شناسهٔ خبر: 75419230 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

دوشنبه‌ها با شاهنامه - ۵۵

فردوسی و روزگار ناموافق

خراسان‌رضوی - در قسمت پایانی پادشاهی اسکندر در شاهنامه، فردوسی با ابیاتی تأمل‌برانگیز، از رنج‌های دوران خود می‌گوید. سیدجعفر علمداران، پژوهشگر شاهنامه، در این نوشتار به بررسی این گله‌مندی‌ها و چرایی دلگیری حکیم توس از روزگار خویش می‌پردازد.

صاحب‌خبر -

دهگان توس با حکمت، خرد و همت‌عالی، شاهنامه را به پایان داستان اسکندر مقدونی رسانده است، او سند هویت‌ملی ایرانیان را در حد و اندازه جهانی و ایرانی برای بهره‌مندی بشریت مطرح کرده است، کار بزرگ بر پایه خرد و مهر.
با همت و هزینه شخصی هدیه‌ای بزرگ به ایرانیان و جهانیان عرضه کرده است. کتابی که امروز بر بلندای اسطوره ایران و جهان خوش درخشیده و سبب سرفرازی ایرانیان در عرصه جهانی است.

مردی از تبار دهگانان توس با همسری که خود از فرهیختگان بود و روی جهاز عروسی شاهنامه منثورِ «ابومنصور عبدالرزاق» را منزل فردوسی آورده بود و به نوعی سبب شروع سرایش شاهنامه از داستان بیژن و منیژه در آن شب دل‌انگیز شده بود و از طرف فردوسی «مهربان» نامیده می‌شد و برای حکیم توس، پشتوانه مهر بود، چه خدمت بزرگی به فرهنگ وادب ایران کرده بودند.

این زوج فرهیخته و مهربان با همت‌عالی و کمک خدای‌مهر، کاری کارستان برای یادآوری و پاس‌داشت آیین ایرانی کردند و پژوهشگران یقین دارند که سرایش شاهنامه، لطف خدای مهر به قوم ایرانی بوده است:
ما بدان همت عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

حال انسان وارسته‌ای که با لطف ایزدِمهر به این مرتبه از حکمت و خرد رسیده که توانسته زبان پارسی را محکم کند چگونه و چرا در پایان عمر می‌فرماید:

الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان در برم داشتی
به پیری چرا خوار بگذاشتی
همی زرد گردد گل کامگار
همی پرنیان گردد از رنج خار

دو تا گشت آن سرو نازان به باغ
همان تیره گشت آن گرامی چراغ

پر از برف شد کوهسار سیاه
همی لشکر از شاه بیند گناه

فردوسی که عمر خود را به پای شاهنامه ریخته با استعاره‌های خردمندانه و تشبیهات ادبی از پیری سخن می‌گوید، پیری که به سراغ هر انسان می‌رود، پس چرا حکیم طوس از رسیدن پیری، دل‌گیر است و از چرخ‌بلند شکایت دارد؟

این شکایت‌ها در واقع شکایت از حال و هوای ایران قرن چهارم است، دوران استیلای اعراب کم‌رنگ‌تر شده و ۲ قرن سکوت به پایان رسیده و قیام‌های مردمی فروکش کرده و دوران طلایی فرهنگ ادب دولت سامانی، فردوسی‌ها را به سرودن اسطوره و حماسه‌های ایرانی تشویق و ترغیب کرده و شاهنامه‌ها و حماسه‌ها سروده شده اما گله‌مندی این مرد بزرگ از چیست؟

شاید از فروپاشی سلسله سامانی و ظهور ترکان غزنوی که هنوز منشور معنوی از خلیفه بغداد می‌گیرند. شاید گله‌مندی از ریاکاری دربار غزنویان که پدریان و پسریان را به جان هم خواهد انداخت و برادر به خون برادر تشنه خواهد شد، بله فردوسی گرفتار چنین روزگاریست:

به کردار مادر بدی تاکنون
همی ریخت باید ز رنج تو خون

وفا و خرد نیست نزدیک تو
پر از رنجم از رای تاریک تو

مرا کاش هرگز نپروردییی
چو پرورده بودی نیازردییی

هرآنگه که زین تیرگی بگذرم
بگویم جفای تو با داورم

بنابراین فردوسی گله‌مند از روزگار و دوران زندگی خود است. دورانی شاعران درباری که از طلا و نقره دم می‌زنند:
به تعریض گفتی که خاقانیا

چه خوش داشت نظم روان عنصری

بلی شاعری بود صاحب‌قران

ز ممدوح صاحب‌قران عنصری

ز معشوق نیکو و ممدوح نیک

غزل‌گو شد و مدح‌خوان عنصری

جز ار طرز مدح و طراز غزل

نکردی ز طبع امتحان عنصری

شناسند افاضل که چون من نبود

به مدح و غزل درفشان عنصری

که این سحر کاری که من می‌کنم

نکردی به سحر بیان عنصری

ز ده شیوه کان حیلت شاعری است

به یک شیوه شد داستان عنصری

مرا شیوهٔ خاص و تازه است و داشت

همان شیوهٔ باستان عنصری

نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد

که حرفی ندانست از آن عنصری

به دور کرم بخششی نیک دید

ز محمود کشور ستان عنصری

به ده بیت صد بدره و برده یافت

ز یک فتح هندوستان عنصری

شنیدم که از نقره زد دیگدان

ز زر ساخت آلات خوان عنصری

اگر زنده ماندی در این دور بخل
خسک ساختی دیگدان عنصری

بله دوران عسجودی‌ها و عنصری‌ها و....که بیشتر شاعر دربارند تا شاعر ملی، فردوسی در چنین دورانی دست به حماسه‌سرایی می‌زند و از اسطوره‌های ایران باستان داد سخن می‌دهد. اما شوربختانه گله‌مند است شاید از متعصبانی که با تعصب کورکورانه به او تهمت زدند و حتی از تدفین جنازه پاک فردوسی در قبرستان مسلمانان آن زمان جلوگیری کردند.

فردوسی از همان روزهای اول از طرف بعضی شاعران و همین متعصبان، مورد انتقاد و سرزنش بوده و در پیری اظهار گله و شکایت می‌کند اما روزگار را مورد خطاب و عتاب قرار می‌دهد و می‌گوید:
بنالم ز تو پیش یزدان پاک
خروشان به سربر پراگنده خاک

اما چون حکیم است و خردمند و خردورز، باز از زبان سپهرِبلند جواب خود را این‌گونه بیان می‌کند:

چنین داد پاسخ سپهر بلند
که ای مرد گویندهٔ بی‌گزند

چرا بینی از من همی نیک و بد؟
چنین ناله از دانشی کی سزد؟

تو از من به هر باره‌ای برتری
روان را به دانش همی پروری

این ابیات خردمندانه و ناب در واقع حرفّ دل خود حکیم توس است:

بدین هرچ گفتی مرا راه نیست
خور و ماه زین دانش آگاه نیست

خور و خواب و رای و نشست ترا
به نیک و به بد راه و دست ترا

ازان خواه راهت که راه آفرید
شب و روز و خورشید و ماه آفرید

یکی آنک هستیش را راز نیست
به کاریش فرجام و آغاز نیست

چو گوید بباش آنچ خواهد بُدست
کسی کو جزین داند آن بیهده‌ست

من از داد چون تو یکی بنده‌ام
پرستندهٔ آفریننده‌ام

نگردم همی جز به فرمان اوی
نیارم گذشتن ز پیمان اوی

به یزدان گرای و به یزدان پناه
براندازه زو هرچ باید بخواه

جز او را مخوان کردگار سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر

نکته دیگر اینکه شاهنامه این توفیق را پیدا کرده که در گروه شاهکارهای ادبیات جهان و ایران قرار گیرد، حال این ایرانیان هستند که از این گله‌مندی‌ها باز هم به دامان خرد برگردند و ارزش این شاهکار ادبی را بدانند.

نکته آخر اینکه فردوسی به عنوان خالق شاهنامه شاهکار ادب پارسی که توانسته اقبال عمومی به دست آورده و در بین قوم ایرانی هزار سال بماند و از سند هویت ایرانیان دادِ سخن دهد، نباید با بی‌مهری روبه‌رو شده و از روزگار زندگی خود با چنین ابیاتی یاد کند، او عمر و سرمایه خود را صرف سرودن شاهنامه کرده است در واقع شاید برای آیندگان چنین ابیاتی شکایت‌گونه را سروده تا آیندگان بیشتر قدر فرهیختگان خود را بداند زیرا نخبگان جامعه وقتی چنین رفتاری را با فرهیختگان خود ببینند دلسرد شده و راه غربت پیش می‌گیرند و فرار مغزها را پدید می‌آورند، این نوع نگاه مثبت به بزرگان پس از سیصد سال در کلام حکمت آمیز سعدی رخ می‌دهد:
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد