شناسهٔ خبر: 75491414 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

جایی که نذر، خاک را متبرک کرد

«میقات ‌الرضا(ع)» آشناترین نامی است که زائران امام رضا(ع) در مسیر جاده فریمان به مشهد شنیده‌اند.

صاحب‌خبر -

«میقات ‌الرضا(ع)» آشناترین نامی است که زائران امام رضا(ع) در مسیر جاده فریمان به مشهد شنیده‌اند، نام موکبی که در کیلومتر ۳۵ این جاده، روبه‌روی روستای کال‌چغوکی، بر بلندای پرچمی برافراشته و چراغی همیشه روشن، چشم هر رهگذری را به خود جلب می‌کند. میقات ‌الرضا(ع) راهی طولانی را پیموده تا به این نقطه برسد، نقطه‌ای که در تمام روزهای سال، خدمتگزار زائران امام رئوف(ع) باشد. اینجا حالا، یک مجتمع فرهنگی اقامتی‌ با سالن‌های اسکان، آشپزخانه، نمازخانه و فضای سبز است، اما همه ‌چیز از یک چادر ساده که با آرزوی خدمت برپا شده بود، آغاز شد.

مسیر خدمت آغاز شد

برای شنیدن روایت میقات ‌الرضا(ع) از هر کس که بپرسید، بی‌درنگ نام سیدحسین حکیم‌آبادی را می‌گوید؛ پسر ارشد حاج‌سید غلامرضا حکیم‌آبادی، مردی که حالا پرچمدار خدمت در این موکب است. در گپ‌وگفتی صمیمی، پای صحبت‌های او نشستیم تا از زبان خودش، قصه‌ موکبی را بشنویم که با یک چادر ساده آغاز شد و امروز به یکی از بزرگ‌ترین موکب‌های جاده‌ای منتهی به مشهد تبدیل شده است. سیدحسین حکیم‌آبادی آغاز می‌کند: «پدرم، حاج آقا، سال‌ها پیش ابتدا با یک چادر ساده در مسیر روستا ایستگاه صلواتی برپا کرده بود. آن زمان فقط چای می‌دادیم. هیچ امکاناتی نبود. تا اینکه روزی، پیرزنی زائر آمد و به او گفت: اگر جایی با امکانات بهداشتی برای زائران باشد، بهتر است. همین جمله، جرقه‌ای شد در دل پدرم. همان شب، همه ما را صدا کرد و گفت: می‌خواهم یک هکتار زمین وقف کنم برای زائران امام رضا(ع)». و این ‌گونه بود که نخستین قدم‌ها برداشته شد. زمینی وقف شد، نیتی شکل گرفت و مسیر خدمت آغاز شد. نقطه آغاز موکب، با یک کانکس سبز رنگ ساده و بی‌تکلف بود. بعدها، بچه‌های سپاه آمدند و چادری زدند که ۴۰ تا ۵۰ نفر از زائران می‌توانستند در آن بخوابند و اسکان داشته باشند و هنوز خبری از پذیرایی گسترده نبود. اما آنچه در دل حاج‌آقا می‌جوشید، چیزی فراتر از امکانات بود. او نام «میقات ‌الرضا(ع)» را از جایی شنیده و دلبسته‌اش شده بود. دوست داشت این مکان، نقطه‌ای برای تجدید عهد با امام رضا(ع) و میقات زائران باشد. وقتی ساخت‌وساز آغاز شد، اهالی روستا بی‌درنگ پای کار آمدند. یکی کامیون آجر آورد، دیگری که کار ساختمانی بلد بود، آستین بالا زد و آن‌که چیزی نداشت، دلش را آورد. همه با عشق آمدند، عشقی که به زائر امام رضا(ع) گره خورده بود. تمرکز اولیه فقط بر اسکان بود. حاج‌آقا می‌گفت: «پذیرایی مهم نیست، همین که زائر بیاید نماز بخواند و از امکانات استفاده کند، برای ما کافی است». سه سالن، یک آشپزخانه، هفت سرویس بهداشتی و یک اتاق سرایداری ساخته شد، ظرفیت حدود ۴۰۰ نفر بود و این تازه آغاز راه خدمت بود.

از آن روز من دیگر پابند میقات ‌الرضا(ع) شدم

میقات ‌الرضا(ع) رفته‌رفته به دغدغه‌ای مشترک برای خانواده حکیم‌آبادی و همه اهالی روستای کال‌چغوکی تبدیل شده بود و این ‌گونه، میقات‌الرضایی واقعی، جایی که خانه‌ای برای زائران، مأمنی برای دل‌های خسته و نشانی از عشق به امام رضا(ع) بود، شکل گرفت. دیگر زائران مسیر مشهد، آن را می‌شناختند، توقف می‌کردند، نماز می‌خواندند و با دل‌هایی سبک‌تر ادامه مسیر می‌دادند و این گونه رونق موکب روز به ‌روز بیشتر می‌شد. حالا دیگر آرزوی دیرینه حاج‌آقا، رنگ واقعیت گرفته بود. او بیشتر وقت خود را در میقات ‌الرضا(ع) می‌گذراند. این روزها ادامه داشت تا سال ۱۳۹۹، سالی که سایه کرونا بر همه ‌چیز افتاد و حاج سید غلامرضا حکیم‌آبادی از دنیا رفت. آن سال را سیدحسین حکیم‌آبادی با بغض تعریف می‌کند: «راستش را بخواهید، تا وقتی پدرم زنده بود، من دلبسته اینجا نبودم. با وجود اینکه پدرم همیشه می‌گفت بمانم، اما من گوش نمی‌دادم و در مناسبت‌های مختلف با کاروان پیاده روستا می‌رفتم مشهد و در موکب نمی‌ماندم. انگار هنوز درک نکرده بودم که اینجا چه خبر است. اما سال آخر، حاج‌آقا کاری کرد که همه ‌چیز تغییر کرد. شبی که به درخواست او غذای حضرتی برای زائران تهیه کردم، حاج‌آقا با صدایی مطمئن گفت: پسرم، من خاطر جمع شدم سال بعد که نیستم، یکی هست اینجا را راه ببرد. و سال بعد، حاج‌آقا بین ما نبود». از آن شب به بعد، سیدحسین وارث نذر، وصیت و عشق پدر شد. «از آن روز من دیگر پابند میقات ‌الرضا(ع) شدم. دیگر نمی‌توانستم بروم و برگردم. باید می‌ماندم. باید ادامه می‌دادم. حاج‌آقا ما را با میقات ‌الرضا(ع) تنها گذاشت، اما نذر، عشق و دعایش هنوز در دیوارهای این موکب جاری‌ است».

علاوه بر چراغ‌ها، امید هم در دل ما روشن شد

همه چیز در سال اول پس از درگذشت حاج سید غلامرضا حکیم‌آبادی برای فرزندانش سخت شده بود. نه فقط نبودنش، بلکه سنگینی جای خالی‌اش، سکوتی که در محوطه موکب پیچیده بود و خاطره‌هایی که هر گوشه‌اش را پر کرده بودند ادامه کار را برایشان سخت‌تر و سخت‌تر می‌کرد.
سیدحسین از آن سال و ماجراهای بعدش می‌گوید: «پس از فوت حاج‌آقا، هیچ‌ کدام از ما، نه خواهرها و نه برادرها، دل و دماغ رفتن به میقات ‌الرضا(ع) را نداشتیم. آن روزها، مسئولیت موکب با پسرهای خواهر بزرگ‌ترم بود. من هنوز درگیر دلتنگی و بی‌انگیزگی خودم بودم. تا اینکه یک شب، خواهرم آمد. بغض داشت، دل‌گرفته بود. نشست و گفت: «پسرهای ما خسته شدند از میقات ‌الرضا(ع). هیچ امکاناتی نیست، هیچ دلخوشی‌ای نیست. انگار همه‌ چیز دارد از هم می‌پاشد». آن شب، حرف‌های خواهرم مثل سیلی بود بر صورتم. چیزی درونم شکست. گفتم: «از فردا، سیستم را تغییر می‌دهم» و همان فردا، نخستین قدم را برداشتم. چهارشنبه‌ بود. رفتم حرم مطهر. زیارت کردم و دلم را با امام رضا(ع) صاف کردم. به امام رئوف(ع) گفتم: «اگر قرار است همه‌ چیز مثل قبل باشد، من را به موکب نرسان و کاری کن اصلاً شروع نکنم، اما اگر قرار است مسیر جدیدی باز شود، به جواد(ع) قسمت می‌دهم کاری کن که آبرویم نرود». از حرم مطهر که بیرون آمدم، هنوز به چهارراه مصلی نرسیده بودم که تلفنم زنگ خورد. حاج آقای حسین‌زاده، خیری که می‌شناختم پشت خط بود. گفت: «چه خبر؟» گفتم: «حرم بودم». گفت: «خیر باشد، حرم برای چه؟» گفتم: «می‌خواهم چراغ میقات ‌الرضا(ع) را در تمام طول سال روشن نگه دارم». گفت: «بیا ببینمت». دیدارمان، نقطه آغاز روشن شدن دوباره چراغ‌های خدمت بود. ۵میلیون تومان کمک کرد و گفت: «چراغ را از همین امروز روشن کن». رفتم خیابان خاکی، چهار پرژکتور خریدم. دو عدد آن‌ها به عنوان یادگاری از آن اتفاق هنوز در محوطه نصب است. در نخستین مناسبت پس از این اتفاق نیز ایستگاه صلواتی برپا شد. ۴۵ کیلو شیرینی تهیه و با کمک بچه‌های روستا توزیع کردیم. آن روز، علاوه بر چراغ‌ها، امید هم در دل ما روشن شد. میقات ‌الرضا(ع) دوباره جان گرفت و من دوباره پابند این خاک شدم».

نام خانه را «بیت ‌الزهرا(س)» گذاشتیم

در زندگی سیدحسین حکیم‌آبادی عنایت‌های امام رضا(ع) در ریزترین لحظه‌های روزمره جاری است. از همان روزی که نذر پدر را به دوش گرفت، تا امروز که شب و روزش را در خدمت زائران می‌گذراند، بارها و بارها دست یاری امام(ع) را حس کرده است. یکی از آن لحظه‌ها، شلوغ‌ترین شب دهه آخر صفر سال ۱۴۰۳ بود. آن شب، موکب پر از زائر بود و همه مشغول خدمت بودند. در همین حین، ناگهان رضا، پسر سیدحسین حالش بد شد و خبر آمد که سکته کرده است. همان شب به ‌طور اتفاقی حدود ۳۰پزشک متخصص در موکب حضور داشتند. آن‌ها رضا را به اتاقی بردند، ۲ساعت تلاش کردند و بعد سیدحسین را صدا کردند. وقتی وارد شد، دید حال رضا رو به بهبود است، نفس راحتی کشید، اشک ریخت و نذر کرد: «یا امام رضا(ع) اگر حال رضا خوب شود، خانه‌اش را وقف قدم زائرانت می‌کنم».
حالا از آن اتفاق حدود یک سالی می‌گذرد و رضا به طور کامل به زندگی عادی برگشته است. در دهه آخر ماه صفر امسال نیز نذرشان را ادا کردند و نام خانه را «بیت ‌الزهرا(س)» گذاشتند و پرچمی با همین نام بر سردر خانه نصب کردند. خانه‌ای که مأمن خانواده کوچک رضا حکیم‌آبادی و مأمن زائرانی است که با دل خسته از راه می‌رسند و در سایه عنایت امام رضا(ع) آرام می‌گیرند.

چراغی که همیشه روشن است

حالا، میقات ‌الرضا(ع) نمادی‌ است از عهدی که با نذر آغاز و با عنایت امام رضا(ع) جاودانه شد. در دهه پایانی ماه صفر و به ‌ویژه در روزهای منتهی به شهادت امام رضا(ع)، وقتی زائران پیاده دل به جاده‌ها می‌زنند و با پای دل راهی مشهد می‌شوند، میقات‌الرضا(ع) به نقطه‌ای پررونق‌تر از همیشه بدل می‌شود. اما خدمت در میقات‌الرضا(ع) محدود به همین ایام نیست. در تمام روزهای سال، چه مناسبت و چه روز عادی، چه گرما و چه سرما، چه برف و چه تگرگ، چراغ اینجا روشن است و سیدحسین حکیم‌آبادی در هر روز از سال، آماده پذیرایی از زائران امام رضا(ع) است.