سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: «میرزا آقاخان کرمانی» یکی از روشنفکرانی است که همواره در بسط و توضیح مفاهیمی چون قانون، آزادی و نظام پارلمانی کوشید و به لحاظ تئوریک و نظری، تأثیر شگرفی در شکلگیریِ انقلاب مشروطیت ایران، از خود بهجای گذاشت؛ اگرچه خود پیروزیِ مشروطه را درک نکرد. بیباکی و صلابت او در بیان نظریههای انقلابی موجب شده بود تا همواره مورد نفرت و کینه درباریان به خصوص ناصرالدینشاه قرار گیرد. به مناسبت سالروز درگذشت میرزا آقاخان کرمانی درباره اندیشههای او با بهرام روشنضمیر، دانشجوی دکتری تاریخ و تمدن شرق نزدیک در دوره پسین باستان در دانشگاه سوربن که خود کتاب الکترونیکی با نام «میرزا آقاخان کرمانی؛ پدر فلسفهی تاریخ ایران» دارد گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید:
میرزا آقاخان کرمانی چه کسی بود و در چه زمینه فرهنگی و اجتماعی برخاسته بود و چه شد که وارد جریانهای سیاسی شد؟
اجداد میرزا آقاخان کرمانی از زرتشتیان کرمان بودند و پدرش به سلسله متصوفه اهل حق که مرامی تلفیقی از عرفان ایرانی و حکمت اشراق و فلسفه ملاصدرا تعلق داشت و نهایتاً به مسلک ازلی گروید. از کودکی روحیهای کثرتگرا داشته و با مرامها و مسلکهای گوناگون و متضاد آشنا شده بود و با فقها و صوفیان و فیلسوفان از ادیان مختلف گفتوگو داشت. در ۳۱ سالگی به دلیل اختلاف با حکومت کرمان، از آنجا گریخت و به اصفهان رفت. در اصفهان هم دو سال بیشتر تاب نیاورد و به تهران آمد و در کل نهایتاً از ایران گریخت و به عثمانی رفت و در استانبول نشست. با توجه به اینکه ازلی شده بود از خانواده خودش طرد شده بود و مانند بقیه جریان ازلی در آن زمان رویکردهای سیاسی-اجتماعی پیشرو و رادیکال داشت. و نهایتاً با توجه به اینکه در استانبول با ایرانیان غربتنشین فراوان در این شهر و با ایرانیان مقیم فرنگ رابطه داشت و حتی با اسم مستعار مقالاتش در روزنامههای فارسی زبان چاپ میشد، با فشار حکومت قاجار به عثمانی، به ترابوزان ترکیه تبعید شد و ماههای پایانی عمرش را در انزوای بیشتری سپری کرد که منجر به نگارش کتابهایی هم شد که برخی از آنان ناقص ماند. دلیلش این بود که پس از قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی که با جریان آقاخان کرمانی کاملاً بیارتباط هم نبود، حکومت قاجار خواهان بازپسگیری آقاخان کرمانی و دو تن از یارانش شد و آنها به تبریز بازپس داده شدند و به حکم محمدعلی میرزا ولیعهد (محمدعلی شاه سپسین) در دارالسلطنه تبریز به قتل رسیدند.
آرمان سیاسی میرزا آقاخان چه بود؟ میرزا آقاخان کرمانی بیشتر یک کنشگر سیاسی و اجتماعی بود یا یک روشنفکر؟
در درجه اول کنشگر سیاسی بود، چراکه به نظر همه تحولخواهان آن زمان، مشکل اصلی ایران سیاسی بود و هرگونه تغییر و تحول از مسیر دگرگونیهای سیاسی میگذشت. منتها ویژگی آقاخان نسبت به همنسلان خودش که چهرههای برجستهای در تاریخ مبارزات مشروطه ایران بودند، این بود که بنیادینتر و فلسفیتر میاندیشید و تلاشی هرچند ابتدایی داشت برای تاسیس فلسفه تاریخ ایران. از این نظر اهمیت خاصی در میان همتایانش دارد. در واقع آقاخان با توجه به آثار تاریخی مانند نامه باستان و آیینه سکندری و آثار فلسفه تاریخی و جامعهشناسی تاریخی مانند رسالات انشاءالله ماشالله، تاریخ شانژمان ایران، جنگ هفتاد و دو ملت، نامه سخن و از همه مهمتر دو رساله بی نام که موسوم شدهاند به سه مکتوب و صد خطابه که دومی ناقص است، هم به لحاظ حجم کارهای علمی و هم عمق چیزی فراتر از یک کنشگر سیاسی بود.
تحول اندیشه میرزا آقاخان کرمانی بر چه اساسی صورت گرفت و خاستگاههای فکری او چه بوده است؟ آیا بیشتر تحت تاثیر مشاهداتش بود یا تجربیات زیسته؟
به نظر من روح زمانه در آن دوره دگرگونیهای تند و رادیکال را میطلبید. پیش از او فتحعلی آخوندزاده افکاری همسان داشت. ولی با توجه به اینکه آخوندزاده از کودکی در روسیه تربیت شده بود، باید گفت آقاخان نخستین کسی است که از دل ایران برآمده بود ولی آرمانهای بلندپروازانهای داشت که امروز با عنوان جنبش بیداری یا نوزایی میشناسیم. در ابتدا متاثر از بقیه جریان ازلی بود و نگاهی تجدیدنظرطلبانه داشت ولی به خصوص بعداً در استانبول فرصت یافت تا با اندیشههای اروپایی به خصوص نگاه رمانتیک و ناسیونالیستی فرانسه آشنا بشود. چراکه ظاهراً آقاخان مانند بقیه فرهیختگان ایران در آنزمان صرفاً با زبان فرانسوی آشنا بود و احتمالاً با آثار چهرههای رنسانس چون ولتر، روسو و چهرههای رمانتیک مانند ارنست رنان آشنا بود. هرچند بیشتر این ادبیات در آلمانی تولید میشد ولی حتماً تاثیرات غیرمستقیم آن نیز به ایرانیان میرسید. به ویژه آنکه آنان متاثر از پروتستانیسم بودند و میدانیم که فرانسه پروتستانیسم نیرومندی نداشت.
بنابراین در مجموع در پاسخ به پرسش شما میتوانم بگویم که هم متاثر از مشاهدات و تجربه زیستهاش در ایران بلازده و آشوبناک بود، چراکه او اساساً پیش از آنکه حتی همان استانبول فرنگی مآب را ببیند و با کتابهای اروپایی آشنا شود نیز روحیه تحول خواهانهای داشت، و هم متاثر شد از روح زرانه که یک روح رنسانس یا نوزایی بود که البته در قرن نوزده دوز احساسگرایی و رمانتیک آن بر دوز عقلگرایی پیشین غلبه کرده بود. با این حال باید دقت کنیم که آقاخان از ایران باستان آرمانشهر نساخته بود. البته، هیچکدام از پرچمداران جنبشهای رمانتیک از گذشته مدینه فاضله نساخته بودند و همیشه رویکردها رجعت همراه با نگاه انتقادی بود و نه ارتجاع. هدف این بود که با ارجاع به گذشته، حالا چه یونان باستان باشد برای رنسانسیها و چه صدر مسیحیت باشد برای پروتستانها، بتوانند از سد سنتها بگذرند و طرحی نو دراندازند. وگرنه به قول کسروی همه میدانیم که دورۀ باستان دورۀ کودکی بشر است و کسی علاقهمند به بازگشت به کودکی خودش نیست. منتها میتوان با به یادآوری خاطرات کودکی امروز و فردا را بهتر ساخت. آقاخان هم نگاهی به ایران باستان داشت که به زبان امروزی چپگرایانه بود. او هوادار مزدک بود و او را تنها کسی میدانست که در طول تاریخ ایران به این مساله اندیشید که شاید شیوۀ دیگری از حکومت - یعنی حکومت توده مردم - هم میسر باشد. از این منظر میتوان گفت که آقاخان جزو نخستین کسانی است که نوعی مارکسیسم را در تاریخ ایران ردیابی میکند. با اینحال او برخلاف بقیه اندیشمندان چپ سپسین که در ایران به تاریخ پرداختند، ضمن ستایش از مزدک به ساسانیستیزی و ایران باستانستیزی دست نمیزد، برعکس، میگفت در همان نوع حکومت نخبهگرایانه و اریستوکراتیک هم هرچه بود، فضیلت و شایستگی محور بود و دستاوردهای بزرگی داشتند که به نظر او با سقوط ساسانیان و یورش اعراب و سپس اقوام بیابانگرد دیگر از میان رفت.
رابطه میرزا آقاخان کرمانی با روشنفکرها مثل میرزا ملکم خان، سید جمالالدین اسدآبادی چگونه بود؟
لقب روشنفکر به نظر من مناسب نیست. این چهرهها مبارزان سیاسی بودند که روشنگری هم میکردند. بسیار علاقهمند به میرزا ملکم خان بود و میشود او را پیرو مرام سیاسی ملکمخان ناظمالدوله دانست. به لحاظ تاریخی از ملکمخان عمیقتر بود و قلمی پختهتر داشت و شاید برخی از آثاری که ملکم خان منتشر کرده اصلاً به قلم آقاخان باشد. ولی در مجموع ملکمخان به دلیل تسلط سیاسی حقوقی بهتر و اینکه شخصاً سیاستپیشه بود و اعتدال پیشه میکرد مهمتر بود. در کل به زبان ادبیاتِ سیاسی آن روز ملکم خان رفورمیست بود و آقاخان روولیسیونر یا انقلابی. او با سید جمال هم ارتباط خوبی داشت، هرچند در مجموع کسی که آثار ناسیونالیستی آقاخان را با افکار پان اسلامیستی سید جمال مقایسه کند، به تناقض و تعارض پروگرام اینها پی میبرد. به نظر من چون همه اینها در جایگاه اپوزیسیون در برابر حکومت مستبد ناصری بودند، همپیمان بودند. وگرنه اگر عمر همین آقاخان به مشروطه که آزادی نسبی برقرار شد قد میداد احتمالاً پیمانها و دوستیهای پیشین جای خودش را در یک فضای رقابتی جدید حتی به دشمنی میداد. چون دستکم به نظر من هر کدام از این چهرهها ایدههای متفاوتی داشتند. من معمولاً بیشتر ایدهها را رهگیری میکنم تا افراد. چون افراد حامل ایدههای هستند و حتی میتوانند ایدهای را کنار گذاشته و ایده دیگری برگزینند. بنابراین وظیفه تاریخنگار این است که از افراد یک جسم منجمد و یخزده نسازد. هر انسانی در هر روز بنا به مصلحت آن روز وارد اتحادی شده و از اتحادی خارج میشود.
در دوره معاصر فریدون آدمیت به اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی توجه کرد. خوانش آدمیت از اندیشه سیاسی میرزا آقاخان چه بود و به نظر شما این خوانش دقیق بود یا خیر؟
در کل بدبختانه آقاخان کرمانی مورد نوعی فراموشی قرار گرفت. در ابتدا که مورد قهر و طرد جامعه بود تا پیروزی مشروطه. پس از مشروطه هم جریانات انقلابی که آنزمان با نام عامیون یا جریان چپ مشروطه مطرح بودند، ترجیح میدادند نظرات آقاخان را بدون اشاره به نامش مطرح کنند. اکثر کتابهایش هم زیرزمینی منتشر میشد. البته کتاب تاریخ آقاخان با عنوان «آیینه سکندری» چاپ شده و اکنون هم چاپ میشود. ولی بقیه آثار او حتی در دورۀ بعدی هم چندان مورد توجه قرار نمیگرفت تا مورد اتهام قرار نگیرند. فریدون آدمیت زحمات زیادی برای تاریخ اندیشه سیاسی در ایران کشیده و از معدود پژوهشها دربارۀ آقاخان به ایشان مربوط میشود که در مجموع به نظر من نگاهی معقول ولی کمی کهنه دارد. به ویژه که در دهههای اخیر رویکرد و اسلوب و چارچوبهای تازهای برای فهم تاریخ معاصر ایران و تاریخ اندیشه تجدد در ایران توسط صاحبنظران ارائه شده که دیدگاههای فریدون آدمیت را تا حدودی منسوخ کرده که بحث دربارۀ آن در حوصله این گفتار نمیگنجد.
تا چه اندازه میتوان گفت اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، پایههای نظری مشروطهخواهی را پیش از انقلاب مشروطه بنیان گذاشت؟
اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی حتماً موثر بود. ولی فقط نمایانگر یکی از جریانات بود، یعنی جریانی که با نام ناسیونالیسم رمانتیک میشناسیم. بخش بزرگتر جریانات مشروطهخواه این نگاه تند را نمیداشتند. بلکه رویکردی محافظهکارانهتر و اصلاح طلبانه داشتند و مطالبه اساسیشان صرفاً قانون و نظم بود. در کل دیدگاه اصیلِ خود آقاخان در دورۀ مشروطه کاملاً ابتر ماند تا سپس به کسروی رسید. هرچند کسروی هم به شدت و تندیِ آقاخان نبود، نه در نقد باورها و نه در ستایش از ایران باستان. ولی وقتی شما سرنوشت کسروی را دیدید، میتوانید غربت افکار آقاخان را حتی نیم قرن بعد از قتلش، یعنی در زمان قتل کسروی، حدس بزنید. با اینحال آقاخان حتماً در ساخت مطالبات و آرمانهای مشروطه چون آزادی و شکوفایی ملی و اقتدار و دوری از غمگساری و تلاش بیشتر برای شادخواری اهمیت داشت. در مجموع آنچه به نام حسن تقیزاده سکه زده شده که آنزمان میگفتند تجدد و امروزه با نام توسعه میشناسیم و هنوز هم دشمنان جدی دارد، تا اندازهای حاصل تلاشها و نیز خونِ بر زمین ریختۀ شدۀ آقاخان و بقیه روشنگران همنسل او در آن زمان است.
با توجه به سرنوشت تراژیک میرزا آقاخان کرمانی و اعدام او در تبریز، آیا میتوان گفت که حکومت قاجار از ترس گسترش اندیشه ملیگرایی در ایران، او را از میان برداشتند؟
ترس قاجار از ملیگرایی نبود، از قانون و نظم بود که برابر میشد با پایان نظام سنتی در ایران. اتفاقاً هواداران استبداد قاجار معمولاً مخالفان خودشان از جمله مشروطه خواهان را متهم به اجنبیپرستی و مزدور خارجی و ضدیت با فرهنگ و آیین و سنتهای بومی میکردند. در یک طرح کلی، نبرد دورۀ مشروطه نبرد ملیگرایی نبود، چون ایران مستعمره نبود. برخلافِ روایتهایی که البته از همان زمان هم امثال سید جمال دنبال آن بودند، و تا امروز هم برخی هوادار آنند، دستکم مساله محوریِ ایران مساله استقلال بود. اولاً چیز زیادی وجود نداشت که کسی غارتش کند. اولین چاه نفت در ایران در ۱۹۱۲ کشف شد، یعنی چند سال پس از مشروطه. بنابراین مشروطهخواهی نمیتوانست بر پایۀ شعار بریدن دست اجنبی از ثروت ملی باشد. دوم اینکه، خارجی در ایران حضور و نفوذ مستقیم نداشت. کاپیتولاسیون بود، ولی آن اندازه جدی نبود و دیدیم که کوچکترین قرارداد خارجی که مشکلدار به نظر میرسید مثل قرارداد تنباکو میتوانست زلزله ایجاد کند. مساله ایران در آنزمان گیر کردن در یک بن بست بود. آن هم در شرایطی که سه طرف ایران یعنی هند، روسیه و عثمانی، هرچند که مشکلات جدی داشتند ولی دستکم رو به رشد بودند و انجماد نداشتند. جنگ آنزمان در ایران جنگ سنت و مدرنیته یا به بیان آنروز، تجدد بود. یکی از طیفهای رادیکال و تند مدرنیته در آن زمان نوعی ناسیونالیسم رمانتیک قرن نوزدهمی بود که آقاخان شارح آن بود.
ایده اصلی ناسیونالیسم رمانتیک بر پایۀ نظریۀ انحطاط است. به این ترتیب که اگر اکنون در شرایط انحطاط قرار گرفتیم به دلیل دوری از اصل خویش است و بسنده است به ارزشهای گذشته که اتفاقاً با ارزشهای جهان امروز هماهنگ است بازگردیم. جنبشهای نوزایی یا بیداری معمولاً بر پایه همین ذهنیت است. ولی نباید در قدرت و اندازۀ آن در آن زمان زیادهروی کرد. در کل هواداران اندیشههای آقاخان حتی در میان خواص انگشتشمار بودند و عوام هم اصلاً درکی از آن نداشتند. بعداً و با پیروزی مشروطه جریان چپ مشروطه یا رادیکالها یا انقلابیون یا عامیون که مخالفان به آنان اتهام غربزدگی میزدند، نزدیکی بیشتری به آقاخان داشتند و از او تا اندازهای - ولی نه خیلی - متاثر شده بودند. این جریان البته در دورۀ پهلوی اول نهایتاً قدرت را قبضه کرد. در برابر این گروه جریان قوی تر جریان راست مشروطه یا اعتدالیون بودند که اصلاحطلبان آن دوره به شمار میآمدند. این گروه با اینکه مشروطهخواه بودند و مشکلی با قانون و نظم و پارلمان و ابزار جدید، به قول خودشان لابراتوار فرنگی، یا همان مدرنیزاسیون نداشتند و بعداً با اصلاحات سردارسپه در تاسیس ارتش مدرن و راهسازی و عمران هم همراهی و همکاری کردند و لغو کاپیتولاسیون و بقیه امتیازها و دیگر پروژههای ناسیونالیستی آن دوره نیز متاثر از همین جناح بود. ولی با اندیشه تجدد و فلسفه نوگرایی زاویه جدی داشتند و هرگونه تمایل ایران به آن سو را انحراف از اصول دینی و ملی میدانستند. این جریان به انحطاط ایران اعتقاد نداشتند و باورشان بر این بود که اجنبی، به خصوص غربیها باعث ضعف و دلیل مشکلات ما به شمار میآیند. مسائل بعدی مانند اشغال ایران در دو جنگ جهانی و خرابیها و مساله نفت و درگیری با انگلیس و مسائل دورۀ پهلوی دوم نهایتاً باعث شد این جریان دست بالاتر را داشته باشد. آقاخان به یک جریان (جریان نخست) نزدیکتر بود، ولی حتی با آن هم کاملاً موافقت ندارد و به شکل دقیق در هیچکدام از دو جناح فکری-سیاسی ایران تعلق نداشته و ندارد.
اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی چقدر امروز زنده است و چرا باید بازخوانی بشود؟
ایده اصلی آقاخان را اگر چنانکه توضیح دادم ناسیونالیسم رمانتیک بنامیم که امروز منتقدانش آن را باستانگرایی مینامند، در دهههای گذشته مدام سیر صعودی داشته است. با این حال من شخصاً هنوز اندیشمند بزرگ و درخوری ندیدم که در حد آقاخان کرمانی بتواند این اندیشه را مطرح و با مقتضیات امروزه هماهنگ و بهروز کند. ما نیاز به خوانشی انتقادی و امروزین و تفسیرهای تازه از آقاخانیم که نه دنبال تقلید و تکرار آن باشد و نه نسبت به آن کینه و دشمنی داشته باشد. آقاخان هم مثل همه انسانها محدود در زمان و مکان خودش بود. چیزهایی میدانست و چیزهایی بسیار بیشتر بود که نمیدانست. فرهنگ اجتماعی مدام رو به رشد و تکامل است و ما امروز باید نه تنها آقاخان که همه چهرههای مطرح اندیشه را خوب بشناسیم و منتقدانه تفسیر کنیم. تنها به این صورت است که به جای نبرد بی حاصل سنت و مدرنیته، به سنتی مدرن دست خواهیم یافت.
∎