در قدرت است نیروی ما نباشد.

آموزش در حزب جمهوری بسیار قوی بود

 اختلافات درون‌حزب، خیلی به تدوین قانون اساسی کشیده نشد و در دهه اول کارهای بسیار عظیمی انجام داد که جزو موفقیت‌های کار حزبی است. پیش‌نویس قانون اساسی، تدوین قانون اساسی و تصویب آن در مجلس خبرگان کاری بود که حزب در آن حوزه بسیار تلاش کرد و زحمت کشید. حزب در کادرسازی که انجام داد و آموزش حزب بسیار قوی بود. مدرسه رفاه خیلی از نیروهای انقلاب را تربیت کرده بودند، یعنی با آن‌چه مرحوم شهیدبهشتی و مرحوم شهید باهنر و... در این مدرسه انجام داده بودند، خیلی خلأیی برای مدیریت در ابتدای انقلاب نداشتیم.

به عبارتی حزب در این زمینه فعالیت داشته است و روی کادرسازی کار زیادی شد. بیشتر نیروهایی که تقریبا تا دهه سوم انقلاب مسئولیت اجرایی در کشور را داشتند، اکثرا کسانی بودند که در حزب تربیت شدند، در حزب آموزش دیدند و  دوره دیدند و از نظر سیاسی و فکری رشد کردند و مسلط بر مسائل مختلف کشور بودند. با توجه به این کارکرد من فکر می‌کنم اگر این اختلافات درونی حزب نبود و سران حزب که مجبور شدند مسئولیت‌های اجرایی مهمی در کشور بگیرند و از کار حزبی فاصله بگیرند، اگر چنین نمی‌شد قطعا حزب دوام مناسبی پیدا می‎کرد.

چنان‌چه در کنگره دوم که در مدرسه شهید مطهری برگزار شد، اگرچه در نظر مقام معظم رهبری و آقای هاشمی در اصل تحزب اختلافی نبود، اما در شیوه تحزب چون اختلاف‌نظر بود در دو سخنرانی که آن‌جا انجام گرفت، این اختلاف مشخص شد. همین هم منجر شد که با نظری که امام دادند شورای مرکزی در کنگره انتخاب نشد و انتخابش به بعد موکول شد و همان شورای مرکزی تمدید شد تا آقایان با امام صحبت کنند و نظر امام را درباره ادامه روند کار جویا شوند. به‌ طور مرتب این چالش‌ها به اطلاع حضرت امام می‌رسید تا از نظرات ایشان برای ادامه کار استفاده شود تا این‌که آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی برای امام نامه نوشتند و خواهان آن شدند که افراد دیگری مسئولیت اداره حزب را برعهده بگیرند؛ امام در پاسخ به آن گفتند:«اگر شما در حزب نباشید، حزب دیگر نمی‌تواند ادامه پیدا کند و به مصلحت باشد.»

لذا تصمیم بر این شد فتیله حزب را پایین بکشند. جلسه بعدی که در سراسر کشور تشکیل شد، چنین تصمیمی با توجه به وضعیت جنگی کشور و مشکلات مختلف اعلام شد. بعد هم که حزب با مشکلات مالی مواجه شد و نگهداری و ساماندهی حزبی که در ابتدای انقلاب جمعیت کثیری عضو گرفته بود و بالای صدها هزار عضو فرم پر کرده بودند (چون فکر می‌کردند، حزب با جمهوری اسلامی یکی است) کار  بسیار دشواری  بود.

به هر حال شیوه اداره حزب هم نقاط مثبت و هم نقاط عبرت‌آموز داشت. اگر قرار باشد این ۲۵۰ حزبی که آقای عرب‌سرخی به آن اشاره کرد به ۲، ۳ یا ۴ حزب قدر و توانمند بدل شود که این ضعف‌ها را نداشته باشد و بتواند برنامه ارائه دهد و با برنامه، کشور را اداره کند و  مردم هم به برنامه آن حزب رای دهند، حتما نیاز است به چنین مواردی توجه کرد.

۲۵۹