به گزارش خبرگزاری آنا، سرقت چند روز پیش جواهرات سلطنتی از موزه لوور نه صرفاً یک رویداد جنایی پر سروصدا، بلکه نشانهای آشکار از شکافهای چندلایه امنیتی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه فرانسه و بهطور کلی در جهان غرب و اروپا بود. این حادثه که در روشنایی روز و در حضور صدها بازدیدکننده رخ داد، پرده از بحرانی عمیقتر برداشت: فرسایش تدریجی اعتماد عمومی به توان نهادهای غربی در محافظت از میراث انسانی، فرهنگی و تاریخی خود، و تبدیلِ مظاهر تمدن به اهداف سهلالوصول در برابر طمع و خشونت.
فرانسه، کشوری که خود را خاستگاه مفهوم «میراث جهانی» میداند، در برابر جهانی که امنیت فرهنگی در آن رو به زوال است، آسیبپذیرتر از همیشه نشان داد. موزه لوور، نماد تاریخ هنر اروپا و پناهگاه میراث زیباییشناسی تمدن غربی، در برابر گروهی از سارقانی با لباس زرد و ابزار صنعتی، بهطرز مضحکی بیدفاع بود. آنها با استفاده از سنگ فرز و بالابر کامیونی به گالری مشهور آپولون رسیدند، پنجره را باز کردند، جعبههای جواهرات ناپلئونی را بریدند و تنها در چهار دقیقه آثار را ربودند و گریختند. این سرقت نه حاصل نبوغ، بلکه نشانهای از فروپاشی سیستماتیک اعتماد به نظم، قانون و تدبیر در جامعهای بود که قرنها امنیت موزه را نماد عقلانیت مدرن میدانست.
انباشت طمع در برابر معنا
اما مسئله فقط ضعف فنی یا خطای حفاظتی نیست. در پس این حادثه، ساختاری اجتماعیِ متزلزل دیده میشود که شوقِ تملک و مصرفِ سریع را بر ارزشهای فرهنگی ترجیح داده است. همانگونه که «رِمیشیوس پلاث» از شورای بینالمللی امنیت موزهها اشاره کرد، تمرکز دزدان از «سرقت آثار هنری برای ارزش فرهنگی» به «سرقت مواد خام» تغییر کرده است. این تغییر، نشانگر چرخش نظام ارزشی غرب از معنا به ماده است. اگر در قرن نوزدهم، یک نقاشی مونِه یا پیکاسو حامل فردیت، زیبایی و اندیشه بود، امروز «جواهرات ناپلئونی» بیشتر به چشم منبعی برای طلا، الماس و ارزش مبادله اقتصادی دیده میشوند. در چنین چشماندازی، فرهنگ دیگر نه امر مقدس بلکه کالایی برای مصرف سریع و خروج از مرز قانون است.
بُعد اجتماعی این رویداد، از این هم عمیقتر است. این سرقت زمانی رخ داد که فرانسه با بحرانهای گستردهتری مواجه بود: از شورشهای طبقات حاشیهنشین گرفته تا نارضایتی طولانیمدت از دولت مرکزی، افزایش نرخ بیکاری جوانان، و زوال حس همبستگی اجتماعی. دزدی از موزه، بهنوعی دزدی از حافظه ملی است؛ از خاطره اجتماعیِ کشوری که در تاریخش انقلاب، فلسفه و هنر را بهمثابه ستونهای هویت خود تعریف کرده بود. امروز این ستونها ترک خوردهاند؛ نه از بیرون، بلکه از درون جامعه فرانسه، جایی که طبقات مختلف دیگر درکی مشترک از «ارزش فرهنگی» ندارند.
از نماد وحدت تا صحنه فروپاشی
موزهها که باید نماد وحدت میان گذشته و حال باشند، بدل به عرصۀ بیدفاعِ نمایشِ فروپاشی نظم شدهاند. رویکرد پلیس و دستگاه قضایی فرانسه نیز نشاندهنده نوعی بیحسی نهادی است. وزیر دادگستری، «جرالد دارمانن»، پس از حادثه گفت: «ما شکست خوردیم؛ مردم فرانسه احساس میکنند از آنها دزدی شده است.» این اعتراف، از یک سو بیانگر شجاعت سیاسی، اما از سوی دیگر انعکاس فلج مدیریتی است. چگونه ممکن است یکی از امنترین و مشهورترین اماکن فرهنگی جهان، در ساعت کاری، بدون هیچ مانع مؤثر فیزیکی یا الکترونیکی، مورد حمله قرار گیرد؟ پاسخ در ساختار امنیتیِ «مسئولیتگریز» اروپا نهفته است.
نظامهای حفاظتی موزهها، تحت فشار بودجههای دولتی و رقابتهای بوروکراتیک، به جای بازبینی و بازآفرینی، در چارچوبهای قدیمیِ «امنیت تصویری» گرفتار شدهاند؛ نظارت دوربینی و حضور نگهبانان، بدون هیچ ارزیابی رفتاری یا تحلیل دادهای برای پیشبینی خطر. سرقت از گنجینه «گرین وُلت» در درسدن در سال ۲۰۱۹، دزدی از موزه تاریخ طبیعی پاریس، و سوءقصدهای مکرر به آثار مذهبی و نمادین در کلیساهای اروپایی، همگی نشانههای روندی واحداند: زوال اقتدار نهاد فرهنگ در برابر منطق سود و نمایش.
اروپا که زمانی در رأس تمدن جهانی ایستاده بود، اکنون در طول چند دهه اخیر دچار پدیدهای آرام، اما ویرانگر شده است — «تجاریشدن فرهنگ». هنرمند در جایگاه تولیدکننده محتوا برای بازار جهانی دیده میشود؛ موزه به پلتفرمِ توریسم و تبلیغ بدل شده؛ و نگهبانی، جایگزینِ مفهوم نگاهبانی فرهنگی شده است. در این چارچوب، امنیت نیز به کالایی مصرفی تبدیل شده است. همانطور که پلاث گفته بود، موزهها «اهدافی نرم» در مقایسه با بانکها و مراکز سرمایهاند؛ مکانی که باید درهایش به روی عموم باز باشد و در نتیجه ذاتاً آسیبپذیر است.
اما مسئله در «نرمی» نیست، بلکه در فقدانِ عزم فرهنگی برای بازتعریفِ امنیت به مثابه بخشی از هویت ملی است. در جوامع اروپایی، امنیت مدتهاست با اقتصاد سنجیده میشود، نه با اعتماد اجتماعی. کاهش بودجه پلیس، خصوصیسازی خدمات حفاظتی، و تمرکز بر سود گردشگری، فضای عمومی را در وضعیتی نیمهبیدفاع قرار داده است. نتیجه آنکه، موزهها – بهویژه در فرانسه، ایتالیا و آلمان – همزمان در معرض فشار اقتصادی، سیاسی و جرم سازمانیافتهاند.
فروپاشی اخلاق فرهنگی
شکاف فرهنگی از شکاف امنیتی نیز تلختر است. همانطور که «لورا اِوانز»، مورخ جرم هنری گفته بود، احتمالاً جواهرات لوور تا امروز خرد و ذوب شدهاند؛ زیرا برای سارقان، «ارزش فرهنگی» هیچ اهمیتی ندارد. این جمله، شاید تصویری تراژیک از تمدن غربی معاصر باشد: در جایی که جلای سنگها مهمتر از درخشش معناست، در جایی که تاریخ با چکش بازار شکسته میشود، و در جایی که زیبایی، نه میراث، بلکه فرصتِ سوداگری تلقی میگردد. این پدیده، فقط جرم نیست؛ فروپاشی اخلاق فرهنگی است؛ فروپاشیِ حس احترام به گذشته و میراث مشترک انسانی.
از منظر روانشناختی و اجتماعی، این نوع سرقتها نشانه نوعی «نبرد میان طبقات» نیز هست. گروههایی که احساس حذف از نظم اقتصادی و فرهنگی دارند، در حمله به نمادهای اشرافی – مانند تاج ناپلئون سوم یا جواهرات ملکهها – احساس انتقام و بازپسگیری پیدا میکنند. در عمق چنین رفتارهایی، بحران عدالت فرهنگی دیده میشود: آیا موزهها فقط برای طبقه متوسط و بالا هستند؟ آیا مردم عادی در زندگی روزمره خود نسبتی واقعی با این آثار دارند؟ فرانسه در دهه اخیر نتوانسته پلی میان فرهنگ عمومی و فرهنگ رسمی برقرار کند.
این جدایی بهویژه پس از جنبش «جلیقهزردها» به شکل نارضایتی ریشهای نسبت به نهادهای ملی درآمده است. اینکه سارقان در این حادثه لباس زرد پوشیده بودند، ممکن است نمادی تصادفی نباشد، بلکه اشاره به همان گسست اجتماعی باشد؛ از خیابانهای معترض پاریس تا دیوارهای موزه لوور.
در اروپا امروز، امنیت فرهنگی قربانیِ یکدستی سیاستهای اتحادیه شده است. اتحادیه اروپا، فاقد نظام واحد محافظت از میراث مشترک است. کشورهای اروپایی درگیر اختلافات بودجهای و اداریاند و هیچ سازوکار جدی برای مقابله با جرایم فرهنگی فراملی وجود ندارد. مشارکت اینترپل در پرونده لوور، نشانه درمانِ دیرهنگام است، نه پیشگیری مؤثر. اروپا که زمانی پیشگام حفاظت از آثار تمدنی در سطح جهانی بود، اکنون خود محتاج حفاظت بینالمللی شده است.
رسانههای غربی و تبدیل جرم به سرگرمی
جامعه مصرفی اروپا دچار دگرگونی ارزشی شده است؛ هنر و تاریخ، به جای ابزار شناخت، به ابزار نمایش و شهرت تبدیل شدهاند. در چنین فضایی، جرم هنری نیز بخش از چرخه مصرفِ رسانهای است. همانطور که «جویس اِوانز» اشاره میکند، توجه عمومی به «هیجانِ سرقت» بیشتر از توجه به «معنای سرقت» است. رسانههای اروپایی از این حادثه روایتی هیجانانگیز و سینمایی ساختند؛ اما کمتر به پیام اجتماعی آن پرداختند. این خود نوعی بیمسئولیتی فرهنگی است؛ جایی که جرم هنری نه زنگ خطر، بلکه سوژه سرگرمی است.
اگر از دریچه فلسفی به این رویداد بنگریم، شاید بتوان گفت لوور در این روز نه غارت شد، بلکه «آزمایش شد». آزمایشی برای سنجش توان اروپا در محافظت از روح خود. اروپا در دهه اخیر با بحرانهای هویتی دست به گریبان است: بحران مهاجرت، بحران اعتماد به نهادها، بحران معرفت نسبت به میراث فرهنگی. ناتوانی در تأمین امنیت موزهها، نمادی از فروپاشی تدریجی این هویت است. وقتی گنجینه ناپلئون و ملکه ماری لویی در برابر ابزار صنعتی فرو میریزد، یعنی تاریخ در برابر مادیت شکست خورده است.
جامعه فرانسه، در واکنش به این اتفاق، نیازمند بازبینی جدی در مفهوم امنیت فرهنگی است. امنیت، تنها دیوار و دوربین نیست؛ پیوند عاطفی میان مردم و میراث است. وقتی مردم خود احساس کنند که آثار تاریخی متعلق به آنان است، نه اشیای دولتی، آنگاه حفاظت به وظیفه جمعی تبدیل میشود. اما در اروپا امروز، فرهنگ از مردم جدا شده است؛ موزهها اغلب در خدمت توریستها هستند و شهروندان بومی رابطهای سرد و رسمی با آنها دارند. این جدایی، دزدی فرهنگی را تسهیل میکند؛ زیرا «ارزش حافظه جمعی» از درون ضعیف شده است.
هشدار سقوط آرام تمدن فرهنگی اروپا
حادثه لوور باید بهعنوان هشدار دیده شود؛ هشداری برای فرانسه و کل اروپا. اگر امنیت فرهنگی و اجتماعی بازتعریف نشود، اگر آموزش عمومی درباره میراث ملی از مرحله شعار به مرحله مشارکت نرسد، اروپا نهایتاً شاهد فروپاشی تدریجی میراثی خواهد بود که قرنها نماد تمدن انسانی بوده است. در آن زمان، دیگر موزهها باقی خواهند بود، اما بدون معنا؛ دیوارهایی پر از خاطرههای ازدسترفته.
در پایان میتوان گفت که غارت لوور، استعارهای از غارت روح اروپا است. فرهنگی که زمانی معنای زیبایی و عقلانیت را به جهان هدیه داد، امروز در برابر میلِ خامِ قدرت و پول، بیدفاع شده است. تا زمانی که اروپا نتواند امنیت را از حوزه نظامی و اقتصادی به حوزه فرهنگی بکشاند، هر تاج، هر جواهر و هر اثر تاریخی میتواند بهراحتی فرو بریزد – درست همانطور که تاج امپراتریس اوژنی با ۱۳۵۴ الماس بر زمین افتاد.
این افتادن نه تنها سقوط یک اثر، بلکه فروریختن نماد تمدن بود.
انتهای پیام/