سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: رمان تازه ایان مکیوئن با عنوان «آنچه میتوانیم بدانیم» (What We Can Know)، که در سپتامبر ۲۰۲۵ توسط انتشارات Knopf منتشر شده، یکی از پیچیدهترین و چندلایهترین آثار نویسندهای است که در پنجاه سال گذشته با آثار فلسفی، اخلاقی و روانکاوانه خود در ادبیات انگلیسی معاصر جایگاه تثبیتشدهای دارد.
رمان، در قالبی آیندهنگر، از سال ۲۱۱۹ میلادی آغاز میشود؛ جهانی پس از فاجعه اقلیمی و انفجارهای هستهای که زمین را به مجموعهای از جزایر پراکنده و ویران بدل کرده است. در این چشمانداز، تام متکالف استاد دانشگاه ساوتداونز و پژوهشگر ادبیات انگلیسی آخرین بازمانده نسل دانشگاهیان است که در انزوای خود به مطالعه آرشیوهای قرن بیستویکم مشغول است. او در میان این اسناد، به دنبال شعری گمشده از شاعر نامدار فرانسیس بلاندی با عنوان «کرونایی برای ویوین» میگردد؛ اثری که تنها یکبار در سال ۲۰۱۴ در ضیافتی خوانده شد و نسخهای از آن هرگز پیدا نشده است.
این نقطه آغاز، رمان را در دو زمان متفاوت پیش میبرد: یکی آیندهای خشک و فروپاشیده که متکالف در آن زندگی میکند، و دیگری گذشتهای که از طریق خاطرات و دفترچههای همسر شاعر، ویوین بلاندی، بازسازی میشود. در این امتداد زمانی، مکیوئن مفهوم «دانستن» را به چالشی فلسفی بدل میکند: آیا میتوان با تکیه بر اسناد ناقص، خاطرات آسیبدیده و اشتیاق پایانناپذیر به درک گذشته، به حقیقت رسید؟
بخش نخست کتاب
در بخش نخست رمان، مکیوئن چهرهای انسانی، خسته و دقیق از تام متکالف میسازد؛ استادی منزوی که در دل جهانی خاموش و بیجان، هنوز در جستوجوی معناست. روزهایش میان آرشیوهای دیجیتال و بایگانیهای فرسوده میگذرد. در میان یادداشتها و نامههای ویوین بلاندی گم میشود، و گاه چنان مجذوب او می شود که خیال میکند اگر در زمان ویوین زندگی میکرد، شاید خودش شوهرش بود. این دلبستگی، رنگ عشق ندارد؛ بیشتر عطش فهم است میلِ انسانی به دانستن، به درکِ آنچه از میان رفته. متکالف در لایههای زندگی خصوصی ویوین دنبال نشانهای میگردد که راز شعر گمشده و معنای آن را در تاریخ محیطزیست و اخلاق روشن کند.
در میانه رمان، مکیوئن صحنهای بهیادماندنی میآفریند: ضیافت «شام جاودان دوم» در سال ۲۰۱۴. در این مجلس، بلاندی شعری تازه را نوشتهشده بر پوست آهو، با پانزده سونات درهمتنیده برای جمعی از شاعران و منتقدان میخواند. اما در پسِ آن لحظه پرشکوه، ذهنهای پریشان، حسادتهای پنهان و رقابتهای کوچک جریان دارد. هیچکس معنای شعر را نمیفهمد، همانگونه که جهان امروز نیز از فهم فاجعهای که در آن غوطهور است عاجز مانده. این فصل، قلب تپنده رمان است؛ جایی که زمانهای گذشته و آینده در یک لحظه به هم میرسند لحظهای برای درک میراثی که از دست رفته و هنوز در سکوت زنده است.
بهتدریج، جستوجوی متکالف از یک پژوهش علمی به وسواسی درونی بدل میشود. در جزیرهای متروک، میان سکوت و ترس، حس میکند شعر گمشده دیگر یک متن نیست؛ چیزی زنده است که میتواند او را ببلعد. و در همین لحظه است که خواننده درمییابد: آنچه در رمان جریان دارد، نه صرفاً تحقیق درباره یک اثر ادبی، بلکه تجربه انسانیِ دانستن است و رنجی که دانستن با خود میآورد. مکیوئن از این مسیر، پژوهش را استعارهای از زندگی میسازد؛ از زیستن در جهانی که حقیقت در آن پوسیده، و مرز میان احساس، حافظه و معنا هر روز ناپدیدتر میشود.
چرخش روایت و بازاندیشی در نبوغ
در نیمه دوم رمان، همهچیز ناگهان تغییر میکند. ویوین بلاندی جای تام متکالف را میگیرد و صدای روایت از زبان او جاری میشود؛ صدایی زنانه، صمیمی و بیپیرایه که جای نگاه خشک و تحلیلی مردانه را میگیرد. این چرخش، فقط تغییر زاویه دید نیست، بلکه دگرگونی معنایی ریشهداری است. ویوین با لحنی آرام اما گزنده نشان میدهد دانستن همیشه ممکن نیست؛ گاهی حقیقت آنقدر تلخ یا خطرناک است که باید در سکوت پنهان بماند. در این بخش، مکیوئن به درون زندگی و ذهنِ فرسوده شوهر ویوین میرود؛ روایتی طولانی، انسانی و دردناک از زوال عقل. از مراقبتی که بدل به آزمونی اخلاقی برای عشق میشود. تضاد میان این فصل و فضای سرد و نظری نیمهی اول، خواننده را وادار میکند به عقب برگردد و دوباره همهچیز را بخواند: اینکه چگونه دانستن، خیال و واقعیت در برابر هم میفرسایند.
اما مکیوئن این چرخش را به هدفی روشنتر پیوند میدهد؛ نقد نبوغ مردانه و خودبزرگبینی هنرمندانی که زندگیشان بر محور تحسین و قدرت بنا شده است. او در برابر این تصویر، واقعیت شکننده حافظه و فراموشی را قرار میدهد؛ جایی که نبوغ فرو میریزد و انسان با ضعف و ناتوانی خود روبهرو میشود. رمان در این نقطه از قلمرو ادبیات به میدان اخلاق و سیاست احساس قدم میگذارد و پرسشی بنیادین را پیش میکشد: آیا دانستن در جهانی گرفتار بحران، خودش شکل تازهای از خشونت نیست؟
جهانِ آینده و مسئله دانستن
رمان تازه ایان مکیوئن با عنوان «آنچه میتوانیم بدانیم»، کتابی ۳۲۰ صفحهای است که در ظاهر از آیندهای ویران حرف میزند، اما در اصل درباره خودِ انسان و میل بیپایان او به شناخت است. مکیوئن با مهارتی کمنظیر، ژانرهای عاشقانه، تحقیقی و جنایی را در هم میتند و جهانی میسازد که در آن هم تمدن فروپاشیده و هم مفهوم دانستن در حال زوال است.
او در این اثر، بیش از هر رمان دیگرش به مرز فلسفه نزدیک میشود؛ جایی که پرسشهایش نه در قالب گفتوگو، بلکه در زندگی و خطای شخصیتها شکل میگیرد. منتقدان از این کتاب بهعنوان یک ماجراجویی فکری یاد میکنند؛ سفری به جهانی که در آن دانستن دیگر نشانه برتری نیست، بلکه باری سنگین است که انسان تا آخرین لحظه حیات با خود حمل میکند باری از جنس حافظه، حقیقت و حسرت فهمیدن.
منبع: گود ریدز و آمازون
∎