به گزارش گروه بینالملل دفاعپرس - محمد ترک یلماز؛ سنوار همزمان سیاسیترین نظامی بود و نظامیترین سیاسی. غزهی پنهان و فعالِ زیرِزمین و غزهی آرام و خندانِ روی زمین را به وحدت رسانده بود. انسانی بین محمد ضیف و اسماعیل هنیه پدید آمده بود که امکان وارد شدن مقاومت فلسطین به مرحلهای جدید از تاریخش یعنی طوفان ممکن شد. غزه به سنوار غزه بود.
یک - شهر
اوایل «طوفانالاقصی» بود. با دوستی اهل غزه صحبت میکردم. داغدار دوستان شهیدش بود. اما بیشتر نگران بود. گفت این جنگ با تمام جنگهای قبلمان فرق میکند. وقتی از تفاوت پرسیدم، از میان دهها مورد مهمی که میشد گفت، جواب داد: «جنگهای قبل که تمام میشد، یحیی سنوار راه میافتاد در خیابانهای غزه، شعار میداد و شهر زنده میشد. اما این اتفاق دیگر نخواهد افتاد». شعار نمیداد و شیفتهی سنوار نبود. در مقام بیان وضع واقع این را میگفت. آن موقع سنوار بر سر زبانها نبود. پرسیدم از دیگر رهبران؛ مثلاً محمد ضیف. گفت ضیف را مردم نمیبینند. آن مجاهد بزرگ، شخصیت سیاسی و مدیر شهر نیست، مردم حتی نمیدانند که واقعاً زنده است یا شهید شده است. خیلی رهبران سیاسیِ خارجنشین حماس را هم دلبستهی غزه و یکی معمولی مثل خودشان و همدردشان نمیدانست. سنوار همزمان سیاسیترین نظامی بود و نظامیترین سیاسی. غزهی پنهان و فعالِ زیرِزمین و غزهی آرام و خندانِ روی زمین را به وحدت رسانده بود. انسانی بین محمد ضیف و اسماعیل هنیه پدید آمده بود که امکان وارد شدن مقاومت فلسطین به مرحلهای جدید از تاریخش یعنی طوفان ممکن شد. غزه به سنوار غزه بود.
شگفتیِ آنچه شنیدم از آن موقع با من ماند. شهر در حال نابودی کامل بود و ابعاد فاجعه وسیع. اما وقتی جوان مجاهد به آیندهی شهرش میاندیشید، گویا خیالش راحت بود که بعد از جنگ، خانهها و بیمارستانها و پارکها را عربستان یا قَطَری -یا ثروتمندِ دیگری- خواهد ساخت، به جبرانِ شرمِ عربیِ قعودش هنگام جنگ یا به بارکشی باری که جامعهی جهانی -آمریکا- جهت پیشبرد برنامههای منطقهایاش بر دوشش مینهد. اما میدانست که شهر محل زندگی است و این با بلوکهای سیمانی ساخته نمیشود. زندگی با اجتماع و همدلی - و بگو - وفاقِ مردمی حول ستونی - سیاستمداری- که دارند و رسالتی - کار سخت و مهمی - و آیندهای - آرزویی - زندگی میشود. تصورِ جاری شدن نشاط زندگی در غزه بدون سنوار سخت بود برایش. انگار غزه بیش از هرچیز با قدمهای استوار سنوار در خیابانهایش، با آن لبخند تلخ دلنشین و چشمهای نافذ، و حرف زدن صمیمی و محکمش با مردم کوچه بازار، محل سکونت میشد و میشد در آن نفس کشید و راهی برای طی کردن پیش روی خود یافت.
دو - مردم
بعد از شهادت سید حسن با دوست مطلع دیگری از اهالی غزه صحبت میکردم. اینجا به شکایت و تحلیل کلیاش کاری ندارم که درگیر نشدنِ همزمان، همهجانبه و جدیترِ اعضای جبههی مقاومت با جنگ را اشتباهی راهبردی و فرصت دادن به اسرائیل برای پیشروی گام به گام میدانست و نگران تداوم این روند تا رسیدن جنگ به تهران بود. گفت: «سنوار را هم حتماً میزنند. چون غزه کوچک است و سنوار هم از منطقهی خطر خارج نمیشود و از زندگی مردم غزه فاصله نمیگیرد». گفتم وقتی کشته شدنش یک موفقیت جنگی بزرگ برای دشمن محسوب میشود، بر اساس منطق جنگ چه اشکالی دارد که خارج شود و فاصله بگیرد؟ گفت «نه، این در فرهنگ ما امکان ندارد. سنوار هرگز این کار را نمیکند، چون مردم از او چنین انتظاری ندارند». انتظار مردم، تعیینکنندهتر از معادلات صرفاً نظامی بود.
صحنهی شهادت سنوار در وسط شهر رفح مویّدِ درستیِ شناخت او از فرمانده بود. سنوار میدانست که اگر عهدی در میان نباشد، یعنی انتظاری از آن سو برای پاسداشت و تلاشی همهجانبه از این سو برای به جا آوردن آن، هیچ پیروزیای پیروزی نخواهد بود، و هیچ دوستی و مردمی شکل نخواهد گرفت. البته جنگی که سنوار آغاز کرد، بدون رفراندوم و نظرسنجی از مردمش و حتی سران حماس آغاز شد، اما خواستِ عمیق و انتظار مردم در کانون آن قرار داشت، و او مقیّد بود که انتظار مردمش را برآورده کند و نشان دهد اینجا عهدی در میان است، ولو به قیمت جانش، و حتی به قیمت تقدیم یک دستاورد مهم نظامی به دشمن.
البته این توجه او، مراعاتِ امری خارج از ماجرای پیروزی و شکست در نبرد نبود. اویی که میگفت «مقاومت فقط سلاحی که در دست داریم نیست، بلکه عشقی است که به فلسطین در هر نفسی که میکشیم داریم؛ ارادهای است که میخواهیم بمانیم»، میدانست که نهایتاً خواست مردم تعیینکنندهی نهایی نبرد است؛ خواستی که بیشتر از نظرسنجیها، در عمل و در موقعیتهای واقعیِ تصمیمگیری خود را نشان میدهد. سنوار در سخنرانی دسامبر ۲۰۲۲ خود که در آن طرح طوفانالاقصی را از پیش اعلام کرد و گفت «انشاالله در سیلی خروشان به سوی شما خواهیم آمد» نیز استعارهاش از این حرکت، جزر و مدّ دوامدارِ کلّ دریا بود: «با میلیونها نفر از مردم خود، همچون یک جزر و مد بیوقفه به سوی شما خواهیم آمد»؛ و به مردمش توصیه کرده بود که «سِیلی باشید که عقبنشینی نمیشناسد و آرام نمیگیرد تا زمانی که جهان اعتراف کند که ما صاحبانِ حق هستیم و فقط اعدادی در اخبار نیستیم».
سه - دولت
حدود ۲۰ سال پیش اختلاف نظر و مباحثات جدی بین گروههای مقاومت برای ورود به صحنهی تشکیل دولت و تبدیل شدن حرکت مقاومت اسلامی به یک حزب سیاسی بالا گرفته بود. این مباحثات هرچند به نفع ورود حماس به انتخابات و پیروزی در آن و به دست گرفتن دولت غزه فیصله یافت، اما تشکیل دولت -آن هم در منطقهای کاملاً محصور و محتاجِ مراوده با رژیم صهیونی- مستلزم نوعی به رسمیت شناسی اسرائیل و وارد تعامل و معامله شدنی بود که طبیعت آن، افتادنِ مقاومت در مسیر عادیسازی و دست کشیدن از ایدهی آزادی سرزمین فلسطین میتوانست باشد. چه بسا پررنگ بودنِ همین امید برای آمریکا و اسرائیل زمینهسازِ فراهم شدنِ این امکان برای حماس شده بود. پاسخ سنوار به سوال «دولت یا جنگ؟» چنین بود که «خدا به ما تمکّن داده است و باید از آن استفاده کنیم برای جنگ».
بر اساس گزارشهای فلسطینی، اویی که دغدغهمند اشتغال عادی مردم غزه بود و حتی برای آن وارد توافقاتی با اسرائیل شده بود، برای اقشار مختلف مردم غزه در بعد از ساعتِ اداریِ روزانه در جهت پیش بردنِ ایده و توانِ آزادیِ فلسطین کار تعریف کرده و آنها را درگیرِ نقشآفرینی در مأموریتی بزرگ ساخته بود. با هماهنگ کردنِ هوشمندانهی زمین و زیرزمین غزه، دولت حماس از فرصت نهایت استفاده را برای تقویت قدرت غزه و مقاومت برد. در ویدئویی متعلق به چند سال قبل که بعد از ۷ اکتبر منتشر شد، سنوار در بازدید از کارگاههای مخفیِ ساخت موشک میگوید: «اولویت ما طرحِ آزادسازی است و تجهیز برای آن» -هرچند ظاهر امر چیز دیگری بود-.
سنوار در دورهی مسئولیتش به عنوان رئیس دفتر سیاسی حماس در نوار غزه به جز انعقاد توافق آشتی ملی با تشکیلات خودگردان، وارد تعاملاتی با اسرائیل، امارات و مصر برای امور مختلف مانند حل مشکل اشتغال، تأمین مایحتاج و ساختن نیروگاه غزه شده بود. آنها نیز از این رویکرد مسالمتجوی او خشنود بودند. شاید پیش خود فکر میکردند این زندانیِ محکوم به بیش از ۴۰۰ سال حبس که بعد از گذراندن ۲۳ سالِ آن در برنامهی تبادل اسرا از زندانِ اسرائیل آزاد شد، ممکن نبودنِ آزادی از زندانِ بزرگ را پذیرفته و دیگر بر بهبودِ کیفیتِ زندگی در زندانِ بزرگِ غزه متمرکز است. اما سنوار نه تنها امیدش را از دست نداده بود، بلکه در دل سطحی بالاتر از امید را میپروراند که همان او را به این کنشِ به ظاهر ناامید کشانده بود. نگاهِ سنوار و توصیهاش به مبارزان این بود که «از زندان نترسید؛ زندان بخشی از راهِ طولانیِ ما به سوی آزادی است»؛ مشغول شدن به بهبودِ شرایطِ زندان -چه در زندان فیزیکی اسرائیل و چه در زندان دولت غزه- برای او کارکردی اساسی برای حفظ رویای رهایی و ساختِ امکانِ واقعیِ آن بود. این حجاب، هم پوششی برای دیده نشدنِ کار اصلی بود، هم پیروزیهای کوچکِ ذیلِ آن، زندهنگهدارندهی امید موفقیت، و هم فراهمکنندهی ارتباطات و امکانات لازم برای شکستن زندان؛ چنانکه همواره فعالیتِ آشکارِ روز پوششی است برای حیاتِ اصیل و پوشیدهی شب.
همراهان سنوار در دورهی زندان نیز میگویند بازجوییهای سنوار طولانی بود و با اسرائیلیها زیاد صحبت میکرد، و نیز میگویند از اینکه نگران بودند که او در حال دادن اطلاعات به دشمن باشد، و از اینکه بعدها برایشان معلوم شد که سنوار بازجوییها و ارتباطش را محل کسب اطلاعات و تحلیل از بازجوها و زندانبانانش کرده بود و حبس شدنش در زندان دشمن را تبدیل به عملیات شناسایی در عمقِ خاکِ دشمن!
اویی که در رقم زدنِ واقعیِ آزادی جدی بود، نمیتوانست به دولت بیتوجه باشد، و نمیتوانست هم معطل آن بنشیند. در توصیهای غریب به فلسطینیها گفته بود «منتظر عدالت نباشید، بلکه خودتان عدالت باشید».
چهار - وحدت
برای سنوار تشکیل دولت در غزه تنها وسیلهای برای تقویت امکانات نظامی نبود. او جنگ را گستردهتر میدید و نسبتی بین دولت و وحدت. برخی سختگیریها و مبارزهاش با فساد اقتصادیِ برخی رهبران حماس در غزه که موجب فرار آنها از غزه شد، بخشی از این جنگ بود، و در میان مردم بودن و صحبتهای صمیمانهاش بخشی دیگر. بعد از شیخ احمد یاسین شاید کسی نتوانسته بود اینچنین در غزه محور وحدت باشد و مورد علاقهی جناحها و گروههای مختلف.
بعد از شهادت سنوار از دوستی فلسطینی مهمترین ویژگی سنوار را در نسبت با دیگر رهبرانشان پرسیدم. کف دستش را نشان داد و گفت «خیلی صادق بود». این صداقت به او کمک میکرد که متوجه همهی واقعیت باشد و حق هر چیز را بهجا آوَرَد و کمتر در بازیهای مختلف -حتی بازیِ مقاومت- بیفتد، و این لازمترین صفت است برای به وحدت رساندن جامعه.
سنوار سالها پیش در ایام گذراندن محکومیت ۴۳۰ سال حبسش در زندان اسرائیل و علیرغم محدودیتها، رمان «خار و میخک» را با رفت و برگشت متعدد در منظرهای مختلف فلسطینی به مسئلهی فلسطین نوشته بود؛ رمانی صمیمی، دراماتیک، بیآلایش و غیرشعاری که نه دربارهی مقاومت و برای مقاومت، که در مقاومت و با مقاومت -با جوهری عجین با خون- نگاشته شده و انسانهایی برای نگهداری صفحاتش و انتقال آن به خارج زندان تنبیه و شکنجه شده بودند. در این کتاب که میتوان آن را مانیفست زندگی سنوار دانست، او اشتیاقی که به درک و بهجاآوردن حقی که در طرفش مقابل است و دغدغهای که نسبت به وحدت دارد را به خوبی نشان داده و در واقع همین اشتیاق است که درامِ داستان او را ساخته است.
نویسنده در این رمان ما را با بحثهای جدی و معقول که از بیفایده بودن مقاومت میگویند درگیر میکند و بعدها همین درک و درگیری است که گذر از اشکالات اساسی طرح قدیم مقاومت و ارتقاء آن به سطحی جدید را ممکن میسازد. در فصل ششم کتاب، وقتی اسرائیلِ اشغالگرِ تازهتأسیس به خاطر نیاز به نیروی کار برای ساختن کشورش مجوز کار به فلسطینیهای بیخانمان داده و فدائیان کسانی که مجوز کار میگیرند را خائن میدانند، و فلسطینیها در حال بحثاند که «چطور دولت دشمنمان را بسازیم؟» و نگاههای به اصطلاح واقعگرا میگویند که «دولت اسرائیل دیگر برپا شده و کار نکردن ما تفاوتی ایجاد نمیکند»، نویسنده میگوید «اما باید از زاویهی دیگری راجع به موضوع بحث میکردند و آن خانههایی بود که نیاز به یک لقمه نان و شیر برای نوزادان داشتند و پیدا نمیکردند؛ و کار در اسرائیل به رغم سختی و تلخیاش مأموریتی ملی بود تا مردم در اردوگاهها و روستاها حمایت شوند و از روی اضطرار مجبور نباشند کوچ کنند... مردم شدیداً نیاز داشتند گرسنگی فرزندانشان را رفع کنند و نوامیسشان را در خانههایی جا دهند که درهایش بسته شود و دیوار داشته باشد». توجه توأمان به حفظ ناموس خانواده و ناموس وطن و دیدن امتداد ضروریِ آنها، موضعی خاص پدید میآوَرَد و امکان شکلگیریِ حرکتِ حقیقتاً ملّیِ مقاومت اسلامی را میسازد.
این صداقتِ کلطلب و وحدتسازِ سنوار در میانهی دعواهای سنگینِ سیاسیِ داخلِ حماس نیز برای او موضع خاصی میساخت؛ چنانکه در جنگهای منطقهسوزِ دههی نود شمسی که به دنبالِ پروژهی آمریکاییِ بهار عربی آغاز شد، زمانیکه کار به ورودِ حماس به جنگ با دولت بشار اسد در سوریه رسیده بود، گفت: «ما مخالف هرکسی هستیم که میخواهد علیه هر دولت اسلامی یا عربی یا هر گروه مقاومتی بجنگد. ما مخالف هر گونه دشمنی با سوریه، ایران و حزباللهایم و سلاح را از روی دشمن برنمیگردانیم». موضعی که مخالفتی هوشمندانه و مردانه با موضع آن روزِ اکثریت حماس علیه ایران بود، اما در خود مخالفتی با منطق حرکتِ ایرانِ آن روز هم داشت. چه بسا اگر این کلنگری در باقیِ منطقه و لااقل باقیِ محور مقاومت غالب بود، زمینهی تضعیف منطقه، خروج اسرائیل از انزوا و باز شدن راهِ پیمان ابراهیم پدید نمیآمد.
باید اضافه کرد که موضع سنوار در این زمینه بر اساس منفعتی کوتاهمدت مانند از دست ندادن حمایت تسلیحاتی ایران برای حماس هم نبود. او سالها قبل در فصل ۱۳ «خار و میخک» منطق عدم همراهیِ حرکت مقاومت اسلامی با فلسطینیانِ حامی سرنگونیِ حکومت ملک حسین در اردن را شرح داده بود: «هیچ وقت ابزاری برای وارد کردن بخشی از منطقه به وضعیت نامعلوم نخواهیم بود».
پنج - جنگ
تحلیل طوفانالاقصی موضوع این یادداشت نیست، اما درک سنوار از ماهیت جنگ برای فلسطین و تحول صورت گرفته با ظهور جریانات اسلامی که بیشتر از هرجا در «خار و میخک» قابل ردیابی است به تکمیلِ شناخت ما از او کمک میکند. اویی که ابتدائاً جنگ را «چیز وحشتناک، تاریک و خفهکنندهای» توصیف میکند، ما را با دغدغهی پدربزرگ بعد از شکست در جنگ ۶ روزهی اعراب و اسرائیل همراه میکند که: «تا کی قرار است پنهان شویم و از سرنوشتمان فرار کنیم؟ دیگر نه مرگ خوب است و نه زندگی»؛ و برای مخاطب شرح میدهد که درگیری چگونه در سرنوشت زندگی ما نوشته شده است، به طوریکه اگر اینجا درگیر نشویم، «در صف روزانهی گرفتن دبهی آب -که آژانس قوس روزی دو سه ساعت شیرش را باز میکرد، و هیچ وقت به همه نمیرسید- با همسایگانمان خود درگیر خواهیم شد» یا پسرانمان باختهای ما در دنیای واقعی را با دعوا و درگیری در بازیهای سطح پایین جبران خواهند کرد؛ و این روی دیگر همان ماجراست که «مردم روستاهای الخلیل با زحمت بسیار محصولات لبنی و انجیر و انگور تولید میکردند و با کمترین قیمت در شهر میفروختند و محصولات شهر مثل صابون و لباس را با بیشترین قیمت میخریدند و برمیگشتند». او توجه داشت که زندگی، همهی زندگی است.
اما همچنان این سوال جدی باقیست که «وقتی کشورهای عربی با ارتشهای تجهیزشده به نتیجه نرسیدند، مقاومت ما با دست خالی چه فایدهای دارد؟». داستان اعتصاب موفق در زندان صحنهی خوبی است برای اینکه بتوانیم قدرت دستان خالی را وقتی درست در معادلات حاضر شوند را ببینیم، و ترغیب شویم که «سرزمین را فقط مردانش آزاد میکنند» -نه امکانات و تجهیزات-. قلمِ سنوار ما را قدم به قدم به این ایده سوق میدهد که ماجرای مبارزهی فلسطینیها، سیر جستجوی موفقیت با تسلیح روزافزون نبود؛ بلکه -بهعکس- با شکست عملیاتهای نظامی حرفهای، و تبدیل شدن سلاحهای مخفیِ فدائیان به سنگهای در دست مردم، و آنگاه تبدیل شدنِ این سنگها به سلاح -سلاحی که دیگر آن سلاحِ بیروحِ سابق نبود- تحول بزرگ و موفقیت نظامی رقم خورد. اینجا مردمی شدنِ مقاومت، یک شعار فانتزی -یا در برابر منطقِ تقویت و تسلیح نظامی- نیست، بلکه رجوعِ محتاجانه به تنها منبع قدرت برای رهبرانی است که واقعاً قصد مبارزه و پیروزی بر دشمنی را دارند که همواره در استفاده از سلاحهای عادیِ اقتصادی-نظامی دست بالا را دارد و خواهد داشت؛ و البته این رجوع به مردم، اقتضائات و سختیهای زیادی برای آنها به دنبال دارد که معمولاً موجب میشود عطایش را به لقایش ببخشند.
اویی که معتقد بود «فراموش نکنید که وطن فقط داستانی نیست که نقل شود، بلکه حقیقتی است که باید آن را زندگی کرد»، در کتابش درامِ دو دیدگاهِ سالمِ ملیگرایانه و اسلامگرایانه را تا آخرین صفحات کتاب پیش میبرد و به وحدت میرساند، مردمی شدن مقاومت و اسلامی شدن آن را پابهپا و همارز هم تصویر میکند. این همراهی از کجا ناشی میشود؟ شاید در توجه و درکی که از آینده و اولویت آن وجود دارد؛ در توجهی که به امر بالقوه در برابر امر بالفعل وجود دارد، در اتکایی که به دلها و دستانِ صاحب سلاح صورت میگیرد، نه خودِ سلاح، در ایمان به اینکه تنها آنکس که دوستِ مردمِ خودش است -یعنی متوجهِ «او» و رها از «ما و منی» - میتواند مقاومت را به نتیجه برساند؛ چنانکه در فصل ۲۲ «خار و میخک» داستان شکست امیدِ فلسطینیانِ چشمانتظارِ حملهی صدام حسین به اسرائیل را به نظاره مینشینیم، در حالی که آگاهترانشان به معادلات کلان جهان میدانند که «آن کسی که با اسرائیل میجنگد و آن را شکست میدهد، ویژگیهایی دارد که صدام حسین آنها را ندارد».
قهرمان داستان «خار و میخک» در خلوت خود در این کشاکش است که آیا ماجرای فلسطین با ماجرای آزادیخواهیها و استقلالطلبیهای دیگر ملتها -به جز اشتراکاتش- تفاوتی اساسی هم دارد یا نه. هرچند پاسخ جامع و کاملی برای این سوال نمییابد، اما با خود فکر میکند «رسول خدا میتوانست مستقیماً از مکه به آسمان برود. اما حکمت خدا اقتضا میکرد این عبور از قدس انجام شود، تا اهمیت قدس در راه به سوی آسمان برای مسلمانان روشن شود»، و میداند که این گرهخوردگیِ مبارزهی ملتِ طردشده از سرزمینش با «نبرد دین و تاریخ و وجود»، نه فقط مبارزه، بلکه دینداری را نیز به جایگاهی تازه ارتقاء میدهد، و میبینیم که موجب تدین و نمازخوان شدنِ جوانان داستان نیز میشود.
اما وقتی آزادیِ سرزمین و زندگی بر روی آن موضوعمان باشد نیز، گویا با اضافه شدن ماجرای معراج و آسمان به ماجرای سرزمین و زمین است که امکان آزادسازی سرزمین و زندگی بر روی زمین ممکن میشود. البته اینجا هرگز ماجرای زمین با ماجرایی در آسمان معاوضه نمیشود، بلکه ماجرای زمین با توجهی آسمانی به زمین، تازه ماجرا و محکم میشود. شاید در هیچ جای جهانِ امروز مانند غزه، وحدت حرکت دینی و ملی به فعلیت نرسیده باشد.
شش- امید
سالها قبل وقتی خبرنگاری از سنوار پرسیده بود که «موضع کشورهای عربی موجب ناامیدی شما نمیشود؟»، به جای گلایه از اعراب، پاسخی عجیب داده بود: «ما ملت فلسطین تصمیم گرفتهایم با خونِ قلبهامان و اجسادِ زنان و کودکانمان سدّی بسازیم که مانع فروپاشی جهان عرب شود». فهمیده بود که این ماییم که نیازمند جهادیم تا لطفش شامل حیات ما شود و ما را از ناامیدیِ حاکم بر زندگی و فروپاشی شخصیتمان نجات دهد.
این ماجرای همهی انسانهاست، اما مردم این سرزمین مقدس بیش از همه ترسانِ عواقبِ نجنگیدناند. قرآن کریم نیز قاعده و سنّتِ سرگردانیِ انسان روی زمین به خاطرِ پرهیز از به میدان آمدن را حول ماجرایی در همین سرزمین بیان نموده است؛ آنگاه که قوم موسی با او برای جنگیدن همراه نشدند و مبتنی بر محاسبهی قدرت طرفین آن را موکول به زمانی کردند که پیروزیشان تضمین شده باشد، و مشیت الهی بر آن شد که: «فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ» ﴿۲۶ مائده﴾. چهل سال -یک عّمر- شهر داشتن بر آنها حرام شد و تقدیرشان سرگردانی روی زمین و بیسُکنایی؛ بگو انسی نیافتن و انسان نبودن.
جهان تا بوده، ناتوانیِ مایِ انسان را به رخمان کشیده است. هر چه پیش میرود و سیستمهای گستردهتر و پیچیدهتری قدرت مییابند نیز این حس در ما فراگیرتر میشود که امیدی نیست و مای کوچکِ ضعیف در این جهان بزرگ کاری نمیتوانیم بکنیم. کار عظیم و غیرمنتظرهای که یحیای سنوار بدون اتکا بر قدرتی بیرونی به انجام رساند -حتی فارغ از محتوای آن- نقطهی امیدی در جهان امروز ساخت برای همهی آنها که از طرفی با واقعیتهای سختِ جهانِ سیاست و اقتصاد و جنگ درگیری داشتهاند، و از طرفی شعلهی تسلیم نشدن انسان و امکانِ ظهورِ مجد و عظمت او در دلشان هنوز نمرده است.
سنوار چهل سال پیش نیز به «مجد» فکر کرده بود و قبل از تشکیل حماس با دوستانش سازمان مجد -مناحمات الجهاد و الدعوه- را تشکیل داده بود. جزای این کارش از سوی اسرائیل چند سده زندان شده بود. اما فکری که به مجد کرده بود، تکثیر شد و قدرتی فراهم آورد که خود او را نیز بعد از ۲۳ سال از زندان آزاد کرد.
آنکه در وضعی ناگوار و غیر قابل قبول به امیدی برمیخیزد، معلوم نیست موفقیت در آن صحنه برایش حاصل گردد. اگر غیر از این بود، همه -حتی مخنثان و اشباهالرجال نیز- همین راه را میرفتند. ما با بههمزدن وضعِ فروبسته، فرصتی ایجاد میکنیم برای گشایش. جهان اساساً در دو وضعِ بد و خوب قرار ندارد؛ انسان هم. جهان و انسان در دو وضعِ فروبسته و ناامید از خوبی و رستگاری، و گشایشیافته و امیدوار به خوبی و رستگاری قرار دارند. انسانهای بزرگ، امیدهایی بزرگ و معقول میآفرینند و امکان حرکتی معنادار را برای انسانها ایجاد میکنند. البته که این خود بودن در همهی مناسباتِ واقعیِ زمانه را میطلبد و کاری عظیم است و سخت، و ربطی به تبلیغاتِ امید و روایتِ پیشرفتِ ما ندارد. اما اگر انتظار این را داشته باشیم که کاری به خودیِ خود و بدونِ امتدادش -امتدادی که با به میدان آوردنِ دلبستگانی به خود از دیگران و آیندگان به وجود میآید-، وضع این دنیا را خوب کند، هیچ حرکتی را در طول تاریخ، حرکت نخواهیم شناخت.
هفت - مرگ
پیش از شهادت سنوار ویدئویی کوتاه از او در شبکههای اجتماعی دربارهی نحوهی مواجههاش با مرگ منتشر شده بود که در آن محکم و باصلابت میگفت: «من کلام امام علی را حفظ کردهام که: أَیِّ یَومَیَّ مِنَ المَوتِ أَفِر / یَومَ لا یَقدِرُ أَو یَومَ قُدِر؟»؛ دوگانهای که فرار از مرگ را بیمعنا میکرد. انتشار فیلم شهادتش حین عملیات در خرابههای خیابان ابنسینای رفح در قامت یک سرباز معمولی، و ویدئوهای دیگری که بعدها از حضورهای مکررِ مشابهش در وسط میدان معرکه منتشر شد، ایمان واقعیاش به آن حکمت علوی را اثبات کرد.
او همان طور مُرد که زندگی کرده بود؛ استوار، با سلاح و دستی وصلهپینه شده، به مجاهدت تا آخرین رمق، در غربت؛ عجیب آن بود که ما -و همهی جهان- آن لحظاتِ تنهاییاش را توانستیم ببینیم. تقدیر این بود که اسرائیل نیاز داشته باشد سنوار بودنِ مردی که کشته است را ثابت کند که به بهترین و زیباترین وجه ثابت شد. آن مردِ بیجان با نشاندن پیکر خود روی مبل و آن عصا انداختنِ واپسینش سوی جانورِ تکنولوژیکی که به مصافش آمده بود، گویاترین سکانسِ ماجرای این جنگ را ساخت، و لحظات غریبانهی آخر عمرش یکی از تکاندهندهترین تصاویرِ زندگیِ انسان معاصر شد.
قرآن کریم ماجرای یحیی را چنین میگوید که پدرش زکریا که پیر شده و نگران ادامه یافتنش در زمین بود، از خدا عطای فرزندی را طلب کرد. فرزندی خاص با نام یحیی به او داده شد که به شهادت رسید. اما او بشارتدهنده و ممهِّدِ رسالتِ عیسای مسیح -روحالله- شد که جهانِ مرده را زنده کرد. یحیی ادامه یافت...
انتهای پیام/ ۱۳۴
∎