شناسهٔ خبر: 75436433 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: برترین‌ها | لینک خبر

برای استخدام سارا دو شرط عجیب گذاشته‌اند

برای استخدام سارا دو شرط عجیب گذاشته‌اند

سارا در یک آپارتمان کوچک در حاشیه پایتخت با مادرش زندگی می‌کند. پدرش سال‌ها پیش طلاق گرفته و برادر کوچکش هم بخاطر دعوا بر سر ناموس به زندان افتاده. روزی نبود که دنبال کار نرود و البته مصاحبه‌هایی که معمولاً به یک جمله‌ کلیشه‌ای ختم می‌شدند: «با شما تماس می‌گیریم». گاهی نهایتا پیشنهاد حقوقی که کفاف اجاره ماه بعد را هم نمی‌داد و گاهی بدتر از آن، درخواست سرویس دادن و عکس قدی فرستادن و سفر رفتن با آقای مدیر.

صاحب‌خبر -

برترین‌ها_نیما نوربخش:  سارا در یک آپارتمان کوچک در حاشیه پایتخت با مادرش زندگی می‌کند. پدرش سال‌ها پیش طلاق گرفته و برادر کوچکش هم بخاطر دعوا بر سر ناموس به زندان افتاده.  روزی نبود که دنبال کار نرود و البته مصاحبه‌هایی که معمولاً به یک جمله‌ کلیشه‌ای ختم می‌شدند: «با شما تماس می‌گیریم». گاهی نهایتا پیشنهاد حقوقی که کفاف اجاره ماه بعد را هم نمی‌داد و گاهی بدتر از آن، درخواست سرویس دادن و عکس قدی فرستادن و سفر رفتن با آقای مدیر.

سویت

شهر تهران زیر نور نئون‌های سردِ شب، هزاران داستان دارد که هر کدام در تضادی عریان با دیگری نفس می‌کشند؛ داستان‌هایی از شکوفایی مالی در عین خشکسالی اقتصادی. در جایی زیر پوست این کلانشهر، دختری به نام سارا زندگی می‌کند؛ ۲۱ ساله است و دانشجوی کارشناسی معماری. دختری که زندگی‌اش درگیر یک معادله ساده و سرد شده: هزینه‌های بالای درس و زندگی در برابر درآمدهای پایین مشروع. سارا در یک آپارتمان کوچک در حاشیه پایتخت با مادرش زندگی می‌کند. پدرش سال‌ها پیش طلاق گرفته و برادر کوچکش هم بخاطر دعوا بر سر ناموس به زندان افتاده. درست همان روزی که همکلاسی سارا فاز دلبری برداشته بود و نفهمید از کجای خیابان، چاقوی توی پهلویش نشست. خلاصه سارا تنهاست؛ درست شبیه درخت چنار خانه جدیدش؛ جایی آن بالاها. از پشت تنهایی پنجره که نگاهش می‌کند یاد خودش می‌افتد. یاد روزهایی که شهریه دانشگاه و هزینه رفت‌وآمد با فشار آبرومند بودن در جامعه‌ای که مدام قیمت‌ خورد و خوراک و اجاره خانه‌اش چند برابر می‌شود، مثل یک طناب نامرئی دور گلوی او حلقه زده بود. روزی نبود که دنبال کار نرود و البته مصاحبه‌هایی که معمولاً به یک جمله‌ کلیشه‌ای ختم می‌شدند: «با شما تماس می‌گیریم». گاهی نهایتا پیشنهاد حقوقی که کفاف اجاره ماه بعد را هم نمی‌داد و گاهی بدتر از آن، درخواست سرویس دادن و عکس قدی فرستادن و سفر رفتن با آقای مدیر. با خودش می‌گفت اگر هم به این درخواست‌ها تن بدهم، تهش بعد از چند وقت باید جایم را به دختر جدیدی بدهم و دنبال کار دیگری بگردم. این مسیر را بارها در سرنوشت چند دوست دیگرش هم دیده بود و از عاقبتش می‌ترسید. او این شرایط را «قفل اقتصادی» می‌نامد. قفلی که روی درب ورود به بازار کار مشروع با درآمدهای کلان بسته شده و تنها راه باز کردنش، داشتن سرمایه یا شبکه‌ای است که سارا و ساراها از آن بی بهره‌اند. می‌گوید: «به خدا من برای رسیدن به یک زندگی متوسط تلاش می‌کردم، نه لاکچری. اما وقتی متوجه میشی که تلاشت دیگه جواب نمیده، بعدش دنبال میان‌بُرها میگردی. شوگرددی برای من، فقط یه آدم پولدار نبود؛ اون تأمین‌کننده امنیتم بود، حتی اگه موقتی باشه.»

photo_2025-10-21_08-12-24

مزایای پنهان و هزینه‌های شفاف

فراگیر شدن پدیده شوگرددی در ایران، عمدتاً ریشه در دو حفره‌ بزرگ اقتصادی دارد: «بیکاری فارغ‌التحصیلان» و «تورم افسارگسیخته» که ارزش پول ملی را به سرعت می‌بلعد. این پدیده بیش از آنکه انتخاب سبک زندگی باشد، برای بسیاری از زنان جوان به یک استراتژی برای بقای اقتصادی تبدیل شده است. از منظر سارا، مزایای این رابطه عبارت بودند از: پرداخت اجاره، شهریه، خورد و خوراک و هزینه‌های درمانی که همه آنها روی هم نیازمند سال‌ها تلاش کارگری بود. همچنین ملاقات با فردی که در لایه‌های بالای اقتصادی جامعه حضور دارد، چه بسا بتواند منجر به فرار از شغل‌های سطح پایین و ایجاد فرصت‌های شغلی یا حتی سرمایه‌گذاری‌های کوچک شود. اما این راه با هزینه‌های سنگینی همراه است که به مراتب از پاداش‌های مادی آن سنگین‌ترند؛ هزینه‌هایی که در گزارش‌های مالی جایی ندارند: بهای انزوای اجتماعی، فشار روانی ناشی از پنهان‌کاری و در نهایت، تخریب تدریجی تصویر زن به عنوان یک موجود مولد و مستقل. سارا در روایت خود اشاره می‌کند که این پدیده، زنانی را به سمت خود می‌کشاند که «نه فقیر مطلقند و نه ثروتمند؛ بلکه در عدم ثبات مالی گیر افتاد‌ن.»

توانایی مالی ارجح بر عشق

در پایان هفته، سارا به ملاقات آقای میم رفت. این ملاقات نه یک قرار عاشقانه بلکه یک تراکنش مالی بود. او وارد دنیایی شد که نورپردازی‌اش گرم‌تر و خانه‌اش بزرگتر و میزهایش پر از خوراکی‌هایی است که برای او و مادرش غیرقابل دسترس‌اند. در همهمه این لحظات، سارا متوجه می‌شود که این پدیده، تنها یک مشکل فردی نیست بلکه یک بیماری سیستمی است. وقتی زیرساخت‌های اقتصادی به زنان آموزش‌دیده اجازه نمی‌دهند با تلاش برابر به امنیت اقتصادی برسند، ناخودآگاه ارزش‌های سنتی تضعیف می‌شوند. در غیاب شفافیت شغلی و حقوق عادلانه، روابط مبتنی بر توانایی مالی جایگزین روابط مبتنی بر تعهد و عشق می‌شوند؛ درست شبیه سارا و آقای میم. حالا سارا خیلی چیزها دارد و خیلی چیزها ندارد.

شوگرددی در ایران تا ناکجا

شوگرددی در ایران، انعکاس شکست سیاست‌های کلان در ایجاد یک اقتصاد پایدار برای نیمی از جمعیت مولد کشور است. تا زمانی که قفل‌های اقتصادی شکسته نشوند، همیشه زنانی چون سارا مجبورند برای یافتن «سقف محکم»، به دنبال «کلیدهای طلا» بگردند، هرچند هزینه این کلیدها، گاهی بهای استقلال خودشان باشد. این پدیده حالا نه فقط در ایران بلکه در بسیاری از نقاط دنیا فراگیر شده است زیرا تورم، دستمزدها را بی‌ارزش کرده و آرزوهای بزرگ مالی برای زنان را محدود کرده است.

 

 

 

برچسب‌ها: