مقاومت ایران در برابر تجاوز عراق، هشت سال بهطول انجامید؛ جنگی فرسایشی که نهتنها مردان، بلکه زنان نیز در آن حضوری فعال و چندوجهی داشتند. در این مدت، بیش از ۵۰۰ زن در جبههها جنگیدند، ۷۳۰۵ زن شهید شدند، ۱۷۱ زن به اسارت درآمدند و ۵۷۳۵ زن جانباز شدند. این ارقام، گواهی روشن بر حضور مؤثر و پرهزینهی زنان در جنگ است. با اینحال، ردپای آنان در روایتهای رسمی، حافظهی جمعی و بازنماییهای فرهنگی، کمرنگ مانده و اغلب با سکوت، انکار یا تقلیل همراه شده است.
این نوشتار، تلاشیاست علیه فراموشی و برای تأمل در سازوکارهای حذف تاریخی زنان از حافظهی جنگ؛ تلاشی برای بازخوانی نقشهای زنانه، نه بهمثابهی حاشیهی مردانهی نبرد، بلکه بهعنوان کنشگری مستقل، پیچیده و ناخوانده. در این مسیر، پرسش از چگونگی حذف، صورتبندی بدن زنانه، و سیاستهای حافظه، در کانون تحلیل قرار میگیرد.

انحصار مردانه ی جنگ و زن زدوده گی
جنگ، در حافظهی تاریخی و بازنماییهای رسمی، همواره با سیمایی مردانه تصویر شده است؛ از اسطورههای جوانمردی و رجزخوانیهای حماسی تا دلاوریهای مردصفتانه و حتی «نامردی» دشمن، همگی در خدمت تثبیت تصویر مردانه از جنگ بودهاند. در این میدان، بدن مردانه نماد قدرت، مقاومت و خشونت است و یکتنه میدان را به انحصار درمیآورد.
حذف زن از این میدان نه صرفاً ناشی از فقدان حضور او، بلکه حاصل سازوکارهای اجتماعی و گفتمانی است که در جایگاه "قربانی" تثبیتش میکند؛ سازوکارهایی که در نگاهی تقلیلگرا، بدن زنانه را با عنوان «ناموس جمعی» به موضوع محافظت فرو میکاهند؛ مفهومی که کنشگری زن را، چه بهمثابهی امکان تاریخی و چه بهعنوان رخداد واقعی، از روایتهای جنگ میزداید. سازوکارهای حذف، بر پایهی تصور آسیبپذیری جسمانی زن و ضرورت ایفای نقشهای جنسیتی بنا شدهاند؛
- امکان تجاوز و تصاحب بدن زن توسط دشمن، او را در جایگاه ابژهای قرار میدهد که باید از آن محافظت شود؛ و در فرض شکست، خود را متعهدانه در مسلخ غرور ملی ذبح کند. تاریخ پر است از رد خون زنانی که پیش از تسخیر بدنشان، جان خود را گرفتهاند. آیین «ساتی» در هند، نمونهای از چنین منطق تراژیکی است؛ کنشی که به ظاهر از سر اختیار، اما در چارچوب سیاست بدن و نظم اخلاقی جنگ معنا مییابد. در این نظم، زن بهجای فاعل مقاومتکننده، به موجودی شکننده بدل میشود؛ از کنشگر معطوف به ارادهی خود، به نماد اخلاق، روح جمعی و نظم اجتماعی تبدیل میگردد. در اینجا، نظریهی «سیاست آسیبپذیری» جودیت باتلر اهمیت مییابد؛ که به رغم آنکه میتواند امکان کنش سیاسی باشد، اما در گفتمان جنگ به ابزاری برای حذف بدل شده و در نهایت بدن زنانه نه بهعنوان سوژهی مقاومت، بلکه بهمثابهی ابژهی محافظت و قربانیسازی بازنمایی میشود.
- ایفای نقشهای جنسیتی، بهویژه فرزندآوری، از این حیث واجد اهمیت است که نیروی انسانی جنگ و پشتیبانی از جبهه را فراهم میآورد. زنان موظفاند به انجام این امور، که بهناچار آنان را به پشتجبههی نبرد میراند. در اینجا، تحلیل سیلویا فدریچی از اقتصاد بدن زن در خدمت تولید و بازتولید، روشنگر است؛ او نشان میدهد که بدن زن در نظم جنگی، نه بهعنوان کنشگر، بلکه بهعنوان منبع نیروی انسانی و مراقبت، در خدمت ماشین جنگی قرار میگیرد.
حافظهی جنگ و نامرئی شدن زنان
جنگ، لحظهای بحرانیست که نظم موجود را به چالش میکشد، اما همزمان منطق و نظم خاص خود را نیز مستقر میسازد. هرچند فرودستسازی زنان و به حاشیه راندن آنان در بستر نظم پیشین نهادینه شده است، در لحظهی جنگ نیز قاعدهی میدان همچنان بر بیرون نگهداشتن زن استوار است؛ با این حال، حذف زنان از جنگ، نه بهمعنای غیبت فیزیکی آنان، بلکه بهمعنای حذف روایتشان از حافظهی جنگ است.حافظهای که زن را نه فاعل تاریخ، بلکه حاشیهای متاثر از آن بازنمایی میکند. کنشگری زنانه، در روایت غالب نادیده گرفته میشود و جای خود را به تصویرهایی از فداکاری، عاطفه و مراقبت میدهد. در اینجا، نظریهی «حافظهنگاری جنسیتی» ماریان هیرش روشنگر است. او نشان میدهد که حافظهی تاریخی، نه فقط از طریق اسناد و روایتهای رسمی، بلکه از طریق بازنماییهای بصری، روایی و عاطفی شکل میگیرد؛ بازنماییهایی که اغلب مردانهاند و صدای زنانه را خاموش میکنند. نسلهای بعدی، بهویژه زنان، تجربههایی را به یاد میآورند که خود مستقیماً نزیستهاند، اما از طریق تصاویر، روایتها و حتی سکوتهای بهجا مانده، آنها را درونی کردهاند. در این چارچوب، حذف زن از حافظهی جنگ، نه فقط به معنای غیاب تصویر، بلکه به معنای غیاب امکان روایتگریست؛ حافظهای که تجربهی زیستهی زن را به حاشیه میراند و کنشگری او را از تاریخ می زداید. در روایتهای رسمی، زن نقشهایی که او را در چارچوب فداکاری و عاطفه تثبیت میکند و نقشهای عاملانهی در جنگ را نادیده میگیرد. هیرش تأکید میکند که بازگرداندن این صداها، نه فقط بازسازی تاریخ، بلکه بازآفرینی معنا و امکان کنشگری در زمان حال است.
جنگ و مسیر کنشگری زنان
با وجود ارادهی ساختاری به حذف، زنانی که جنگ را بر دست و دوش خود میبرند، در موقعیت مقاومت، روایت خود را بر حافظهی جنگ ثبت می کنند و از مسیرهای ممکن، پیکرهی زنانه را در خیال جنگ میتراشند.
در دورهی جنگهای مدرنِ ملی، از جنگهای استقلالطلبانه تا جنگهای جهانی اول و دوم، زنان اگرچه در روایتهای رسمی کنشگر جنگ تلقی نمیشدند، اما در عمل، به بازیگران پنهانِ پشتیبانی بدل شدند. آنان در قالب پرستار، امدادگر، تولیدکنندهی تجهیزات نظامی، و حافظان خانواده و اقتصاد داخلی، بار سنگین جنگ را در پشتجبهه به دوش کشیدند.
این نقشها، هرچند در ظاهر بازتولید نقشهای جنسیتی تثبیتشده بودند، اما در بستر جنگ، به تجربهای بدل شدند که زنان را با استقلال اقتصادی، شبکهسازی اجتماعی و حضور در فضای عمومی آشنا کرد. در جنگ جهانی اول، زنان بریتانیایی بهعنوان جانشین مردان وارد بازار کار شدند؛ تجربهای که آنان را از نقشهای سنتی دوران ویکتوریایی فاصله داد و نخستین گامها را بهسوی کنشگری اجتماعی رقم زد. در ژاپنِ جنگ جهانی دوم نیز، زنان بهدلیل کمبود نیروی کار به کارخانهها رفتند و در تولید تجهیزات نظامی مشارکت کردند. اگرچه پس از جنگ، دولتها تلاش کردند آنان را به خانه بازگردانند، اما تجربهی حضور در عرصههای اجتماعی، آنان را به موقعیتی رساند که دیگر بازگشت به انفعال ممکن نبود. آنان از مسیری مشابه گذشتند و پا به میدان چانهزنی با ساختار قدرت گذاشتند و در سال ۱۹۴۷، حق رأی را از آن خود کردند.

در ایران نیز، زنان در جنگ هشتسالهی ایران و عراق، حضوری فعال داشتند؛ از امدادگری و پشتیبانی جبهه تا مراقبت از خانواده و سازماندهی اجتماعی. این حضور، اگرچه در روایتهای رسمی تقلیل یافته اما در عمل، تجربهای از کنشگری، سازماندهی و مقاومت را رقم زده است. زنانی که در دل بحران، نهتنها نقشهای تثبیتشده را ایفا کردند، بلکه با ساختارهای قدرت تعامل کردند و در فضای عمومی تثبیت شدند که در فراز بعد آن را خواهم گشود.
نانسی فریزر دربارهی «فضای عمومی متکثر» نشان میدهد که کنشگری سیاسی زنان، حتی در موقعیتهای غیررسمی و حاشیهای، میتواند به بازتعریف ساختار قدرت بینجامد. همچنین، تحلیل سیلویا فدریچی از کار بازتولیدی زنان، نشان میدهد که نقشهای پشتیبانی، نه صرفاً جنسیتی، بلکه اقتصادی و سیاسیاند و در بستر جنگ، به ابزار مقاومت بدل میشوند.
این نمونهها نشان میدهند که گذار زنان از انفعالنمایی به کنشگری، نه صرفاً نتیجهی غیبت مردان، بلکه حاصل تجربهی زیسته و تعامل آنان با ساختارهاست؛ زنانی که در ابتدا صرفاً جایگزین نیروی کار مردانه بودند، بهتدریج نقشهای تثبیتشده را به چالش کشیدند، در فضای عمومی تثبیت شدند و در نهایت، به مطالبهگران حقوق سیاسی و اجتماعی بدل گشتند. حافظهی جنگ، اگر بخواهد صادق باشد، باید این مسیر را ثبت کند؛ نه فقط برای بازسازی گذشته، بلکه برای گشودن امکانهای کنشگری زنانه در زمان حال و آینده. این تعاملی دو جانبه بین جنگ و زیست زنان است.
زنانگی و عاملیت بازآفرین در جنگ معاصر
در پس گذار تاریخی از پیچ و خم های دیالکتیکی بین گروه های حاکم مسلط و زنان در قامت مقاومت، اشکال جدیدی از روایت ها امکان ظهور یافته و حافظه ی جنگ را متاثر می کند. در جنگهایی چون درگیری ۱۲ روزه ایران و اسرائیل یا در جنگهای مکرر غزه، با نوعی از جنگ مواجهیم که دیگر صرفاً نظامی نیست؛ بلکه جنگ هیبریدی است که رسانه، جامعه، اقتصاد و حتی حافظه جمعی را درگیر میکند.
این جنگ دیگرپشت خطوط مرزی نمیماند؛ به درون شهر می خزد، خانه، مدرسه، بیمارستان و فضای عمومی را در رأس حمله قرار می دهد. در چنین شرایطیمرز میان جبهه و پشتجبهه فرو میریزد، و بدن شهروندان اعم از مرد و زن به بخشی از میدان نبرد بدل میشود. آمیختگی تن با جنگ پس زدن زنان را محدود می کند و دسترسی به رسانههای مستقل، امکان ثبت روایت آنان را به مثابهی کنشی موثر در رسیمت بخشی به خود پدید می آورد. ثبت روایت جایی بیرون از کلیشه های جنسیتی است؛ نقش جدید است که همراه با معنابخشی و مطاله ی مسیر تاریخی است؛ زنان اغلب به واسطه ی روایت ها، خواهان توقف جنگ، تحقق صلح و عدالت طلبی اند و اینگونه است که پا در میدان مردانه ی جنگ می گذارند. در این فضا، زن دیگر نه صرفاً واکنشگر، بلکه بازآفرین معناست. این همان نقطهایست که نظریه «عاملیت بازآفرین» معنا می شود؛ زن، در دل ساختار، نقش خود را نه فقط ایفا، بلکه بازتعریف میکند. در چارچوب تلفیقی جامعهشناسی، این کنشها حاصل تعامل ساختار و عاملیتاند؛ زن، در مواجهه با خشونت، ساختار را به چالش میکشد و در بازنویسی تاریخ و شکلدهی به حافظه جمعی نقش ایفا میکند.
در برابر سیاست بدن که زن را به ابژهای محافظتشده بدل میسازد، کنشگری مستقیم زنانه در جنگ، شکلی از عاملیت فعال است؛ حضوری که از چارچوبهای جنسیتی سنتی عبور میکند و زن را به فاعل مقاومت، مبارزه و معناسازی بدل میسازد. این کنشگری میتواند در قالب مبارزه مسلحانه، سازماندهی مدنی، روایتگری رسانهای، یا چانهزنی سیاسی پساجنگ رخ دهد.
در تحلیل رسانه ای روزنامه ی شرق در تاریخ 16 مردادآمده است که 800 خبر و گزارش در زمان جنگ در رسانه های فارسی داخلی ثبت شده است؛ در این میان 250گزارش با نام زنان در رسانه های مستقل آمده است که به روای های انسانی و اجتماعی از جنگ پرداخته است. موضوع این گزارشات مصاحبه با زنان، کودکان و افراد غیر نظامی است و با ثبت هجوم جنگ به زندگی روزمره بدیلی جنسیتمند برای حافظه ی جنگ ثبت کرده است. جنس این گزارش ها نه ادبیاتی انتقامجویانه و رجزخوان بلکه از جنس مقاومت و زندگی خواهی است.
زن ایرانی که در حافظه اش دفاع از وطن را ثبت کرده است، بر آوار خانه اش افکار عمومی را خطاب می کند. زن فلسطینی دوربین در دست، از دل آوار روایت میسازد. زنی در غزه بر آوار شهر رخت عروسی بر تن می کند. بدن زنانه در این تصاویر دیگر نه موضوع حفاظت، بلکه حامل معنا، حافظه و مقاومت است و روایت می سازد.

بیسان عوده، خبرنگار و فعال اجتماعی اهل غزه، یکی از شناختهشدهترین چهرههای زنانهایست که در دل جنگ، روایتگری را به کنشگری بدل کرده است. او با انتشار ویدیوها، گزارشهای روزانه، و روایتهای شخصی از زندگی در زیر بمباران، نه تنها واقعیت جنگ را مستند کرده، بلکه حافظهای بدیل و زنانه از مقاومت ساخته است. بیسان، با دوربین در دست و صدایی لرزان اما مصمم، از دل آوار سخن میگوید؛ «نقش من و دیگر خبرنگاران در غزه، ثبت داستانهای مردممان است؛ و نقش شما، پایان دادن به این نسلکشی».در اینجا، زن دیگر نه صرفاً قربانی خشونت، بلکه کنشگر معناست. بیسان، با عبور از نقشهای تثبیتشده، به فاعل روایت بدل شده؛ کسی که در دل ساختارهای قدرت، نقش خود را بازتعریف میکند. او مصداق روشن نظریهی «عاملیت بازآفرین» است: زنی که در دل بحران، نه فقط زنده مانده ومراقبتگر است؛ بلکه نقش جدید روایت گری را بازآفرینی کرده است و عاملانه، جهان را به سوی متوقف کردن جنگ فرا می خواند و معنای صلح را می سازد. این فراز پایانی، نه فقط بازتابی از کنشگری زنانه در جنگهای معاصر، بلکه دعوتیست به بازنویسی حافظهی جنگ از منظر زنان؛ حافظهای که در آن، زن نه حاشیهی تاریخ، بلکه فاعل معنا، مقاومت و بازآفرینی است.
زنان آنها ستون های نامرئی اند که خیمه جنگ را نگه داشته اند؛ آنان در حاشیه، حامل مقاومت بودهاند، بیآنکه صدایشان شنیده شود. بعد از آنان زنانی اند که در خط مقدم جنگیدهاند، شبکههای امدادرسانی را شکل دادهاند، از دل آوار روایت ساختهاند یا پس از جنگ، حقوق سیاسی خود را مطالبه کردهاند، همگی نمونههایی از عاملیت تحققیافتهاند که توانسته در دل ساختارهای متصلب، خود را نمایان کند. این لحظه است که بدن زنان از موضوع «محافظت شونده» به عنصری «محافظتگر» تبدیل شده است. در این نگاه، بدن زنانه نه میدان سلطه، بلکه بستر تحول است، جایی که تجربه زیسته، عاملیت را میسازد، حتی اگر این عاملیت همیشه مجال ظهور نیابد. حافظهی جنگ، باید چندصدایی باشد، هم صدای مردانی باشد که جنگیده اند و از زندگی محافظت کرده اند و هم صدای زنانی که تداوم زندگی را امکان پذیر و برای آن معنا ساختهاند. تنها در این صورت است که زن از حاشیه به متن تاریخ کشیده میشود؛ نه بهعنوان استثناء، بلکه بهعنوان کنشگر تاریخ ساز.
*سمیرامیس شاهاسماعیلی، جامعهشناس