شناسهٔ خبر: 75398740 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

هم‌زمان با هفتمین روز درگذشتِ قرآن‌پژوه مشهدی؛

محمود روحانی؛ به وقار کتاب المعجم!

خراسان رضوی - محمود روحانی انسانی شریف، باوقار و آراسته بود، درست به وقار کتاب سه جلدی «المعجم»!

صاحب‌خبر -

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - خلیل حسینی عطار، نویسنده و فعال فرهنگی: محمود روحانی را نخستین بار در گرماگرم انقلاب در بیمارستان ۱۷ شهریور خیابان کوهسنگی دیدم که در جمع مردم مشهد، سخنرانی کوتاهی کرد. پس از آن دریافتم که داماد محمدتقی شریعتی (شوهرخواهر علی شریعتی) و از منسوبین استاد مرتضی مطهری است. کم و بیش با آثار قلمی ایشان آشنایی داشتم تا دهه ۶۰ که کتاب ارجمند «المعجم الاحصایی لالفاظ القرآن الکریم» منتشر شد. در نخستین دیدار پس از آنکه در انتشارات امام مشهد دست داد، وی را انسانی شریف، مهربان، متین، باوقار و آراسته یافتم که درست به وقار کتاب سه جلدی المعجم بود!

پس از آن نخستین دیدار، هر زمان که رخصت می‌فرمود به دیدن‌شان می‌رفتم. این دیدارها به تناوب و اکثراً به بهانه اعیاد یا حضور خانم پوران شریعت رضوی یا یکی از فرزندان دکتر علی شریعتی، احسان، سوسن، سارا، مونا رخ می‌داد که به منزل‌شان در خیابان حکیم نظامی می‌رفتم. از اینکه از سیاست کناره گرفته، گوشه عزلت اختیار کرده و به کارهای پژوهشی مشغول بود، رضایت تام و تمام داشت. این را در سلوک وی و سخنانی که به زبان می‌آورد هم، به خوبی می‌شد دید. روزی که در محضرش بودم، مقاله‌ای را به من نشان داد که از او به عنوان «قرآن پژوه عزلت‌نشین» یاد کرده بود و وی را بسیار خوش آمده بود.

در یکی از این دیدارها نسخه‌ای از کتاب «شناخت‌نامه استاد محمدتقی شریعتی» و یک جلد کتاب «کتابفروشی‌های مشهد از عصر قاجار تا صبح انقلاب» را خدمت‌شان تقدیم کردم. چندی پس از دیدار، باز به مناسبتی حضورشان رسیدم که سخن به برخی از مطالب آن دو کتاب رسید. گفتند من نیز در این باره نظراتی دارم که بایستی با شما در میان گذارم.
همان جا قرار مصاحبه گذاشتم و دو نوبت به دفترشان در مرکز بهداشت خیابان دانشگاه رفتم و پرسش‌هایی که داشتم، خدمت‌شان عرضه کردم و پاسخ‌هایی در خور دریافت کردم. بخشی از آن مصاحبه را در چاپ هفتم کتاب «کتابفروشی‌ها …» آورده‌ام.

اما در بخش دیگری از آن مصاحبه به نکات مهمی اشاره شده است که به بخش مغفول شخصیت ایشان مربوط است و خیلی کم به آن پرداخته شده است.
لذا در زندگی‌نامه مختصر و کپسولی که در پی می‌آید به برخی از فرازهای آن اشاره می‌کنم:
محمود روحانی رهبر، در نهم بهمن‌ماه ۱۳۱۵ در شهر مشهد به دنیا آمده است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در همین شهر به اتمام می‌رساند و برای ادامه تحصیل به تهران می‌رود. در سال ۱۳۴۰ مدرک دکتری خود را از دانشگاه علوم پزشکی تهران می‌گیرد و در همان سال به عنوان اپیدمیولوژیست در اداره بهداشت استان تهران استخدام می‌شود. سال ۱۳۴۳ در سمت ریاست اداره استان سیستان و بلوچستان خدمات ارزنده‌ای به کنترل و ریشه‌کنی مالاریا ارائه می‌دهد که از سوی سازمان بهداشت جهانی مورد توجه و تقدیر قرار می‌گیرد.

در سال ۱۳۴۸ به استخدام دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد در می‌آید و در همان سال با خانم افسانه شریعتی مزینانی ازدواج می‌کند. در سال ۱۳۵۴ مدرک دکتری بهداشت عمومی را از دانشکاه بروکسل می‌گیرد. … پس از انقلاب مدتی تن به دریای توفانی سیاست می‌سپرد اما خیلی زود از سیاست کناره می‌گیرد و به کارهای پژوهشی برمی‌گردد. اولین و بزرگ‌ترین ثمره این خلوت‌گزینی، کتاب سترگ و تحسین شده المعجم است که در سال ۱۳۶۸ انتشار می‌یابد.

سال ۱۳۸۵ به عنوان پزشک نمونه، سال ۱۳۸۷ استاد محقق برگزیده و پیشکسوت علمی برگزیده، سال ۱۳۹۳ چهره ماندگار سلامت و پیشکسوت برتر پژوهشی، برگ‌های زرین دیگر این کارنامه پربرگ و بار است.
واپسین دیدار اما با حسرت و درد و داغ عجین شده است. رضا شریعتی که در پی بیماری سختی در بیمارستان بستری شده بود پس از بهبودی نسبی ترخیص می‌شود، اما در هفدهم مهرماه درمی‌گذرد. این خبر با بهت فراوان دست به دست می‌شود تا به گوش دکتر می‌رسد. وی پای تلفن می‌نشیند و های های گریه می‌کند.

افسانه خانم می‌گوید: «من برای خرید خانه، بیرون بودم. به منزل که برگشتم، چشمان دکتر را خیس از اشک دیدم. خبر را دریافتم. گفتم رضامان را هم از دست دادیم؟ با بغض گفت: بله.. و نشستیم و گریستیم»
روز تشییع و تدفین رضا، دکتر هم آمده بود. چشم از او بر نمی‌داشتم. هنگام نماز میت اشاره کرد که من هم می‌خواهم شرکت کنم. صف اول ایستاد. من پشت سرش بودم تا هوایش را داشته باشم. دستم روی شانه‌اش بود. گریستن آرام‌اش را از لرزش خفیف شانه‌ها حس می‌کردم. روز غریبی بود. مراسم که تمام شد به ایشان گفتم اگر تمایل دارین، شما را به خانه برسانم؟ گفت بله! ساعت ۱۲ وقت یکی از داروهایم است. به سمت خانه که می‌رفتیم به شوخی و جدی می‌گفت» اگر همین روزها بروم، خیالم راحت است چون می‌دانم تو و فواد - فواد آرام- مراسم مرا به خوبی مدیریت می‌کنید» گفتم «خدا نکند! ما هنوز با شما خیلی کار داریم. از همه مهم‌تر منتظر چاپ کتاب جدیدتان (المعجم المعیاری، یا فرهنگنامۀ معیاری مقاطع قرآن) هستیم». گفت «از آن هم خیالم آسوده است. با دوستان کاردان و شایسته‌ای که دارم، مطمئنم آن کار به بهترین نحو ممکن به سرانجام می‌رسد».

اشاره‌اش به جلسه‌ای بود که حدود یک ماه پیش از این در دفتر محمدرضا مروارید برگزار شده بود و دوستان مورد اعتماد وی محسن ناجی، محمدرضا مروارید، حسن حکیم باشی، سلمان ساکت و این بنده، درباره چاپ کتاب و تسریع مراحل آن با دکتر گفت‌وگو کرده و به توافق رسیده بودیم. این موضوع، قصه دراز دامنی دارد که در فرصت دیگری به آن خواهم پرداخت. اما روزی پس از آن گفت‌وگو، آن حادثه تلخ پیش آمد و فردای آن روز دکتر روحانی عزیز در سفر به دیگر سو، جان به جان‌جهان باز پس داد.

روحش شاد و خاک بر او خوش باد!