بیگمان این حقیقت بر هیچکس پوشیده نیست که تاریخ چراغی فروزان در مسیر آینده است که شناخت و تأمل در آن میتواند تاریکی بسیاری از چالشهای پیشِروی این سرزمین کهن را بزداید و راههای شایستهای برای رویارویی با آنها بنمایاند. از همینرو توجه به تاریخ و تمدن ایرانزمین باید از جمله اولویتهای اندیشه و فرهنگ ما باشد؛ تاریخی که سرشار از لحظاتی است که مردم این خاک با اراده و ایستادگی، از دل بحرانها و آزمونهای دشوار سربرآوردهاند، از روزگار جنگها و قحطیهای ویرانگر گرفته تا طوفانهای اقتصادی و سیاسی دوران معاصر.
تجربه مواجه با این بحرانها نه تنها مناسبات اجتماعی و اقتصادی ایران را شکل داده بلکه روشهای بقا، نوآوری و مدیریت ریسک را در جامعه نهادینه کرده است. در شرایط کنونی درک این تجارب تاریخی میتواند به ما کمک کند تا از گذشته درس بگیریم و راهکارهای مؤثرتری برای بحرانهای امروز و فردا پیدا کنیم.
بر این اساس، پژوهش ایرنا در پروندهای با عنوان «درسهایی از گذشته برای امروز، تاریخ و مواجهه ایرانیان با بحران» در پی پاسخ به این پرسش است که ایرانیان چگونه با بحرانها روبهرو شدهاند و چه درسهایی از این تجربههای تاریخی برای مدیریت بحرانهای کنونی و آینده قابل استخراج است. در همین ارتباط در نخستین گزارش شرایط تاریخی ایران در دوره پایانی حکومت صفویه را مورد بررسی قرار میدهیم.
صفویه آغازگر مرحلهای نوین در تاریخ ایران و پساصفوی دوران عقبگرد و واگشت و قهقراست
بیتردید ظهور سلسله صفویه در آغاز قرن دهم هجری/ شانزدهم میلادی، یکی از رویدادهای مهم و سرنوشتساز تاریخ ایران به شمار میآید. تحولات و دگرگونیهای این دوران در نوع خود کمنظیر بوده و تمامی عرصههای مذهبی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را تحت تأثیر قرار داد. بنابراین نحوه شکلگیری حکومت صفوی موضوع بحثهای فراوانی میان مورخان بوده است تا آنجا که برخی از آنان بر این باورند که صفویان بنیانگذار نخستین دولت ملی ایران پس از قرنها سلطه حکومتهای ترک و مغول بودند، چراکه توانستند نظامی سیاسی با محوریت قدرت مرکزی و هویت ایرانی ایجاد کنند.
به گفته «سیدهاشم آقاجری» استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس در نشست نقد و بررسی کتاب «ایران در بحران»، حکومت صفوی طولانیترین حکومت ایرانی در دوران اسلامی است و آغازگر مرحلهای نوین در تاریخ ایران به شمار میرود؛ مرحلهای که حدفاصل میان عصر میانه و آخرین دوره شکوفایی ایران در چارچوب منطق تاریخ کلاسیک این سرزمین قرار دارد. با این حال، حکومتی با چنین ویژگیهایی سرانجام به دست افغانها سقوط کرد و ایران وارد دورهای شد که آقاجری از آن به عنوان «افغانیزه شدن» ایران یاد میکند؛ دورانی که نشانههای آشکار عقبگرد و قهقرا را در خود داشت.

با وجود این، مقایسه صفویان با اروپا در قرن شانزدهم میلادی نشاندهنده نوعی تعادل بالفعل میان دوسوی این مقایسه است؛ تعادلی که موجب شگفتی بسیاری از سیاحان اروپایی از شکوه ایران عصر صفوی شد اما آنچه فقدانش سرنوشت ایران را رقم زد، نبود ظرفیت بالقوه برای تحول و عبور از منطق سنتی تاریخ ایران بود. در نتیجه ناتوانی صفویان در گذار به مرحلهای نوین، ایران پساصفوی را در مدار وابستگی و از دستدادن استقلال اقتصادی، سیاسی و حتی فرهنگی در برابر غرب قرار داد؛ مسیری که به تعبیر آقاجری سرآغاز «بختبرگشتگی مضاعف» تاریخ ایران شد و پس از صفوی دوران عقبگرد و واگشت و قهقراست.
ناتوانی صفویان در گذار به مرحلهای نوین، ایران پساصفوی را در مدار وابستگی و از دستدادن استقلال اقتصادی، سیاسی و حتی فرهنگی در برابر غرب قرار داد؛ مسیری که سرآغاز «بختبرگشتگی مضاعف» تاریخ ایران شد.
با توجه به مباحث مطرحشده، این پرسش به ذهن میرسد که روابط میان حکومت و مردم در دوره صفویه چگونه بوده است و این روابط چه تأثیری در سقوط این سلسله به دست نیروهای محمود افغان داشته است؟ به نظر میرسد بررسی این مسئله، کلید درک یکی از مهمترین تحولات تاریخی ایران در آغاز قرن دوازدهم هجری است؛ دورهای که در آن شکاف میان دولت و جامعه به اوج خود رسید و مشروعیت سیاسی صفویان بهشدت تضعیف شد.
«علی منوچهری» پژوهشگر تاریخ صفویه، در گفتوگو با پژوهشگر ایرنا معتقد است که در عهد شاه سلطان حسین افکار عمومی نسبت به حکومت آمیختهای از بیاعتمادی، نارضایتی و بیتفاوتی بود. او بر این باور است که این گسست اجتماعی و فاصله عمیق میان مردم و حکومت از عوامل مؤثر در فروپاشی تدریجی اقتدار صفویان بهشمار میرود. در ادامه متن کامل گفتوگو را میخوانیم.

روابط میان حکومت و مردم در دوره صفویه چگونه بود؟
ایرنا: به عنوان پژوهشگری که روی افکار عمومی در دوره صفوی مطالعه داشتهاید، روابط میان حکومت و مردم در این دوره چگونه بود و این تعامل تا چه اندازه موجب تقویت یا تضعیف قدرت صفویان میشد؟
منوچهری: رابطه حکومت صفوی با مردم را باید در چارچوب پیوندی دوسویه و البته نابرابر میان ساختار قدرت و توده رعایا فهمید و نمیتوان آن را صرفاً یکجانبه تلقی کرد. دولت صفوی از همان ابتدای قدرتگیری، با بهرهگیری از مشروعیت مذهبی مبتنی بر تشیع دوازدهامامی و پیوند با نسب سیادت توانست جایگاهی ویژه نزد عموم مردم به دست آورد. این مشروعیت مذهبی در عمل با اقداماتی چون عمران و آبادانی، برقراری امنیت در جادهها، بخشودگی مالیاتها، ساخت مساجد، مدارس و کاروانسراها و نیز توجه به سلامت و رفاه رعایا تقویت میشد. به این ترتیب، حکومت کوشید تا در کنار اقتدار سیاسی و نظامی، نوعی مقبولیت اجتماعی نیز ایجاد کند که پشتوانهای مهم برای استمرار سلطنت محسوب میشد. در واقع مردم تنها به چشم رعایا و منبع درآمد دیده نمیشدند، بلکه نقشی جدی در تقویت پایههای سلطنت داشتند.
با این حال، این تعامل همواره متوازن و پایدار نبود. در دورههایی که حکومت گرفتار جنگهای خارجی، بحران مالی یا سوءمدیریت کارگزاران میشد، فشار مضاعف بر توده مردم، به شکل مالیاتهای سنگین یا بیعدالتی کارگزاران، نارضایتی عمومی را برمیانگیخت و شکاف میان دولت و رعایا را افزایش میداد. در چنین شرایطی، مشروعیت مذهبی به تنهایی نمیتوانست مانع شکاف میان دولت و جامعه گردد. اوج اقتدار صفویان را باید در عصر شاه عباس اول و دوم مشاهده کرد؛ زمانی که تلفیق مشروعیت دینی با اقدامات ملموس اجتماعی و اقتصادی توانست اعتماد عمومی را جلب کند و پایههای حکومت را تحکیم بخشد.
در مقابل، در اواخر این سلسله بیکفایتی و رفاهطلبی شاهان، غفلت از نیازهای عمومی و بیتوجهی به نهادهای اجتماعی، سبب شد پیوند حکومت و مردم سست گردد و اقتدار مرکزی در برابر بحرانها آسیبپذیر شود. بنابراین میتوان گفت، تعامل حکومت صفوی با مردم نه تنها در حوزه مشروعیت سیاسی، بلکه در بقای عینی و عملی سلطنت نقشی بنیادین ایفا کرد. هر زمان که دولت توانست رضایت عمومی را با سیاستهای مذهبی، اجتماعی و اقتصادی همراه سازد، اقتدار صفویان تقویت شد و هرگاه این پیوند سست شد، زمینه سقوط آنان فراهم آمد.
ایرنا: در اواخر دوره صفوی، افکار عمومی نسبت به شاه سلطان حسین چه موضعی داشت و مردم چگونه با حکومت او مواجه میشدند؟
منوچهری: در اواخر دوره صفوی و بهویژه در عهد شاه سلطان حسین، افکار عمومی نسبت به حکومت آمیختهای از بیاعتمادی، نارضایتی و بیتفاوتی بود. اگرچه شاه در آغاز سلطنت با ظاهری متدین و سختگیر در امور شرعی جلوهگری میکرد، اما به تدریج در دام عیش و راحتطلبی افتاد و بیش از آنکه فرمان براند، فرمان میبرد. همین ضعف اراده موجب شد که زمام امور به دست خواجهسرایان و درباریان بیفتد؛ گروهی که با رشوه و تبانی مناصب را خرید و فروش میکردند و فساد اداری را به همه سطوح کشور گسترش دادند.
در اواخر دوره صفوی و بهویژه در عهد شاه سلطان حسین، افکار عمومی نسبت به حکومت آمیختهای از بیاعتمادی، نارضایتی و بیتفاوتی بود.
این فساد، در کنار بیکفایتی شاه، فضای اخلاقی جامعه را نیز دگرگون ساخت. کروسینسکی روایت میکند که نه تنها راهزنان با تسامح برخورد میشدند، بلکه گاه تشویق میگردیدند و حتی مادران فرزندان خود را به دزدی ترغیب میکردند. از میان رفتن ترس از مجازات که در نظامهای خودکامه تنها عامل بازدارنده است، نظم اجتماعی را بهکلی فروریخت. این بیاخلاقی عمومی یکی از مهمترین عواملی بود که باعث شد مردم دیگر تمایلی به حمایت از حکومت نداشته باشند و در برابر تهدید افغانان سکوت پیشه کنند.
از سوی دیگر بدعتهای اقتصادی، چون اعطای خلعت ماهانه به والیان، فشار مالی سنگینی بر دوش مردم نهاد. کاهش ارزش پول و رواج رشوهخواری تجارت و صنعت را به حاشیه راند. در چنین فضایی، اعتماد عمومی به حکومت نه تنها از میان رفت، بلکه به دشمنی و بیتفاوتی بدل شد.
در نهایت، افکار عمومی شاه سلطان حسین را فردی نیکسرشت اما بیلیاقت میدیدند؛ کسی که از خونریزی پرهیز میکرد اما این «نیکی منفعل» عملاً به تقویت بدکاران و تضعیف درستکاران انجامید. مردم دریافتند که پادشاهی که تنها در حرمسرا و عبادات نمایشی غرق است، توانایی پاسخ به نیازهای جامعه را ندارد. بنابراین، بیاخلاقی اجتماعی، فساد ساختاری و سستی شاه همزمان موجبات گسست کامل میان مردم و حکومت را فراهم کرد و سقوط صفویان را اجتنابناپذیر ساخت.
سقوط صفویه؛ تحلیل عوامل زوال
درباره علل سقوط صفویان، دیدگاههای متعددی ارائه شده است؛ با این حال هر پژوهشگر بر نکات خاصی تأکید دارد. علاوه بر بیاعتمادی، نارضایتی و بیتفاوتی مردم نسبت به حکومت که منوچهری به آن اشاره کرده است، کروسینسکی که شاهد محاصره اصفهان در دوره صفویه بود، زوال حکومت صفویه را ناشی از فساد و افول قدرت حاکمان، ضعف نظارت بر امور دولتی و گسترش ظلم و ستم در جامعه میداند.
به گفته او، پس از شاه عباس، پادشاهان ضعیف و دلبسته به خوشگذرانی شدند و حتی شاه سلطان حسین، با وجود گرایش به زهد و تقوی نتوانست فساد و بینظمی را کنترل کند. گسترش شرب خمر، ناتوانی کارگزاران در هماهنگی، بیتوجهی به مدیریت دولت و فاصله میان حکومت و مردم زمینه را برای افزایش بیعدالتی و آشفتگی فراهم کرد. علاوه بر این سختگیریهای مذهبی و محدود کردن سفر حج موجب نارضایتی و دعا و نفرین مردم شد. مجموع این عوامل همراه با رقابت و نفاق در میان کارگزاران و بیتوجهی به مصالح عمومی، باعث شد دولت صفویه به سوی زوال گراییده و قدرتش از میان برود.
لارنس لکهارت ایرانشناس بریتانیایی نقش و بیلیاقتی شاه سلیمان را در افول حکومت صفویه برجسته میکند و معتقد است که او به دلیل رشد در حرمسرای دربار و انزوا از امور دولتی، از فنون مملکتداری بیبهره بود و تحت نفوذ کامل خواجهسرایان قرار داشت. شاه سلیمان با پیروی از سنتهای ناپسند اجدادش به بادهگساری و خوشگذرانی پرداخت و حتی در مستی دست به کشتارهای اعیان و رجال دربار زد. در نتیجه خواجهسرایان توانستند تمامی امور مهم حکومت را در دست گیرند و تصمیمگیری واقعی از وزارت و بزرگان بیخبر و به شوراهای خاص آنان محدود شد. آنان کنترل جانشینی شاهزادگان و مدیریت کامل کاخ و دولت را در اختیار داشتند، در حالی که شاه هرگز از قدرت مطلقه خود استفاده نکرد و نسبت به تهدیدات خارجی نیز بیاعتنایی نشان داد. به بیان ساده، افول حکومت صفویه در این دوره ناشی از ترکیب ضعف پادشاه، فساد دربار و سلطه خواجهسرایان بود که زمینه فروپاشی نظام سیاسی را فراهم آورد.
رضاقلی خان هدایت زوال سلسله صفویه را همانند مراحل زندگی انسان، به جوانی، بلوغ و کهولت تقسیم میکند: دوران جوانی در ایام شاه اسماعیل اول، مرحله رشد و بلوغ در زمان شاه عباس اول و مرحله کهولت از آن پس تا زمان شاه سلطان حسین.
از سوی دیگر پرفسور مینورسکی عوامل انحطاط صفویه را در چهار محور تحلیل میکند:
۱-نابودی هسته اصلی حکومت متشرعین که شاه اسماعیل بر اساس آن دولت خود را بنیاد گذاشت و جانشین مناسبی برای آن شکل نگرفت.
۲-تضاد شدید میان عناصر قدیم و جدید طبقات نظامی ایران.
۳- اختلال توازن میان «ممالک» و «خاصّه» که توسعه ناروا و علائق شخصی طبقات خدمتگزار را تقویت کرد.
۴-ماهیت غیرمسؤول «حکومت پشت پرده» که توسط ملکه مادر و خواجهسرایان نمایندگی میشد.
نتیجه اینکه سقوط صفویه نتیجه ترکیبی از عوامل داخلی و ساختاری بود: ضعف و فساد پادشاهان، ناتوانی در مدیریت دولت بیتوجهی به هماهنگی کارگزاران، فاصله میان حکومت و مردم، گسترش ظلم و ستم، نفوذ شدید خواجهسرایان و فقدان جانشینی مؤثر برای هسته حکومت متشرعین که همگی روند فروپاشی سلسله را تسریع کردند.