شناسهٔ خبر: 75477221 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

آیا نظریه چند فرهنگی برای ایران مناسب است؟ احمد بستانی بررسی کرد

خطرات نظریه چندفرهنگی کیملیکا در تشدید قوم‌گرایی و تجزیه‌طلبی در ایران / چرا مدل «حق جمعی» در ایران نتیجه معکوس دارد

آیا در ایران دولت ملی قدرتمندی داریم که برابری، شهروندی، حقوق برابر زن و مرد، حقوق برابر اقلیت‌های دینی و امثالهم را به رسمیت شناخته باشد؟ و آیا نظام لیبرال دموکراسی داریم تا بخواهیم در این چارچوب حرکت کنیم؟ برای مثال دختری در خوزستان آیا اولویتش این است که به زور شوهرش ندهند، حق تحصیل داشته باشد، از حقوق برابر با مردم برخوردار باشد یا این که به عنوان یک عرب، حقوق قومی عربی اش به رسمیت شناخته شود؟

صاحب‌خبر -

 فروزان آصف نخعی: دکتر احمد بستانی استاد دانشگاه خوارزمی، در ششمین همایشِ «کنکاش‌های مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران» که از سوی انجمن جامعه شناسی ایران برگزارش شد، با ایراد سخنانی  به موضوع «چندفرهنگی گرایی و مالتی فرهنگی» پرداخت. او  در سخنان خود به نقد تئوریک و کاربردی نظریه چندفرهنگی‌گرایی غربی به‌ویژه مدل ویلیام کیملیکا در بافتار ایران پرداخت. ویلیام کیملیکا فیلسوف سیاسی کانادایی است که بیشتر به دلیل تحقیقات خود در زمینه چند فرهنگی و اخلاق شناخته شده است. وی در حال حاضر استاد فلسفه و رییس تحقیقات فلسفه سیاسی کانادا در دانشگاه کوئین در کینگستون، و استاد مدعو برنامه مطالعات ملی گرایی در دانشگاه اروپای مرکزی در بوداپست مجارستان است. بستانی در سخنرانی خود استفاده از نظریه کیملیکا در ایران را نادرست می داند. از نظر او این نظریه‌ها بر پیش‌فرض‌های غرب‌محور «نظیر وجود دولت ملی قدرتمند و نظام لیبرال دموکراسی» استوار هستند که در ایران وجود ندارند. بنابراین، استفاده از این الگو در ایران نه تنها مشکلات قومی را حل نمی‌کند، بلکه با تقویت عاملیت گروه‌های قومی سنتی، به محدود کردن آزادی‌های فردی و تضعیف امر مدنی و ملی منجر شده و وضعیت را بدتر می‌کند.

 مسئله تئوریک در کاربست چندفرهنگی‌گرایی در ایران / منطق پرسش و پاسخ (کالینگوود) و پیوند مضمون و نظریه

بستانی در ابتدای سخنان خود به «بحث من درباره چند فرهنگی گرایی و به خصوص روایتی خاص و ارتباط اش با ایران» پرداخت و گفت: «بخش عمده بحثم تئوریک هست زیرا بخشی از مشکلات در کار بست ترجمه و فهم، و کاربست نظریه های غربی، مشکل تئوریک است. چون تئوری ها را به درستی درک نمی کنیم و گمان می کنیم  هر جا از قوم یا تکثر صحبت شده، می توان آن الگو را اخذ کرد، و در جای دیگری نیز به کار گرفت. بنابراین توضیح خواهم داد که چرا چنین الگویی به کار ما نمی آید. در انتها نیز به ملاحظات مربوط به ایران اشاره خواهم کرد.» 

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: « در رشته های علوم سیاسی و اجتماعی به خوبی در باره تئوری های آن صحبت و بحث می کنیم. اما چیزی که کمتر معمولا توجه می‌کنیم، مطالعه بستر ها و نظریه هایی است که این تئوری ها در آن شکل گرفته اند. البته این یک بحث همه جایی است ولی ما عادت داریم نظریه ای را که در بستر خاصی و برای پاسخ به پرسش خاصی شکل گرفته، و در رویکرد جهانی، تبدیل به نظریه ای جهان شمول، تصور می‌کنیم در هر بستری می‌توانیم آن را به کار ببندیم. این ناشی از چیزی است که کالینگوود آن را منطق پرسش و پاسخ می نامد.»

او در توضیح نظریه کالینگوود گفت: «یعنی یک نظریه در حوزه سیاست و اجتماع از دل شرایط خود به پرسشی در شرایط انضمامی و مشخص پاسخ داده است. این به آن معنا نیست که نمی توانیم آن را در حوزه های دیگر به کار ببندیم، ولی به این معنا است که بای بسیار سنجیده نسبت به مبانی و بسترهایی که آن نظریه شکل گرفته، آگاه باشیم تا ببینیم تا چه اندازه با بسترهایی که ما درآن به سر می بریم، ارتباط و نسبت دارد. آیا ما تجربه مشابهی داریم یا تجربه ما متفاوت است؟ یعنی یک نوع اتحاد و پیوند میان مضمون و نظریه وجود دارد.»

مسئله غرب‌محوری نظریه‌ها و لزوم توجه به مفروضات اروپایی

این استاد دانشگاه به مسئله مهمی در باره نظریه های علوم انسانی اشاره کرد و گفت: «یک مسئله دیگر غرب محوری شامل اروپا و آمریکا است. این نظریه ها زمانی به بحث های پسا استعماری و چپ بیشتر توجه نشان دادند. ولی امروزه، مطالعات جدیدتر نشان می دهد بسیاری، این نظریه ها را یونیورسال فرض کرده، و دارای مفروضات اروپایی مشخصی هستند. البته این موضوع به این معنا نیست که قابل تعمیم نیستند، بلکه به این معنا است که اگر ما به آن مفروضات توجه بکنیم، درک متفاوتی از نسبت آن تئوری و وضعیت خودمان خواهیم داشت.»

او افزود: «مطالعات جدید در مورد هگل و دیگر اندیشمندان غربی نشان می دهد که آن وجوه اروپا محوریشان، مورد بحث قرار گرفته و این سوال مهم مطرح شده که آیا می توانیم هر نظریه ای که در اروپایی غربی مطرح می شود، به کار ببندیم یا خیر؟ این بحث نکته مقدماتی است  که در مورد هر نظریه ای باید به این موضوع توجه کرد.»

دو مفروض ضمنی دولت لیبرال دموکراسی در نظریه‌های غربی

بستانی نظریه های غربی را دارای دو مفروض ضمنی صریح می داند و می گوید: «مفروضات ضمنی، همان بستر و شرایطی است که مسایل در آن شکل گرفته اند و مفروضات صریح هم نظریه ای هستند که بر روی آن مفروضات بنا می شود. ما باید هر دو مفروض ضمنی و صریح را در فهم نظریه اجتماعی بررسی کنیم و ببینیم تا چه اندازه با ما نسبت و ارتباط دارند. برای مثال خیلی از نظریه های غربی حوزه جامعه شناسی، وجود دولت لیبرال دموکراسی را پیش فرض می‌گیرند. شاید آگاه هم نباشند که دارای چنین پیش فرضی هستند، بلکه در بستری بحث شان را مطرح می‌کنند که از قبل، دارای ترتیبات لیبرال دموکراتیک است.»

او افزود: «حال شما در درون این ترتیبات، دنبال راهی هستید تا حقوق فردی، جمعی، قومی، دینی و غیره خود را استیفاء بکنید. سوال این است که  اگر اساسا چنین زیرساختی نباشد، ما تا چه اندازه می توانیم از آن نظریه بهره ببریم؟ و آیا استفاده از این نظریه وضعیت را بدتر نخواهد کرد؟ به نظر من بدتر خواهد کرد. اکنون توضیح خواهم داد که ایده چندفرهنگی گرایی،  نه فقط مشکلی را حل نمی کند، بلکه مشکلاتی را به مشکلات مسئله اقوام در ایران اضافه می کند.»

معرفی روایت کیملیکا و اهمیت فلسفی آن (کتاب ۱۹۹۵)

 این استاد دانشگاه سپس به بحث اصلی خود در باره نظریه ویلیام کیملیکا اشاره کرد و گفت: «روایتی که مطرح می کنم بیشتر ناظر به مباحث آقای ویلیام کیملیکا (Will Kymlicka) است که کتابی در سال ۱۹۹۵ به نام «شهروندی چند فرهنگی گرا» نوشت. این مفهوم  اواسط قرن بیستم در اندیشه‌های سیاسی لیبرال به خصوص در جاهایی مثل بریتانیا و کانادا استفاده می‌شد.» 

او افزود: «اما کیملیکا صورت بندی فلسفی جدیدی از مسئله "چندفرهنگی"عرضه کرد که تقریبا چرخشی مهم در مطالعات چند فرهنگی گرایی محسوب می شود. او  به ذات فیلسوف سیاسی بود، در آکسفورد درس خواند، در سنت سیاسی لیبرال که بعد از جان رالز از دهه ۷۰ شکل گرفت، دیدگاه هایش را مطرح کرد، و تا مدت ها به بحث جهانی تبدیل شد. تا همین پنج سال پیش، همایشی به مناسبت ۲۵ سالگی انتشار کتاب کیملیکا در پاریس برگزار شد، من هم شرکت کردم، آقای کیملیکا  و چند نفر از اندیشمندان دیگر حوزه مالتی کالچرالیسم، مثل آقای طارق مودود استاد دانشگاه پرینستون هم آن جا حضور داشتند. از این رو بحث های خیلی خوبی در گرفت. البته معمولا استدلال های ما در چنین همایش هایی در اقلیت قرار دارد، و خیلی مورد پذیرش قرار نمی گیرد. ولی به هر حال موضوعی که مطرح می کنم، فشرده تاملاتی است که در همایش پاریس تلاش کردم به آن بپردازم. هر چند در محافل غربی، توضیح این نکات خیلی دشوارتر است.»  

Solidarity in diverse societies - interview with Will Kymlicka | Institutet  för Framtidsstudier | Institutet för Framtidsstudier är en självständig  forskningsstiftelse som främjar framtidsperspektiv i forskning och  samhällsdebatt ویلیام کیملیکا

نقد الگو: حق جمعی (Collective Wright) بدعت لیبرالیسم متأخر/ بستر تاریخی-سیاسی شکل‌گیری نظریه کیملیکا 

بستانی تاکید کرد که «کیملیکا در آن کتاب دارای یک الگوی فلسفی مهمی است  که ابتدا باید الگوی بحث او را باید بفهمیم بعد آن را مورد نقادی قرار بدهیم.» او افزود: « کیملیکا در سنت لیبرال صحبت می کند و اهمیت او آن است که مالتی کالچرالیسم را در بستر و نظریه لیبرالی چند فرهنگی گرا تدوین کرد. ما می دانیم در لیبرالیسم، مفاهیمی مثل حق و آزادی، مفاهیمی مربوط به فرد هستند. کیملیکا  برای نخستین بار در سنت لیبرالی مفهوم حق جمعی Collective Wright را مطرح کرد و تقریبا بخش مهمی از کتابش دفاع فلسفی از مفهوم Collective Wright است که در لیبرالیسم نوعی بدعت محسوب می شود. زیرا از کانت تا رالز، آزادی و حق، ویژگی فرد است  و اساساً چیزی به نام حق جمعی به آن معنا در سنت لیبرالیسم  وجود ندارد، و این مفهوم مربوط به لیبرالیسم متاخر است.»

بستانی به تاریخ شکل گیری نظریه کیملیکا اشاره کرد. از نظر او «بستر شکل گیری نظریه کیملیکا در شرایط فروپاشی شوروی و منازعات اروپای شرقی و نسل کشی های بالکان قابل فهم است، و منازعات قومی، بحث نسل کشی قومی و امحاء اقوام و ... بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به یک مسئله تبدیل شده بود. بعد از  فروپاشی نظم شوروی، کشورهای غربی هم تمایل داشتند یک نظم لیبرال را آن جا حاکم کنند، به همین دلیل ضرورت وجود نظریه ای که بتواند تنوع قومی را در یک قالب لیبرالی توضیح بدهد، آن زمان معتبر بود.»

او افزود: «از طرف دیگر چندفرهنگی گرایی سنتی وابسته به جوامع استعماری در دو معنا مطرح بود؛ جوامع استعماری کشورهای دنیای جدید مثل کانادا، آمریکا، استرالیا و همچنین کشورهایی مثل فرانسه به خصوص بریتانیا که مجبور شدند به دلیل پدیده استعمار، شهروندانی با فرهنگ های دیگر را از قومیت های دیگر قبول کنند و بعد با معضل این که چگونه با تنوع و کثرت قومی به همزیستی مسالمت آمیز دست پیدا بکنند، مواجه شدند. آن بستر، تولید همین سوال است که از منظر تئوریک چگونه می توان فرهنگ و ملروزمات اساسی را میان گروه های قومی که به نظر می رسد هیچ وجه مشترکی با هم ندارند ولی در قالب یک سرزمین گرد هم آمده اند، برای همزیستی مسالمت آمیز برقرار کرد؟» 

بستانی گفت که «تئوری مولتی کالچرالیسم» متکفل تامین چنین هدفی است. ولی آیا این نظریه می تواند برای ایران نیز مناسب باشد؟ او گفت: «یعنی اولین بحث این است که آیا شرایط کشور ما مثل شرایط این کشورها است که قومیت‌ها به صورت آشتی ناپذیر و بلکه حتی با جنگ های تاریخی مانند کشتار سرخپوستان شکل گرفته است؟ در آن جا ولتی کالچرالیسم درواقع پاسخی به این مسئله بود که آیا با رویکرد فرهنگی می توانیم بین مهاجران ، بومی‌ها و اروپایی پروتستان و غیره عنصر مشترکی پیدا بکنیم که بتوانند با هم همزیستی داشته باشند؟»

تفکیک محدودیت‌های درونی (ناسازگار با لیبرالیسم) و بیرونی (سازگار) /دسته‌بندی اقلیت‌ها و حقوق در الگوی کیملیکا

این استاد دانشگاه در ادامه به ابتکار کیملیکا در این باره اشاره کرد و گفت: «اما ابتکار کیملیکا در مفهوم "حق جمعی" و "عدم تنازع آن با اصول لیبرالیسم"  یعنی ناسازگاری میان حق جمعی با لیبرالیسم است. باید توجه کنیم حق جمعی دو گونه محدودیت، یکی محدودیت های بیرونی و دیگری محدودیت‌های درونی ایجاد می کند. کیملیکا می گوید محدودیت های درونی، محدودیت هایی هستند که در یک کامیونیتی Community به خاطر حق جمعی بر افراد کامیونیتی اعمال می شود. برای مثال جامعه مسلمانان یا یک ملت، تحت عناوینی مثل همبستگی و راست کیشی و ... اعضای خود را تحت فشار قرار می دهد تا آنان به خاطر حق جمعی از حق فردی بگذرند و از این طریق منافع جمعی تامین شود. از نظر کیملیکا این حق به این معنا با محدودیت های درونی با لیبرالیسم ناسازگار است و تاکید می کند که در این نکته با آن مخالفتی ندارد.»

بستانی در ادامه به محدودیت ها بیرونی اشاره می کند و می گوید: «اما محدودیت های بیرونی وجود دارند که از سوی گروه قومی نسبت به گروه‌های بزرگتر مثل نظام اقتصادی یا دولت مرکزی اعمال می شود. او می گوید آن جا می توانیم حق جمعی را بپذیریم و در این بخش حق جمعی در مقابل حق فردی قرار نمی‌گیرد، بلکه در مقابل قدرت دولت قرار می‌گیرد. و  این اصل با اصول دموکراسی لیبرال نه تنها ناسازگار نیست، بلکه از نظر کیملیکا شرط تحقق آزادی فردی، این است که فرد بتواند به مثابه عضوی از یک گروه قومی، به دولت فشار بیاورد و منافع خودش را از این طریق استیفا بکند.»

او در این باره به پیروان مذاهب اشاره می کند و می گوید: «برای مثال اگر مسلمان، هندو، یا سیک مطالباتی به مثابه عضو یک گروه دارد، این فشار را به دولت یا به گروه های بزرگتر بتواند بیاورد، تا بتواند حق  جمعی خود را استیفا کند. عصاره استدلال کیملیکا این است. می گوید پس ضمن شاسایی حق جمعی، که باید آن را به رسمیت بشناسیم عمدتاً شامل Ethnic groups گروه‌های قومی می شود. او می گوید اغلب جوامع دنیا مولتی اتنیک یعنی چند قومیتی هستند که باید این حق به رسمیت شناخته بشود و باید حقوق منحصر به فردی به اعضای آن اعطا بشود.»

بستانی سپس به سه دسته از اقلیت ها در نظریه کیملیکا اشاره می کند و می گوید: «کیملیکا در کتاب اش سه دسته اقلیت‌ها را تفکیک می کند: ۱-اقلیت‌های ملی یا بومی مثل سرخ پوستان در آمریکای شمالی، ۲- اقلیت‌های قومی مثل کبک در کانادا که فرانسوی زبان هستند و ۳-مهاجران مانند هندی ها، عرب ها و ...در کانادا. کیملیکا همچنین دو گونه حق را برای آنان قائل می شود: یکی حق خودگردانی یا فدرالیسم برای آنانی که دارای حق سرزمینی هستند مثل کبک و سرخپوستان و دوم حقوق عمومی ویژه تا آنان بتوانند از این حقوق استفاده ببرند؛ علاوه بر حقوقی که به عنوان فرد دارند، یک حق جمعی هم برایشان به رسمیت شناخته شود.»

تمرکز بر مالتی‌کالچرالیسم و پیامدهای جهانی‌سازی (پس از ۱۱ سپتامبر)

بستانی در صحبت های خود بحث فدرالیسم کیملیکا را به کناری می نهد و می گوید: «می خواهم روی مالتی کالچرالیسم متمرکز بشوم. حرف کیملیکا در کتابش در دهه ۹۰، این بود که لیبرال ها داینامیک های قومی و اهمیت حقوق قومی را نادیده گرفته اند. بعد از ۱۱ سپتامبر و حمله آمریکا به عراق و افغانستان، با ورود ان جی اوها، بحث های آقای کیملیکا در حوزه چند فرهنگ گرایی، در نوشتن قانون اساسی این کشورها خیلی تاثیر داشت. زیرا روی جنبش‌های مدنی که در زمینه اقوام در جهان کار می کردند،  تاثیر داشت. آنان با ایده چند فرهنگ گرایی به گونه ای جدایی قومیتی در عراق و افغانستان دامن زدند. نتایجش هم بازگشت طالبان به افغانستان و مشکلات قومی در عراق و اقلیم بوده است.» 

با این وجود از نظر بستانی، «کیملیکا در کتاب سال ۲۰۰۷ خود، این نظریه را به یک نظریه گلوبال تبدیل کرد» و معتقد شد «نظریه اش قابل استفاده در تمام دنیا، است به نحوی که تمام دنیا مولتی کالچرال شود.» از نظر بستانی کیملیکا برای این هدف جوامع را به جوامع پساکمونیستی، و پسا استعماری تقسیم می کند. در باره ایران، به بحث عرب ها و این که جدا هستند اشاره و تلاش می کند بگوید عملا این تئوری قابلیت تبدیل به یک تئوری جهان شمول را دارد، در صورتی که کیملیکا حتی اطلاعات عمومی هم در باره اقوام ایران ندارد. همه مطالبی را هم که در باره ایران و کشورهای عربی و خاورمیانه ادیت کرده، با یک نفر دیگر انجام داده است. از این منظر خود کیملیکا دچار توهم است که با تئوری خود، کلیدی برای همه درها دست پیدا کرده است،  به نحوی که می تواند همه مشکلات ایران، افغانستان ، قطر ، پاکستان، برزیل و جاهای دیگر را با آن حل بکند.»

او می افزاید: «بنابراین از وقتی که دینامیزم های مالتی کالچرال در دنیا رایج شدند، ما شاهدیم در کشورهایی چون ایران نیز  نوعی باز پرداخت یا صورت بندی دوباره مسئله قومیت مطرح شد، منتها  این بار در قالب جذاب لیبرالیسم قوت گرفت. قبلا قومیت از طریق کمونیسم و شوروی دنبال می شد، اما الآن ظاهر نظریه لیبرال هم برایش درست شد.»

انتقادات فیلسوفان به حق جمعی کیملیکا (ناسازگاری با برابری و عدالت)

بستانی سخنان خود را با انتقادات فیلسوفان به نظریه کیملیکا ادامه داد: «دو نکته دیگر را می خواهم به آن اشاره کنم. نکته اول مهمترین انتقاد به بحث کیملیکا در باره مفهوم حق جمعی است که فیلسوف های زیادی در همان زمان که کتاب کیملیکا منتشر شد، اعلام کردند که حق جمعی هم با اقدامات آزادی و هم با اقدامات برابری و عدالت سازگار نیست . زیرا به یک گروه بومی، حق ویژه داده می شود، که با الزامات برابری و عدالت سازگار نیست. در این باره بسیاری از انجمن های اروپایی توضیح دادند چرا الگوی کیملیکا برای اروپا مناسب نیست. مثال کیملیکا در مورد سوئیس که آن را به عنوان یک کشور مولتی کالچرال یا چند قومی در نظر می گیرد بسیار معروف است. یک پژوهشگر سوئیسی مقاله مفصلی نوشت و توضیح داد که اتفاقا میان سوئیسی ها، یک حس ملیت قوی به رغم تفاوت هایی در زبان، و فرهنگ شان وجود دارد. اصلا این گونه نیست که  فرانسه زبان ها و ایتالیایی زبان ها به عنوان اتنیک، گروهی جدا از هم مطرح بشوند.»

ملاحظات سلبی برای ایران: فقدان پیش‌فرض‌های اصلی (دولت ملی قدرتمند و لیبرال دموکراسی)

این استاد دانشگاه در باره نظریه مالتی کالچرالیسم و میزان تطبیق آن با ایران گفت: « نظریه کیملیکا دو پیش فرض محکم دارد. پیش فرض اول آن وجود دولت ملی قدرتمند است. دولت سه عنصر دارد: اول دولت است، دوم ملی است یعنی بر اساس الزامات امر ملی اداره می شود و سوم قدرتمند است. یعنی توان استیفای حق فردی را با توجه به وظایفی که برایش تعیین شده، برخوردار است. در نظریه اندیشمندان غربی، اغلب نظریه دولت مفروض است. یعنی دولتی هست که با چنگ و دندان از حقوق مردم محافظت می‌کند، و پس از این مرحله بر اساس نظریه کیملیکا، وارد چانه زنی با این دولت برای تامین حقوق قومیت یا دین می شوم تا فلان امتیاز را بگیرم. پیش فرض دوم آن است که لیبرال دموکراسی باید باشد؛ یعنی اول یک نظام لیبرال دموکراسی داریم که وظیفه اش استیفای حقوق فردی است، و بعد شما برای تامین حقوق جمعی، یک گام جلوتر می روید.»

بستانی با توضیح این دو پیش فرض سوال خود را مطرح کرد و گفت: «حال سوال من این است که کدام یک از این دو در ایران وجود دارد؟ آیا ما دولت ملی قدرتمندی داریم که برابری، شهروندی، حقوق برابر زن و مرد، حقوق برابر اقلیت‌های دینی و امثالهم را به رسمیت شناخته باشد. و این که آیا نظام لیبرال دموکراسی داریم تا بخواهیم در این چارچوب حرکت کنیم؟  وارد بحث ایران نمی خواهم بشوم، بلکه می‌خواهم ملاحظات سلبی را عرض کنم. برای مثال دختری در خوزستان آیا اولویتش این است که به زور شوهرش ندهند، حق تحصیل داشته باشد، از حقوق برابر با مردم برخوردار باشد یا این که به عنوان یک عرب، حقوق قومی عربی اش به رسمیت شناخته شود؟»

او افزود: «اگر کسی در ایران زندگی کرده باشد، و  اسیر ایدئولوژی نباشد، خود به خود متوجه می شود که اولویت ما اساساً بحث تنوع و تکثر قومی، یا عاملیت بخشیدن به اقوام نیست. به همین دلیل ما چیزی به نام Ethnic Group در ایران نداریم.  اتفاقاً باید دولت مدرنی داشته باشیم تا با فشار وارد کردن به سنت های قومی، آزادی های فردی رو استیفا کنند نه برعکس که به گروه‌های قومی عاملیت بدهیم تا به دولت فشار بیاورد که می‌خواهد آداب و رسوم سنتی خود را پیاده کند.»

نتیجه معکوس مدل کیملیکا: تقویت تجزیه‌طلبی و مانع شکل‌گیری فرهنگ مدنی

بستانی در پایان گفت: «بحث کیملیکا وقتی وارد ایران می‌شود، برعکس جواب می دهد. محدودیت‌های درونی را اعمال می‌کند. نه محدودیت‌های بیرونی. یعنی موجب می شود وقتی شما به قوم عرب، یا قوم ترک اگر وجود داشته باشه عاملیت بدهید، او به اعضای خود فشار بیاورد تا در یک ساختار پدرسالار، برای این که حقوق فردی را تا جایی که ممکن است محدود کند. و در نهایت از نتایج دیگر این تئوری ها، تقویت جدا سری و تجزیه طلبی است. وقتی به قومیت که برخی به آن ملت مانند ملت عرب، یا ملت ترک یا ملت کرد و غیره می گویند، در حالی که ملت در علم سیاست یک مفهوم هنجاری است. ملت مقدمه شکل گیری دولت و تجزیه است و در نهایت این که تاکید بر مالتی کالچرالیسم، به نظر من در ایران و در کشورهای خاورمیانه از جمله ایران بیشتر مانع شکل گیری فرهنگ مدنی است زیرا هویت گرایی را در واقع تبدیل به قومگرایی می کند و امر لیبرال به این مفهوم در کشوری مثل ما نیست.»  

بیشتر بخوانید:

خانمی که به فردوسی توهین کرد و ...
طباطبایی، فردید، آل‌احمد و شایگان از کربن متأثر بودند/ برداشت فوکو از ایران متأثر از اندیشه‌های کربن بود/ کربن همچنان زنده است
چرا "میهن" را نمی‌توان به "حکومت" فروکاست؟ / نقد برداشت "وطن‌دوستی رمانتیک"

۲۱۶۲۱۶

Solidarity in diverse societies - interview with Will Kymlicka | Institutet  för Framtidsstudier | Institutet för Framtidsstudier är en självständig  forskningsstiftelse som främjar framtidsperspektiv i forskning och  samhällsdebatt