به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «اسم تو مصطفاست» به قلم راضیه تجار و منتشر شده از سوی انتشارات روایت فتح، روایتی از زندگی شهید مصطفی صدرزاده است. این اثر، زندگی شهید را از زبان همسرش، سمیه ابراهیمپور، بازگو میکند؛ روایتی از نخستین آشنایی و عشق و علاقه میان آن دو، لحظههای خوش زندگیمشترکشان، تا مسیر مجاهدت و سرانجام شهادت مصطفی صدرزاده.
این کتاب، مورد توجه، رهبر انقلاب، آیتالله خامنهای قرار گرفته است و تقریظی بر آن نگارش کردند: «بسمهتعالی صفا، اخلاص، صدق، ایثار ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز بر همه عشقها و همه محبوبها. اراده و عزم راسخ در راه خدا و عشق به اهل بیت علیهمالسلام نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید عزیز مصطفی صدرزاده است. سلام خدا بر او و بر همسر صبور و دیگر وابستگانش. نوشته خانم، تجار شیرین و پخته و مبتکرانهاس».
مصطفی صدرزاده ۱۹ شهریور سال ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود چهار سال در حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) تهران درس خواند. سپس در رشته ادیان و عرفان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز تحصیل کرد. او پس از تلاشهای مکرر برای حضور در جبهه سوریه در عملیات محرم روز تاسوعا در حومه حلب به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.
مصطفی، ۲۱ سال داشت که یکی ازدوسنانش دختری را برای ازواج به او معرفی کرد. پس از چند جلسه خواستگاری و دیدارهای اولیه. پاسخ مثبت را دریافت کرد و از همان روز، زندگی مشترکشان آغاز شد. در روزهای ابتدایی ازدواج، مصطفی توان مالی چندانی نداشت و سمیه نیز با روحیهای قانع و صبور، به آنچه داشتند، بسنده میکرد. از زمانی که خبر درگیریها در سوریه آغاز شد، مصطفی آرام و قرار نداشت. حتی دلبستگیاش به فاطمه، دختر کوچکش نیز نتوانست مانع رفتنش شود. شنیدن اخبار شهادت شیعیان توسط تکفیریها در سوریه، او را بیقرار کرده بود. خودش را موظف میدانست که برای دفاع از شیعیان سوریه قدمی بردارد. اما مسیر اعزام برایش بسته بود. نه کارت پایان خدمت داشت، نه مدرک لیسانس و نه کسی بود که نامش در لیستهای رسمی سپاه باشد. تکفیریها مزار حجر بن عدی را تخریب کردند. دل مصطفی بیشتر به درد آمد. به هر دری زد. حتی یک بار تا فرودگاه رفت، اما اجازه خروج ندادند. نهایتاً با گروهی از دوستانش راهی سوریه شد تا در آشپزخانه حضرت رقیه (س) به رزمندهها خدمت کند.
مصطفی از خدمت به رزمندگان و مدافعان حرم حضرت زینب (س) لذت میبرد، اما دلش میخواست اسلحه در دست بگیرد و در حرم حضرت زینب (س) حاضر باشد. بنابراین مصطفی در سفر سوم، با فاطمیون همراه شد. از دوستان افغانستانیاش زبان دری و لهجه یاد گرفت تا بهتر با آنان ارتباط بگیرد. در سفرهای بعدی، فرمانده گردان فاطمیون شد و در عملیاتهایی که با حضور ارتش سوریه، حزبالله و فاطمیون انجام میشد، نقشآفرینی کرد. او، مرداد ۱۳۹۴ مصطفی برای نهمین بار راهی سوریه شد. شب تاسوعا، عملیات القراصی در جنوب غربی حلب آغاز شد. تعدادی از خانههای منطقه را پاکسازی و در آن سنگر گرفتند در حین پیشروی، مصطفی به دنبال راهی برای نفوذ به خانههای بعدی بود. در میان این تلاشها، تیر دشمن به او اصابت کرد. آتش دشمن به قدری بیمهابا بود که به سختی توانستند پیکرش را ببرند به ساختمانی که پیشتر پاکسازی شده بود، اما دشمن که انگار از پیکر بیجان مصطفی هراس داشت؛ آن محل را زیر آتش گرفت. نهایتاً افراد گردان موفق شدند پیکر مصطفی را به عقب منتقل کنند.
در بخش از کتاب می خوانیم:
«درست میگفتی آقا مصطفی! راست و درست. قسمت و حکمت در این بود که ما مال هم باشیم. مایی که در ایمان به ولایت با هم یکی بودیم؛ هرچند یکی از ما شمالی بود و یکی جنوبی. من متولد مرداد ۶۵ در رشت و تو متولد شهریور ۱۳۶۵ در شوشتر. تو یک ماه از من کوچکتر بودی و این آزارم میداد؛ طوری که همان جلسه اول خواستگاری از پس چادری که جلوی دهانم گرفته بودم، به مامانم گفتم «بگو که من یک ماه بزرگترم.» مادرت شنید و گفت «این که چیز مهمی نیست!» راست میگفت، چیز مهمی نبود. چون تو روز به روز از من بزرگتر شدی. آنقدر که دیگر در پوست خودت نگنجیدی. پوست ترکاندی و شدی یک پارچه ماه؛ ماه شب چهارده.»
کتاب «اسم تو مصطفاست» به قلم راضیه تجار به روایت زندگی شهید مصطفی صدرزاده میپردازد. این اثر در ۲۰۸ صفحه، با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه، به بهای ۱۷۵ تومان از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است.
∎