شناسهٔ خبر: 75398229 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

جین آستن و نظریه ذهن؛

چگونه رمان‌های ادبی مهارت «ذهن‌خوانی» ما را تیز می‌کنند

خواندن غرور و تعصب فقط لذت ادبی نیست؛ تمرینی است برای ذهن. جین آستن با روایت‌های چندلایه، گفت‌وگوهای پر از سوء‌تفاهم و نگاهی دقیق به روان انسان، ما را وادار می‌کند تا ذهن دیگران را بخوانیم. درست همان مهارتی که روان‌شناسان آن را «نظریه ذهن» می‌نامند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از کانورسیشن، خواندن غرور و تعصب فقط لذت ادبی نیست؛ تمرینی است برای ذهن. جین آستن با روایت‌های چندلایه، گفت‌وگوهای پر از سوء‌تفاهم و نگاهی دقیق به روان انسان، ما را وادار می‌کند تا ذهن دیگران را بخوانیم. درست همان مهارتی که روان‌شناسان آن را «نظریه ذهن» می‌نامند.

در آغاز غرور و تعصب، الیزابت بنت بی‌آنکه خود بداند، درگیر بازی پیچیده‌ای از ذهن‌ها می‌شود: او آقای دارسی را می‌شنود که از او بد می‌گوید و از همان لحظه، قضاوتی منفی در ذهنش شکل می‌گیرد. اما او از نیت واقعی دارسی خبر ندارد، و دارسی نیز نمی‌داند که شنیده شده است. از همین نقطه، رقصی ظریف از احساسات و برداشت‌ها آغاز می‌شود؛ بازی‌ای از حدس و گمان درباره‌ی آنچه دیگری در سر دارد.

خواننده نیز در جایگاه شاهدی همه‌چیزدان، به ذهن شخصیت‌ها دسترسی دارد. بنابراین، تمرین ذهن‌خوانی فقط میان شخصیت‌ها رخ نمی‌دهد، بلکه در ذهن خواننده نیز جریان دارد.

آستن و نظریه ذهن

لذت ما از ادبیات، ریشه در توانایی‌ای دارد که روان‌شناسان آن را «نظریه ذهن» می‌نامند: قابلیت نسبت دادن افکار، احساسات و نیت‌ها به دیگران و درک رفتار آنها بر اساس این حالات ذهنی. بدون این مهارت، فهمیدن یک رمان عملاً ناممکن است، زیرا ما باید بتوانیم در جایگاه شخصیت‌ها قرار بگیریم و انگیزه‌هایشان را دریابیم.

پژوهشی در سال ۲۰۱۳ در مجله Science نشان داد که خواندن آثار داستانی، به‌ویژه رمان‌های ادبی، این توانایی را تقویت می‌کند. نوشته‌های جین آستن نمونه‌ای کلاسیک از ادبیاتی هستند که ذهن را برای «خواندن ذهن دیگران» تمرین می‌دهد.

فکر کردن درباره‌ی فکرها

آستن با طرح‌هایی آکنده از سوء‌تفاهم، فریب، کنایه و فشارهای اجتماعی، روان‌شناسی اجتماعی قرن هجدهم و نوزدهم را بازمی‌تاباند. در جهان او، ذهن شخصیت‌ها میدان اصلی کشمکش است. برای فهمیدن این ذهن‌ها، خواننده نیز ناگزیر از مشارکت در همان بازی ذهنی است.

در غرور و تعصب، ما فقط شاهد داستانی عاشقانه نیستیم، بلکه درگیر شبکه‌ای از ذهن‌هایی می‌شویم که درباره‌ی ذهن دیگران می‌اندیشند؛ همان چیزی که روان‌شناسی آن را «بازگشت ذهنی» (mental recursion) می‌نامد.

الیزابت فکر می‌کند دارسی گمان می‌کند او به ویکهام علاقه دارد. این سومین سطح از بازگشت ذهنی است: ذهنی درون ذهن دیگر، و درون ذهن سومی. در چنین ساختارهایی، خواننده باید بتواند لایه‌های فکری و احساسی را بازسازی کند، و همین کار، نوعی تمرین ذهنی است.

زبان، ذهن، و گفتار غیرمستقیم آزاد

یکی از ابزارهای نیرومند آستن برای بازنمایی ذهن شخصیت‌ها، «گفتار غیرمستقیم آزاد» است. در این شیوه، مرز میان صدای راوی و صدای شخصیت محو می‌شود، و خواننده باید حدس بزند که چه کسی سخن می‌گوید و چه چیزی در پسِ سخن پنهان است. این ابهام، ذهن ما را وادار می‌کند تا مدام فعال بماند؛ تا فکر کنیم، تردید کنیم، و معنا را بسازیم.

به این ترتیب، خواندن آستن نه فقط تجربه‌ای ادبی، بلکه نوعی «تمرین شناختی» است. ما یاد می‌گیریم که چگونه در ذهن دیگری سیر کنیم، چگونه احساسات و انگیزه‌های او را حدس بزنیم، و چگونه از دید او به جهان نگاه کنیم.

در نتیجه اینکه خواندن آثار جین آستن، سفر در ذهن انسان است. سفری به لایه‌های پنهان احساس و اندیشه. در این مسیر، خواننده ناخودآگاه مهارتی را تقویت می‌کند که برای زیستن در اجتماع ضروری است: توانایی درک ذهن دیگران. شاید به همین دلیل است که آثار آستن، پس از دو قرن، هنوز زنده‌اند؛ زیرا در جهانی که از سوء‌تفاهم‌ها و قضاوت‌های نادرست پر است، هیچ چیزی ارزشمندتر از توانایی فهم دیگری نیست.

برچسب‌ها: