سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
۹ بهمن ۱۳۵۱: صبح شرفیاب شدم. مقاله [ای]از روزنامه لوموند در مورد این که خوزستان، عربستان است و مردم آن جا عرب هستند و لباس و زبان عربی دارند به عرض رساندم. شاهنشاه خیلی عصبانی شدند. فرمودند: مقاله تندی علیه او جواب داده شود. عرض کردم: مقاله کافی نیست. باید به هر صورت برنامه صحیح کوتاه مدت یا دراز مدت داشته باشیم که واقعاً وضع آن جا را از لحاظ زبان و آداب و لباس و ملیت و همه چیز عوض کنیم. عرض کردم: در زمان نادر و شاه عباس به آسانی مردم را کوچ میدادند. ارامنه جلفا در اصفهان هستند و ترکهای قشقائی در فارس، ما چرا نباید چنین کاری بکنیم؟ فرمودند: راست میگویی، برو مطالعه کن. عرض کردم: من که در مراحل اولیه مبارزه با بیسوادی مأمور کمیته مبارزه با بیسوادی و به خصوص بزرگسالان بودم، چون دیدم برنامه و مقدورات ما طوری نیست که به تمام کشور برسد، در آن دو سال تمام طرح را در دشت میشان و خرم شهر و آبادان و جزیره مینو کردم و حالا بیش از صدی هفتاد مردم و به خصوص بچهها و زنها فارسی حرف میزنند. پس کارهای دیگری هم میشود کرد. فرمودند: آن چه لازم است بکنید.
مقاله دیگری فیگارو داشت، که چرا آمریکا میخواهد نفت اروپاگران شود. فرمودند: خیلی صحیح است، برای این که اگر نفت اروپا و ژاپن گران شود، محصولات صنعتی آمریکا میتواند با اروپا و ژاپن رقابت کند، در صورتی که حالا نمیتواند. به علاوه اصولاً اگر قیمت نفت خیلی بالا برود، آن وقت برای آمریکا صرفه دارد که منابع عظیم ذغال سنگ خود را با مخارج گران تبدیل به مواد نفتی کند.
عرض کردم: خسرو قشقائی با همه پدر سوختگیهای سابق حالا عریضه عرض کرده، امر میفرمایید چه کنم؟ فرمودند: بدجنستر از سایر برادرهایش نیست، منتها خرتر است. به این جهت خودش را در آن ماجراها جلو انداخت. به هر صورت به او هم به اندازه برادرهایش کمک کن- به برادرهایش واقعاً خیلی مرحمت فرمودند. به هر کدام چندین میلیون تومان در اثر خریداری املاک آنها داده شد.
بعد مرخص شدم. سفیر انگلیس برای معذرت خواهی از پیش آمد -دیروز - با آن که به او بد گفته بودم، باز هم پیش من آمد. یک ساعت در اتاق انتظار او را معطل کردم. هیچ وقت من چنین کاری نمیکنم، ولی این جا لازم بود. بعد که دیگر خیلی معذرت خواهی کرد، من هم به هر صورت حرف خودم را به کرسی نشاندم و جد کردم که باید این پسره برود. او هم قبول کرد. وقتی قبول کرد، گفتم: مخارج رفتن او را میدهیم -، چون سفیر به ناله افتاد که خیلی بدبخت و بی پول است.
بعد قائم مقام رئیس کنسرسیوم نفت به دیدنم آمد. کاغذی از [جیمیسون]Jamie son رئیس شرکت [اکزان]Exxon آمریکا برای شاهنشاه آورد که فوری تقدیم کردم.. شاهنشاه با تلفن این مسائل را که ذیلاً مینویسم، به من فرمودند. فرمودند: «به آنها بگو مانع ندارد، میتوانید کاغذ را تسلیم وزیر دارایی بکنید، ولی جواب شما این خواهد بود که اولاً شما دزد هستید، وقتی که لیره تنزل کرد شما میخواستید طلبهای سابق ما را با لیره تنزل کرده به ما بدهید و ملیونها لیره به ما خسارت وارد بیاورید. فقط فهم و شعور و قدرت ما از این کار جلوگیری کرد. پول بندرداری را سالها ندادید تا به زور از شما گرفتیم. گازهای ما را سوزاندید و میسوزانید و از این بابت حقی به ما نداده و نمیدهید. اخیراً با هزار خون جگر ما لوله به شوروی کشیدیم - برخلاف میل شما - و گازی میفروشیم؛ تازه یک هزارم آن چیزی است که میسوزد. از همه اینها گذشته طبق منشور ملل هر ملتی حاکم بر ذخایر خویش است. من هر کار بخواهم میتوانم بکنم. به علاوه مگر در نظر ندارید که حرفهای هفته قبل من در جلسه مشترک مجلسین دو روز بعد صورت قانونی به خود گرفت و قابل تغییر نیست؟. تازه باید خیلی ممنون باشید که من در سخنرانی خودم این مسائل را باز نکردم.» من هم فوری مراتب را به او ابلاغ کردم.
عصری دوباره شرفیاب شدم. باز هم یک ساعت و نیم شرفیاب بودم که تمام کارهای عقب افتاده را به عرض رساندم. عریضه از سفیر شاهنشاه از رباط رسیده بود که به عرض رسید. مطلب مهمی نداشت. فقط مربوط به رفتن یاسر عرفات رئیس الفتح به مغرب و پذیرایی از او بود و دیگر این که مردم مغرب هم دهه انقلاب ایران را جشن گرفتهاند. چه قدر سفیر راست میگوید خدا میداند!
جریان معذرت خواهی سفیر انگلیس و معطلی او را در اتاق انتظار به عرض رساندم. شاهنشاه خیلی خندیدند. سؤال فرمودند: مطالب مرا به رئیس کنسرسیوم گفتی؟ عرض کردم: بلی، تمام گفتم. با وصف این گفت ما ناچاریم نامه را از لحاظ مقررات قانونی به وزیر دارایی تسلیم کنیم...
∎