شناسهٔ خبر: 75531235 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

روایت خاله و مربی مهد از زندگی کوتاه و پرنور شهید سیدعلی ساداتی

بزرگ‌ترین بی‌رحمی اسرائیل سهم خانواده ساداتی شد | پرواز سیدعلی به همراه خانواده

سیدعلی ساداتی، کودک چهارساله در خانواده‌ای انقلابی و مهربان رشد کرد. او که از سوی خانواده «سردار سلیمانی کوچک» لقب گرفته بود، ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ همزمان با عید سعید غدیر به همراه ۶ نفر از اعضای خانواده‌اش در پی حمله رژیم صهیونیستی به منزل مسکونی در محله نارمک شهید شد.

صاحب‌خبر -

همشهری آنلاین - سیده کلثوم موسوی : سیدعلی ساداتی، کودک چهارساله در خانواده‌ای انقلابی و مهربان رشد کرد. او که از سوی خانواده «سردار سلیمانی کوچک» لقب گرفته بود، ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ همزمان با عید سعید غدیر به همراه ۶ نفر از اعضای خانواده‌اش در پی حمله رژیم صهیونیستی به منزل مسکونی در محله نارمک شهید شد. زینب عزیزی، خاله پدرش و مریم قدمی، مربی مهد کودک سیدعلی، تصویر زیبایی از این فرشته کوچک به ما می‌دهند.

سردار سلیمانی کوچک

زینب عزیزی دلیل اینکه چرا این بزرگمرد کوچک را سردار سلیمانی صدا می‌زدند این‌طور بیان می‌کند: «سیدعلی کوچک‌ترین عضو خانواده بود و تنها پنج روز از چهار سالگی‌اش گذشته بود. موهای فرفری و چهره دوست‌داشتنی‌اش محبوب همه بود، اما غیرت و شجاعتش از سنش بزرگ‌تر بود. وقتی تصاویر کودکان مظلوم غزه را می‌دید، تفنگ اسباب‌بازی‌اش را برمی‌داشت و با روحیه‌ای حماسی فریاد می‌زد: "من اسرائیل را می‌کشم و آمریکا را نابود می‌کنم!" به‌خاطر همین روحیه بی‌باک و انقلابی در میان خانواده به «سردار سلیمانی» ملقب شد. اما در مهدکودک آرام‌ترین و بی‌دردسرترین بچه‌ای بود که هرگز دعوا نمی‌کرد و به دیگر کودکان کمک می‌کرد. این تضاد زیبا بین یک رزمنده بی‌باک و یک کودک مهربان و صلح‌طلب تصویری کامل از فرزند ایران اسلامی را نشان می‌داد.»

بانو زینب آخرین دیدارش با سیدعلی را چنین یاد می‌کند: «روز عیدغدیر بود که برای دیدنش به منزل خواهرم رفتم و از دستان کوچک سیدعلی هدیه عیدغدیر گرفتم؛ هدیه‌ای که برایم بسیار ارزشمند شد. خداحافظی آن روز سید علی از جنس دیگری بود و حس غریبی را در من ایجاد می‌کرد انگار که قرار بود دیگر هیچ‌وقت نبینمش.»

بزرگ‌ترین بی‌رحمی اسرائیل سهم خانواده ساداتی شد | پرواز سیدعلی به همراه خانواده

صدای خنده‌ای که خاموش شد

مریم قدمی، مربی مهد سیدعلی، از خاطرات خود می‌گوید: «روزی صدای خنده بچه‌ها دنیای من بود، اما امروز صدای خنده‌ها خاموش شده. هنوز تصویر آن کودک ۴ساله جلو چشمم هست؛ همان کودکی که دست‌های کوچکش همیشه به دامنم گره می‌خورد و با چشم‌های پر از سادگی نگاهم می‌کرد. چه زود بزرگ‌ترین بی‌رحمی دنیا سهم دل کوچک او شد... او هنوز فرق بازی و جنگ را نمی‌فهمید، اما قربانی ظلمی شد که حتی برای ما بزرگ‌ترها هم سنگین است. کاش دنیا لحظه‌ای می‌ایستاد و می‌دید که چگونه لبخند یک کودک بی‌گناه در خون خاموش شد.»

او ادامه می‌دهد: «سیدعلی فقط ۴ سال داشت، اما در همین ۴ سال انگار یک دنیا مهر و معصومیت با خودش آورده بود. از همان روز اولی که به مهد آمد همه‌مان عاشقش شدیم؛ آن چشم‌های درشت و پر از شیطنت و مهربانی، آن لبخند قشنگی که با آن به همه خوشامد می‌گفت، و آن صدای کودکانه‌اش که مثل زنگ کوچکی در فضا می‌پیچید، هیچ‌وقت از یادمان نمی‌رود. او همیشه دوست داشت کنار دوستانش باشد، با همه بازی کند، حتی وقتی خودش دلش نمی‌خواست اسباب‌بازی‌ای را بدهد، آخرش با لبخند و دل بزرگش راضی می‌شد و دل دیگران را شاد می‌کرد.»

بزرگ‌ترین بی‌رحمی اسرائیل سهم خانواده ساداتی شد | پرواز سیدعلی به همراه خانواده

جای خالی یک فرشته کوچک

صدای قدمی حکایت می‌کند از دلتنگی اما چشمانش اقتدار و صلابت یک معلم را فریاد می‌زند که عزمش را جزم کرده تا بپروراند سید علی‌ها را... او می‌گوید: «گاهی وقت‌ها می‌آمد آرام کنارم می‌نشست و از چیزهای کوچک حرف می‌زد؛ از توپ قرمزش، از آسمان، از بابا و مامانش... وقتی مریض بود یا دلش می‌گرفت، می‌آمد تو بغلم و آرام سرش را می‌گذاشت روی شانه‌ام... حالا من مانده‌ام و جای خالی آن گرمای کوچک و صادقانه. از وقتی خبر رفتنش را شنیدیم، سکوت سنگینی در مهد افتاده. انگار صدای بازی بچه‌ها دیگر مثل قبل نیست. جایش خالی است، خیلی خالی است... اما مطمئنم که الان جایی خیلی قشنگ‌تر از این دنیاست؛ جایی که دیگر صدای جنگ و ترسی نباشد، پر از آرامش، پر از لبخند، پر از نور.»

او در پایان کلامش قصه پرغصه سید علی را این‌گونه به خط آخر می‌رساند: «من نمی‌دانم چطور می‌شود این داغ را تحمل کرد، فقط می‌دانم که ما همیشه به یادش هستیم. هر وقت صدای خنده بچه‌ها را می‌شنوم، هر وقت کسی با ذوق نقاشی می‌کشد، هر وقت اسباب‌بازی‌ها پخش و پلا می‌شوند، یاد او می‌افتم. به خانواده داغدارش از صمیم قلب تسلیت می‌گویم. می‌دانم هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند این درد را کم کند، ولی فرزند کوچکتان برای همه ما عزیز بود و همیشه عزیز خواهد ماند.»