هاوارد فرنچ، ستون نویس نشریه فارن پالیسی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، در روزهای اخیر، گمانهزنیهای فراوانی دربارهی دلایل تفاوت میان موفقیت نسبی سیاست خارجی رئیسجمهور دونالد ترامپ و عملکرد داخلی او مطرح شده است. دلیل این امر کاملاً روشن است: از لحظهای که آتشبسی میان اسرائیل و حماس در غزه اعلام شد، ترامپ در ستایشها و تمجیدهایی غوطهور شده که به سبب تحقق امری ظاهراً ناممکن نصیبش گردیده است. این تحسینها نه تنها از سوی حامیان وفادارش، بلکه از جانب منتقدان همیشگی و مخالفان سیاسیاش نیز ابراز شدهاند.
توهم پیروزی در خاورمیانه؛ دیپلماسی پرآشوب ترامپ و واقعیت تلخ غزه
با نگاهی واقعگرایانه، تصور موفقیتی بزرگ در خاورمیانه بیش از حد اغراقآمیز یا دستکم زودهنگام به نظر میرسد. بررسی دقیقتر سیاست خارجی دونالد ترامپ نشان میدهد که ادعای دستاوردی چشمگیر پایهای سست دارد. در حقیقت، منتقدان بر این باورند که شیوهی آشفته، شخصیمحور و غیرقابلپیشبینی دونالد ترامپ در هدایت روابط بینالملل، به همان اندازه پرسشبرانگیز است که ناکامیهای او در عرصهی داخلی تلقی میشود.
پیش از بررسی الگوهای کلیتر، لازم است چند نکته دربارهی اسرائیل و غزه گفته شود. بخش عمدهای از اعتبار و تحسینی که ترامپ دریافت کرده، ناشی از تمایل او به اعمال فشار بر بنیامین نتانیاهو عنوان شده است. اما اگر این ادعا درست باشد، نکتهی شگفتانگیز نه در «اعمال فشار»، بلکه در میزان انفعال و تسلیم کامل واشنگتن در برابر رویکرد مرگبار و ویرانگر اسرائیل نسبت به غزه است؛ رویکردی که در اواخر دولت بایدن آغاز شد و تا نخستین سال ریاست جمهوری ترامپ ادامه یافت.
در حالیکه اسرائیل مردم فلسطین را در محاصره، زیر آتش و بمباران نگاه میداشت، هیچیک از دو دولت پیشین و کنونی آمریکا واکنشی اخلاقی به بحران نشان ندادند؛ حتی زمانیکه جهان آن را «نسلکشی» توصیف کرد. بدتر از آن، واشنگتن همچنان سلاحهایی را که اسرائیل در کارزار غزه بهکار میبرد، تأمین میکرد؛ در سازمان ملل مانع از انتقاد بینالمللی نسبت به تلآویو میشد؛ و دولت ترامپ نیز منتقدان داخلی اسرائیل را در دانشگاهها و مجامع عمومی تهدید میکرد. ترامپ حتی با ادبیاتی زننده از ایدهی تبدیل غزه به یک پروژهی عظیم املاک و مستغلات سخن گفت؛ طرحی که جای چندانی برای فلسطینیها باقی نمیگذاشت.
اما در خصوص آن «دیپلماسی تحسینشده»ای که آتشبسی حیاتی را رقم زد، باید گفت جزئیات مربوط به آینده همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. من نیز همچون بسیاری دیگر از آزادی گروگانهای اسرائیلی در بند حماس خرسندم، اما این توافق تقریباً هیچ توضیحی دربارهی چگونگی تداوم صلح و برقراری نظمی پایدار در غزه ارائه نمیدهد و حتی به مسئلهی حق تعیین سرنوشت فلسطینیان یا تشکیل دولت مستقل آنان نیز نمیپردازد.
این ابهامات نگرانی جدی برمیانگیزد که با فروکشکردن تب آتشبس و چرخش نگاه ترامپ به موضوعی دیگر، غزه بار دیگر به حال خود رها شود، روند بازسازی به تعویق افتد و اسرائیل، همچون گذشته، با هر بهانهای واقعی یا ساختگی آتشبس را نقض کرده و حملات تازهای را توجیه کند. در حال حاضر نیز اسرائیل به بهانهی آنکه حماس اجساد گروگانهای کشتهشده را به اندازهی کافی سریع بازنگردانده، محدودیتهایی بر توزیع کمکهای بشردوستانه در غزه اعمال کرده است؛ نشانهای هشداردهنده از چرخهای که ممکن است بار دیگر از نو آغاز شود.
ترامپ و شخصیسازی قدرت در عرصهی بینالملل
در بررسی الگوهای کلان تر سیاست خارجی دونالد ترامپ، آنچه بیش از هر چیز جلب توجه میکند، رهایی کامل او از قید قانون و سنتهای دیرپای سیاسی ایالات متحده است. این بیپروایی در حوزههای مختلف آشکارا دیده میشود؛ از اعدامهای غیرقانونی در دریا علیه قاچاقچیان مظنون ونزوئلایی گرفته تا حذف گستردهی برنامههای کمک خارجی واشنگتن. همچنین، میتوان به اعمال هزینههای سنگین ویزا برای شهروندان بسیاری از کشورهای آفریقایی و رویکرد خصمانهی او نسبت به ورود مردم جنوب جهانی به آمریکا اشاره کرد.
شخصیگرایی و نظام رابطهسالارانهای که دونالد ترامپ در عرصهی سیاست خارجی بنا کرده، بهروشنی در تصمیم او برای اختصاص بستهی نجات اقتصادی ۲۰ میلیارد دلاری به آرژانتین آشکار میشود؛ اقدامی که نه از منافع راهبردی، بلکه از همدلی شخصی او با خاویر میلی، رئیسجمهور پوپولیست و لیبرتارین آرژانتین ناشی میشد. همین الگو در رفتار او با برزیل و رئیسجمهورش لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا نیز تکرار شد؛ جایی که ترامپ با وضع تعرفههای سنگین تنبیهی تلاش کرد برزیل را عمدتاً بهدلیل تمایل ایدئولوژیکش به ژائیر بولسونارو، رئیسجمهور پیشین برزیل مجازات کند. او بارها ونزوئلا را به تحریم و حتی اقدام نظامی تهدید کرده و در عین حال دربارهی گسترش حضور شرکتهای آمریکایی در اقتصاد این کشور مذاکره کرده است.
اما آشکارترین نمود شخصیسازی، تبعیض و فساد در دیپلماسی دونالد ترامپ را میتوان در خاورمیانه مشاهده کرد؛ همان منطقهای که او این روزها به سبب آن مورد تحسین قرار گرفته است. پذیرش یک جت ریاستجمهوری از سوی قطر نشانهای روشن از انحراف خطرناک از هنجارهای اخلاقی و قانونی ریاستجمهوری در ایالات متحده و دور زدن نگرانکننده و احتمالاً غیرقانونی قانون هدایا و نشانهای خارجی بهشمار میآید.
در سفر اخیرش به مصر دونالد ترامپ با لحنی ستایشآمیز از قطر بهعنوان منبعی از سرمایهی بیپایان یاد کرد. او همچنین در دیدار با دیگر رهبران خاورمیانه، بهگونهای کنایهآمیز از عبدالفتاح السیسی، رئیسجمهور مصر، قدردانی کرد که «از همان ابتدا» در کنار او بوده است؛ اشارهای مبهم اما معنادار به ادعاهای قدیمی و حلنشدهای که میگویند سیسی در نخستین کارزار انتخاباتی پیروزمند ترامپ به او کمک مالی کرده است. مجموعهی این شواهد، تصویری نگرانکننده از سیاست خارجی ترامپ ترسیم میکند؛ سیاستی که نه بر پایهی منافع ملی و اصول دیپلماتیک، بلکه بر محور وفاداریهای شخصی، منافع مالی و خودکامگی سیاسی استوار است.
دیپلماسی هیاهوگرانه در برابر سیاست هدفمند پکن
در مجموع، رفتار دونالد ترامپ در خاورمیانه پیامی آشکار به کشورهای منطقه مخابره کرده است: کاخ سفید، رئیسجمهور و خانوادهاش تشنهی فرصتهای سودآورند و میتوان با منافع مالی بر تصمیمات آنان تأثیر گذاشت. این الگو محدود به خاورمیانه نمیماند. در یکی از گفتوگوهای حاشیهای نشستهای خبری، ترامپ بهطور مبهم به پراووبو سوبیانتو، رئیسجمهور اندونزی گفت که پسرش اریک پس از طرح موضوعی محرمانه از سوی سوبیانتو، با او تماس خواهد گرفت که این نشانهای دیگر از درهمآمیختگی نگرانکنندهی منافع شخصی و سیاست رسمی در رفتار او است.
سیاست خارجی ترامپ سرمایهی تاریخی ایالت متحده را وارونه کرده است. او چهرهی آمریکا را از کشوری مدافع آزادی و حقوق بشر، به متحد محبوب دیکتاتورها و رژیمهای شخصیمحور تبدیل کرده است؛ دولتهایی که دیگر بیمی از پاسخگویی در برابر نقض حقوق بشر یا کمبود دموکراسی ندارند، زیرا در شخص رئیسجمهور آمریکا، رهبری یافتهاند که با شور و شعف، زبان اقتدارگرایی را میستاید و دیپلماسی را به ابزاری برای دادوستد و سودجویی متقابل فروکاسته است.
در نهایت، سیاست خارجی ترامپ را باید بر مبنای روابط او با دو رقیب سنتی آمریکا یعنی روسیه و چین شکستخورده دانست. پرسشهای بیپاسخ فراوانی دربارهی ماهیت ارتباط او با ولادیمیر پوتین وجود دارد؛ از جمله اینکه آیا توافقات پنهانی یا منافع اقتصادی مشترک میتواند توضیح دهد چرا ترامپ همواره از پوتین تمجید کرده و از اعمال فشار واقعی بر او بهویژه در ماجرای جنگ اوکراین خودداری ورزیده است.
صرفنظر از آنچه در پشت پرده جریان دارد، ترامپ در متقاعد کردن پوتین به پایان جنگ اوکراین کاملاً ناکام مانده است. در جریان تداوم این نبرد، او با کاهش تدریجی حمایت واشنگتن از ناتو، عملاً به روسیه دلگرمی بخشیده است.
در قبال چین، سیاست دونالد ترامپ میان تهدید و مصالحه در نوسان بوده است. او گاه از اعمال تعرفههای سنگین و جنگ تجاری سخن گفته و گاه تلاش کرده تنشها را میان دو اقتصاد بزرگ جهان کاهش دهد. با این حال، در رویکرد دیپلماتیک ترامپ نسبت به پکن، نه نشانی از چشمانداز راهبردی دیده میشود و نه از واقعبینی و ثبات خبر است.
چین، برخلاف بسیاری از کشورهایی که ترامپ توانسته ارادهاش را بر آنان تحمیل کند، بهمراتب قدرتمندتر است و زیر فشار ایالات متحده سر خم نمیکند. این کشور بزرگترین چالش سیاست خارجی واشنگتن به شمار میآید؛ چالشی که دولتهای پیشین آمریکا نیز از مهار آن ناتوان ماندهاند. در تعامل با پکن، دو اصل بنیادین احترام متقابل و توازن رفتاری اهمیت حیاتی دارند، اما ترامپ تاکنون هیچیک از این دو را رعایت نکرده است.
در همین حال، چین با وجود مشکلات داخلی و بینالمللی خود، با رویکردی منسجم، هدفمند و آیندهنگر در مسیر تقویت قدرت ملی و افزایش نفوذ جهانیاش گام برمیدارد؛ در حالیکه ایالات متحدهی تحت رهبری ترامپ، گرفتار آشفتگی سیاسی، رفتارهای هیاهوگرانه و تصمیمهای مقطعی شده است. نتیجه آنکه نظم و اعتبار سیاست خارجی آمریکا آسیب دیده و تصویری از کشوری بیبرنامه و متزلزل در عرصهی جهانی به نمایش گذاشته است. واقعیت این است که چین نه چالشی موقتی، بلکه آزمونی تعیینکننده برای سیاست خارجی آمریکا است. تا زمانیکه ایالات متحده نتواند راهبردی منسجم، سنجیده و سازنده برای تعامل پایدار با پکن تدوین کند، هر تصور از موفقیت سیاست خارجی دوران ترامپ، چیزی جز یک توهم باقی نخواهد ماند.