شناسهٔ خبر: 75415825 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: برترین‌ها | لینک خبر

سردر خلاقانه این ۱۰ مغازه که مثل آهنربا مشتری جذب می‌کردند

سردر خلاقانه این 10 مغازه که مثل آهنربا مشتری جذب می‌کردند

احتمالا در گذر از معابر شهری چشمتان به تابلوهایی افتاده که هیچ قرابتی با آنچه در دنیای امروز می‌گذرد، ندارند.

صاحب‌خبر -

برترین‌ها: احتمالا در گذر از معابر شهری چشمتان به تابلوهایی افتاده که هیچ قرابتی با آنچه در دنیای امروز می‌گذرد، ندارند.  تابلوهایی که روزگاری در طرح‌ها و فونت‌های خاص و کلاسیک، وظیفه زیباسازی شهر را داشتند. عکاسی‌ها، اغذیه‌فروشی‌ها، خیاطی‌ها و چندین و چند شغل دیگر. برای آن‌ها که مشتری گذشته هستند احتمالا تماشای چند قاب این‌چنینی خالی از لطف نیست. در ادامه با ما همراه باشید.

اصالت در دل بازار تبریز

این تصویر را کاربری به نامه محمد در توئیتر منتشر کرده؛ ملاقاتی خاص با مغازه "سماورفروشی ورشوچی" که شماره تلفن  5رقمی‌اش خود گویای همه چیز است. یک عمره خاطره و به قول صاحب مغازه: حرف‌های ناگفته.

1

مزه جوانی پدر را می‌دهد

از سردر این مغازه ساندویچی در تهران، بوی زمان را می‌توان حس کرد. تابلوی ساده و کم‌رنگش، مثل یک آلبوم عکس قدیمی، هر کسی که از دهه سی و چهل زندگی‌اش گذشته باشد را به کوچه‌های کودکی پرتاب می‌کند؛ به روزهایی که پدر هنوز قامتش خمیده نشده بود و موهایش بوی جوانی می‌داد.

2

جایی که شهر را زیباتر می‌کرد

سالن آرایش  بل؛ جایی که زمانی سرآغاز سرخوشی‌های بی‌غل و غش روزهای خوش قدیم بود. اما حالا این تابلو هم مثل این روزها ناخوش است. جان ندارد و گرد روزهای رفته رنگش را به تیرگی برده. با این حال زیبایی‌اش انگار جاودانه است.

photo_2025-04-02_09-38-17-768x576

الماس خیابان ویلا

نمایندگی فروش کارت پستال هالمارک چاپ آمریکا این روزها در خیابان ویلای تهران خاک می‌خورد. هنوز هم مواجهه با این مغازه و آن تابلوی ساده و به ظاهر مینی‌مالش زیباست. این تابلو حتی در بین تابلوهای زمان خود نیز یگانه است.

3

ژاندارکِ درخشان 

نام قهرمان ملی فرانسه را برایش گذاشتند؛ برای لوازم التحریر قدیمی خیابان مطهری که زمانی تخت طاووس نام داشت. درخشش یک تابلوی زرد و نارنجی با آن فونت قرمز دلربا. البته که آن حروف لاتین نیز گفتنی‌ها دارد.

926058_691

مثل نامش یکتاست

خیابان ارگ؛ روبروی باغ ملی. جایی در قلب بازار تهران. یک معماری خاص و مغازه‌ای که حدود هفتاد سال قدمت دارد. تابلوی سفیدی که   سر در آن نصب کردند بر خلاف بقیه تابلوها عمودی جلوه می‌کند. نشانی که برای دهه‌ها بر تارک منطقه مانده و هنوز هم پابرجاست.

6

خاص‌ترین مدادرنگی فروشی ایران

کاربری به نام جورج در توصیف این عکس می‌نویسد: اینجا فروشگاه "مداد رفیع" در بازار بزرگ تهران؛ در شلوغی بازار وارد دالانی می‌شوی که بورس لوازم‌الحریر است، در این بین مغازه‌ای مثل جعبه  مدادرنگی می‌درخشد.  آقای رفیع ۳۶ سال است با ذوق و سلیقه‌ای که دارد در این مغازه کوچک مدادرنگی میفروشد، آن هم تک رنگ.

7

استقلالی‌ها عاشق اینجا می‌شوند

از لوکیشن این اغذیه‌فروشی قدیمی اطلاعی نداریم اما می‌دانیم صاحبش دل در گروی استقلال دارد. استقلال تهران که رنگ آبی، هویت هشتادساله آن است و دلدادگان بسیار دارد. احتمالا چشیدن طعم ساندویچ قدیمی برای استقلالی‌ها در این مکان حس و حال دیگری دارد.

GAxMaziWoAAq7ea

تابلویی به قدمت نیم قرن

کاربری به نام بابک در توضیح این مکان می‌نویسد: نهار رفتم یه ساندویچی دیدم همه چیزش قدیمه به صاحب ساندویچی گفتیم چرا مغازه رو به روز نمی‌کنی؟ گفت این مغازه از قبل انقلاب مال بابابزرگم بود واسه همین دست بهش نمی‌زنم. گفت اون تابلو اون بالا سر در مغازه از سال ۵۳ هست که تبلیغ یه نوشیدنی قدیمی بوده ولی تا الان بهش دست نزدم.

FM6tn1KUUAI8t_E

و مغازه خاص خیابان طالقانی

آن روزها به آن تخت جمشید می‌گفتند؛ خیابان طالقانی را می‌گوییم. مغازه‌ای که تلویزیون‌های رنگی می‌فروخت و برای زمان خود یک آپشن خارق‌العاده برای خانه‌های ایرانی خلق می‌کرد. شاید خواندن این روایت  از رامتین، تمام ماجرا باشد: قبل از انقلابِ ۵۷ بود که یکی از این تلویزیون‌هایِ بلموند خریده بودیم. اون موقع خودِ رنگی بودنِ تلویزیون، یه آپشنِ خیلی خاصّ محسوب میشد و صاحبش سه هیچ از بقیه جلو بود، چه برسه به اینکه یه دستگاهِ کنترل از راهِ دور هم داشته باشه که دیگه هیچّی! 

EFAN4syXUAECaOC

خیلی‌ها میومدن خونه‌یِ ما و با تعجّب به این دستگاهِ پاره‌آجرمانندی که دستِ ما بود و باهاش تلویزیون رو روشن و خاموش می‌کردیم و یا کانال رو عوض می‌کردیم، صدا رو کم و زیاد می‌کردیم و ... نگاه می‌کردند و ما هم کلّی احساسِ خاصّ بودن داشتیم! 

تو خونه‌یِ ما دو تا تلویزیون بود، یکی تو اتاقِ پدر و مادرم که سیاه و سفید بود و کوچکتر هم بود و دیگری همین بلموندِ رنگیِ خاصّ و ۲۱ اینچ که تو هال بود. شبا که سریالِ مردِ شش میلیون‌دلاری رو نشون میدادند، من و بابام یه مصیبتی داشتیم با مادرم: ما می‌خواستیم مردِ شش میلیون دلاری رو ببینیم و مادرم می‌خواست شویِ رنگارنگ رو ببینه و ما رو   تبعید می‌کرد به اتاقِ خواب با اون تلویزیونِ سیاه و سفیدِ کوچیک و استدلالش هم این بود که مردِ شش میلیون دلاری رو میشه سیاه و سفید هم نگاه کنید و رنگش مهم نیست، ولی رنگِ لباسِ خواننده مهمّه! 

اخیرا تو خیابونِ طالقانی از جلویِ ساختمانِ قدیمی و متروکِ نمایندگیِ بلموند رد می‌شدم و دیدم که رو دیوارش این نقّاشی هنوز باقی مونده و باز خاطراتِ کودکی‌ام زنده شد ...