به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو_امیرعلی فتحی؛ در روزهای اخیر، محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه پیشین جمهوری اسلامی ایران، در گفتوگویی با روزنامه النهار لبنان، بار دیگر بر ضرورت مذاکره مستقیم و چندوجهی با ایالات متحده تأکید کرده است. او این مسیر را «چاره کار» دانسته و هشدار داده که فرصتهای فعلی ممکن است در آینده از دست بروند. این اظهارات در حالی مطرح میشود که حافظه تاریخی ملت ایران، مملو از تجربههای تلخ عهدشکنی، فشارهای اقتصادی، ترور دانشمندان، تحریمهای فلجکننده و حتی حملات نظامی مستقیم و نیابتی از سوی آمریکا و متحدانش است.
تجربههای تلخ از مذاکره با آمریکا
ایالات متحده در سالهای اخیر، نهتنها از توافق برجام خارج شد، بلکه با اعمال تحریمهای گسترده، ترور سردار سلیمانی، حمایت از اغتشاشات داخلی، و حملات سایبری و نظامی، عملاً نشان داده که به دنبال تغییر رفتار جمهوری اسلامی از طریق فشار و تهدید است، نه گفتوگو و تعامل سازنده. در چنین فضایی، طرح مذاکره مستقیم با کشوری که نهتنها به تعهدات برجامی خود پایبند نمانده، بلکه در بحبوحه مذاکرات نیز از ابزار نظامی و امنیتی برای اعمال فشار استفاده کرده، بیش از آنکه نشانهای از تدبیر باشد، بازتابی از نوعی سادهانگاری سیاسی است.
تجربه برجام بهروشنی نشان داد که حتی در دورهای که دولت آمریکا با شعار تعامل وارد میدان شد، نتیجهای جز خروج یکجانبه، بازگشت تحریمها و بیاعتمادی عمومی حاصل نشد. این تجربه تلخ، باید بهعنوان چراغ راهی برای سیاستگذاران باشد، نه بستری برای تکرار اشتباهات گذشته.
مذاکره مستقیم؛ راهحل یا تله دیپلماتیک؟
مذاکره، زمانی معنا پیدا میکند که طرف مقابل به اصول اولیه دیپلماسی، یعنی احترام متقابل و پایبندی به توافقات، پایبند باشد. در غیر این صورت، مذاکره به ابزاری برای تحمیل خواستههای طرف قویتر بدل میشود؛ تجربهای که در سالهای گذشته بارها تکرار شده و نتیجهای جز عقبنشینی و امتیازدهی نداشته است.
در واقع، مذاکره مستقیم با واشنگتن در شرایطی که آمریکا از ابزارهای فشار حداکثری، تهدید نظامی، ترور و تحریم استفاده میکند، نهتنها به حل مسائل کمک نمیکند، بلکه میتواند به تضعیف مواضع ملی و ارسال پیام ضعف منجر شود. این نوع مذاکره، بیشتر شبیه به تلهای دیپلماتیک است که در آن ایران باید امتیاز بدهد، تعهدات خود را اجرا کند، اما طرف مقابل نهتنها به تعهداتش پایبند نمیماند، بلکه با ابزارهای فشار، خواستههای جدیدی را مطرح میکند.
نسخهای که همیشه پیچیده میشود
نکته قابل تأمل آنجاست که این نسخه مذاکرهمحور، بهصورت مکرر از سوی طیفی خاص از سیاستورزان داخلی مطرح میشود؛ گویی در قاموس فکری آنان، راهحل دیگری جز گفتوگو با غرب وجود ندارد. این نگاه تکبعدی، نهتنها مانع از شکلگیری راهبردهای متنوع و بومی برای حل بحرانها میشود، بلکه کشور را در چرخهای از انتظار و تعلیق نگه میدارد؛ انتظاری که بارها با بدعهدی طرف مقابل به یأس بدل شده است.
این طیف، در مواجهه با هر بحران اقتصادی، سیاسی یا امنیتی، نسخه مذاکره را تجویز میکند؛ بدون آنکه به تجربههای گذشته، واقعیتهای میدانی یا ظرفیتهای داخلی توجهی داشته باشد. گویی مذاکره با آمریکا، نه یک ابزار دیپلماتیک، بلکه یک هدف سیاسی برای آنان است؛ هدفی که بارها شکست خورده و هزینههای سنگینی به کشور تحمیل کرده است.
جای خالی راهکارهای بومی و منطقهای
در حالی که جهان در حال گذار از نظم تکقطبی به نظم چندقطبی است، و قدرتهای نوظهور مانند چین، روسیه، هند و کشورهای منطقهای نقش پررنگتری در معادلات جهانی ایفا میکنند، اصرار بر مذاکره با آمریکا، نوعی غفلت راهبردی محسوب میشود. چرا این طیف سیاسی، هیچگاه از ظرفیتهای منطقهای، دیپلماسی چندجانبه، تعامل با قدرتهای نوظهور، یا تقویت اقتصاد مقاومتی سخن نمیگوید؟
چرا همواره نسخه مذاکره با غرب، بهویژه آمریکا، تنها راهحل معرفی میشود؟ این نگاه تکبعدی، نهتنها مانع از شکلگیری راهبردهای متنوع میشود، بلکه کشور را در چرخهای از انتظار و تعلیق نگه میدارد؛ چرخهای که بارها تجربه شده و نتیجهای جز عقبنشینی نداشته است و بنیان گذار آن در کشور هم شخص ظریف و دولت متبوعش بوده است.
مذاکره در سایه تهدید؛ پیام ضعف یا دیپلماسی؟
در شرایطی که آمریکا با سیاست «فشار حداکثری» و اقدامات نظامی، امنیتی و اقتصادی، عملاً نشان داده که به دنبال تعامل نیست، طرح مذاکره مستقیم، نهتنها فاقد وجاهت سیاسی است، بلکه میتواند به تضعیف مواضع ملی و افزایش فشارهای خارجی منجر شود. مذاکره، ابزار است، نه هدف. مذاکره زمانی مؤثر است که در چارچوب عزت، حکمت و مصلحت باشد؛ نه در شرایطی که طرف مقابل، با اقدامات خصمانه، عملاً نشان داده که به دنبال تعامل نیست.
در چنین شرایطی، طرح مذاکره مستقیم، بیش از آنکه نشانهای از تدبیر باشد، بازتابی از نوعی سادهانگاری سیاسی است؛ سادهانگاریای که میتواند پیام ضعف و انفعال را به دشمن منتقل کند و زمینهساز فشارهای بیشتر شود.
بازنگری در راهبردهای سیاست خارجی؛ ضرورتی اجتنابناپذیر
این نسخه تکراری، نیازمند بازنگری جدی است؛ بازنگریای که مبتنی بر واقعیتهای میدانی، تجربههای گذشته، و منافع ملی باشد، نه بر اساس امیدهای واهی و تحلیلهای خوشبینانه. ایران، برای عبور از بحرانها، نیازمند راهبردی چندوجهی، مقاوم و هوشمندانه است؛ نه نسخهای که بارها امتحان شده و شکست خورده است.
بازنگری در سیاست خارجی، باید با تکیه بر ظرفیتهای داخلی، تعاملات منطقهای، دیپلماسی چندجانبه و مقاومت فعال صورت گیرد؛ نه با امید به مذاکره با کشوری که بارها نشان داده قابل اعتماد نیست. این مسیر، اگرچه دشوارتر است، اما پایدارتر و عزتمندانهتر خواهد بود.