شناسهٔ خبر: 75431072 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ابنا | لینک خبر

اسلام و فمینیسم متأخر: تقابل دو جهان‌بینی ناسازگار

چرا التقاط خطرناک است؟ تحلیل یک پیوند ناممکن تلاش برای تلفیق این دو منظومه، همانند ساختن بنایی با مصالح متعارض است که در نهایت به فروپاشی هر دو ساختار می‌انجامد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری بین المللی اهل بیت(ع)ـابنا: در فضای فکری معاصر، شاهد تلاش‌های فزاینده‌ای برای ایجاد هماهنگی و پیوند بین اسلام و گفتمان فمینیسم متأخر (موج چهارم و پس از آن) هستیم. این تلاش‌ها، که گاه از سر دغدغه‌های اصلاحی یا ارائه خوانشی "مدرن" از دین صورت می‌گیرد، اغلب به جای واکاوی عمیق مبانی، در دام «التقاط معرفتی» گرفتار می‌آیند. التقاطی که در آن، واژگان مشترکی مانند «عدالت»، «آزادی» و «کرامت» بدون توجه به مبانی انسان‌شناختی، هستی‌شناختی و غایت‌شناختی متفاوت این دو منظومه فکری، به شکلی سطحی و گمراه‌کننده به کار می‌روند. این مقاله با پذیرش این پیشفرض که اسلام و فمینیسم متأخر دو جهان‌بینی اساساً ناسازگار هستند، به واکاری ریشه‌های این ناسازگاری و تبیین خطرات ناشی از تلفیق غیرنقادانه آن‌ها می‌پردازد.


فصل اول: فمینیسم متأخر؛ دگرگونی بنیادین در تعریف «زن» و «انسان»

فمینیسم متأخر را نمی‌توان صرفاً جنبشی برای احقاق حقوق سیاسی-اجتماعی زنان دانست. این جریان، به ویژه تحت تأثیر متفکرانی چون جودیت باتلر، دانا هاراوی، رزی بریدوتی و پل بی. پرسیادو، دست به یک «انقلاب معرفتی» زده است که هدف آن بازتعریف مفاهیم بنیادین است.

1. سیالیت هویت و مرگ سوژه: در این نگاه، «زن» به عنوان یک هویت ثابت، طبیعی و مبتنی بر فطرت انکار می‌شود. هویت جنسیتی (Gender) یک برساخت اجتماعی-زبانی و کاملاً سیال و اجرایی (Performative) است. بدن نه معبد روح یا مخلوق خداوند، بلکه یک میدان «بیوپولیتیک» است که می‌توان و باید از طریق فناوری، علم و عمل جراحی، آن را مطابق با خواست و میل فرد بازتعریف کرد.

2. مرجعیت‌زدایی و آزادیِ گسست: غایت نهایی در این منظومه، «آزادی» به معنای رهایی از هرگونه مرجعیت، ساختار و روابط تعریف‌شده پیشین است. این شامل گسست از سنت، دین، خانواده هسته‌ای، و حتی دوگانه جنسیتی مرد/زن می‌شود. آزادی، در گرو انتخاب نامحدود و تعریف خویشتن، فارغ از هر «نسبت»ی است.

3. عدالت به مثابه بازتوزیع قدرت: عدالت در این چارچوب، نه امری متافیزیکی و مرتبط با "حق"، بلکه عمدتاً به معنای برهم زدن سلسله مراتب قدرت (پدرسالاری، دگرجنس‌گراهنجاری، استعمارگری) و بازتوزیع آن در میان گروه‌های به حاشیه رانده شده تعریف می‌شود.


فصل دوم: اسلام؛ هندسه‌ای مبتنی بر حکمت، فطرت و نسبت با مطلق

جهان‌بینی اسلامی بر پایه‌هایی کاملاً متفاوت استوار است:

1. تعریف ثابت از انسان و فطرت: در اسلام، «انسان» (اعم از زن و مرد) موجودی دارای فطرتی ثابت و الهی است. هویت او نه برساخته جامعه که مبتنی بر روح خداگونه و جایگاهش به عنوان «خلیفه الله» است. جنسیت (به معنای زیست‌شناختی) بخشی از حکمت آفرینش و مبنای تفاوت‌های تکمیلی، نه تقابلی، در نقش‌ها و مسئولیت‌هاست.

2. آزادی در چارچوب بندگی: آزادی در نگاه اسلامی به معنای رهایی از تمام قیود نیست، بلکه به معنای رهایی از بندگی غیرخدا و انتخاب مسیر بندگی برای اوست. این آزادی، در گرو پذیرش یک «نسبت» اساسی—نسبت با خالق—و زندگی در چارچوب شریعت، که تجلی حکمت الهی برای سعادت بشر است، معنا می‌یابد.

3. عدالت به مثابه قراردادن هر چیز در جایگاه حق خود: عدالت (قسط و عدل) در اسلام، فضیلتی است که در آن، امور بر اساس «حق»—که منشأ الهی دارد—سامان می‌یابند. این عدالت، روابط بین زن و مرد، والدین و فرزندان، و انسان و جامعه را در یک شبکه متوازن از حقوق و تکالیف متقابل تعریف می‌کند که غایت آن، تحقق قرب الهی و تعادل در جامعه است.

4. کرامت ذاتی و اکتسابی: کرامت زن و مرد در اسلام، نخست ذاتی و ناشی از انسان بودنشان است. اما این کرامت در مسیر تقوا و انجام رسالت‌های الهی (همچون تشکیل خانواده، تربیت نسل و مشارکت در سازندگی جامعه) به کمالی اکتسابی و متعالی تبدیل می‌شود.


فصل سوم: چرا التقاط خطرناک است؟ تحلیل یک پیوند ناممکن

تلاش برای تلفیق این دو منظومه، همانند ساختن بنایی با مصالح متعارض است که در نهایت به فروپاشی هر دو ساختار می‌انجامد.

1. تحریف مفاهیم دینی: وقتی «آزادی» فمینیستی (گسست از مرجعیت) با «آزادی» اسلامی (بندگی) یکی پنداشته شود، یا «عدالت» مبتنی بر قدرت، جایگزین «عدالت» مبتنی بر حق گردد، در عمل مفاهیم دینی از محتوای اصیل خود تهی و به ایدئولوژی‌های سکولار تقلیل می‌یابند.
2. ایجاد تناقض درونی: چگونه می‌توان از یک سو، خانواده را به عنوان "سنگر تمدن اسلامی" دانست و از سوی دیگر، نظریه‌هایی را پذیرفت که نهاد خانواده را یک ساختار سرکوبگر پدرسالار می‌دانند؟ چگونه می‌توان بدن را امانت الهی خواند و همزمان، آن را یک ساخته سیال و قابل تغییر دلخواه تعریف کرد؟ این تناقض‌ها سیستم فکری را دچار «شیزوفرنی معرفتی» می‌کند.
3. تضعیف هویت مستقل: این التقاط، اسلام را از موضع حکیمانه و پیشینی خود به موضعی انفعالی و واکنشی تبدیل می‌کند. به جای آنکه اسلام به عنوان داور و ارائه‌دهنده راه حل مستقل خود ظاهر شود، همواره در حال تطبیق دادن خود با موج‌های فکری غرب می‌شود.
4. تشویش عملی برای مومن معاصر: زن یا مرد مسلمانی که در معرض این گفتمان التقاطی قرار می‌گیرد، در یک دوگانگی عملی گرفتار می‌آید: آیا معیار، فطرت و شریعت است یا خواست و میل فردی و گفتمان‌های روز؟ این تشویش، آرامش و جهت‌گیری او در زندگی را مخدوش می‌سازد.


نتیجه‌گیری: بازگشت به خویشتن؛ ضرورت نقد عمیق و دیالوگ اصیل

اسلام و فمینیسم متأخر، دو کهکشان فکری با قوانین جاذبه، ستارگان و قواعد کاملاً متفاوت هستند. هرگونه تلاش برای عبور از یکی به دیگری، بدون درک این شکاف هستی‌شناختی، محکوم به شکست است یا به قیمت ایجاد یک «سیاهچاله معرفتی» تمام می‌شود که هرگونه معنای ثابت و حقیقت متعالی را در خود می‌بلعد.

راه حل، نه در التقاط خطرناک، که در دو اقدام است:

1. نقد ساختاری فمینیسم: نقد فمینیسم باید از سطح شعارهای فریبنده فراتر رفته و به نقد مبانی انسان‌شناختی، اخلاقی و غایت‌شناختی آن بپردازد. باید پرسید: آیا انسان واقعاً فاقد هرگونه ماهیت ثابت است؟ آیا آزادی مطلق از هر "نسبت"ی، به بی‌هدفی و پوچی نمی‌انجامد؟ آیا عدالتی که تنها بر محور قدرت می‌چرخد، خود به ابزار جدیدی برای ستم تبدیل نمی‌شود؟
2. بازخوانی اصیل و عمیق متون دینی: ما نیازمند ارائه خوانشی زنده، عمیق و نظام‌مند از متون اسلامی (قرآن و سنت) هستیم که بتواند پاسخگوی مسائل جهان معاصر باشد، بدون آنکه ذره‌ای از اصول ثابت خود عدول کند. این بازخوانی باید «هندسه معنایی» اسلام را—که در آن مفاهیمی چون زن، مرد، خانواده، آزادی و عدالت، هر کدام جایگاه مشخص و حکیمانه خود را دارند—به وضوح ترسیم کند.

تنها از این مسیر است که می‌توان هم از اصالت دینی دفاع کرد و هم وارد یک دیالوگ اصیل و نقادانه با دیگر جریان‌های فکری شد؛ دیالوگی که به جای تلفیق ویرانگر، به تقویت هویت و شفافیت اندیشه می‌انجامد.