شناسهٔ خبر: 75380393 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

دغدغه‌ها و چالش‌های آموزش عالی(۸)؛

بازخوانی سرنوشت دانشگاه؛ از تأخیر تاریخی تا توسعه ناکام

تهران- ایرنا- کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران» اثر «مقصود فراستخواه» در ۸۷۴ صفحه به‌ تازگی از سوی انتشارات نگارستان اندیشه منتشر و روانۀ بازار کتاب شده است.

صاحب‌خبر -

امروزه آموزش عالی بیش از هر زمان دیگری در کانون توجه جوامع قرار دارد؛ چراکه نقشی اساسی در تربیت نیروی انسانی متخصص و توانمند و پیوندی مستقیم با مسیر توسعه کشور ایفا می‌کند. بی‌تردید سیاست‌گذاری در این عرصه باید بسترساز ارتقای کیفیت نظام آموزش عالی، افزایش بهره‌وری دانشگاه‌ها، ایجاد توازن میان رشد کمی و کیفی، گسترش کمّی هوشمندانه، پاسخگویی به تحولات علمی جهانی، تضمین استقلال دانشگاه‌ها و نیز انطباق آموزش‌ها با نیازهای بازار کار و اشتغال دانش‌آموختگان باشد.

این حوزه اما مجموعه‌ای از مسائل همچون رشد کمّی دانشگاه‌ها و تأسیس دانشگاه‌های آزاد و غیرانتفاعی، آموزش از راه دور، استقلال دانشگاه‌ها، مدرک‌گرایی، تناسب رشته‌ها با نیازهای جامعه و بازار کار و غیره داشته و دارد.

پژوهش ایرنا در پرونده‌ای با عنوان «دغدغه‌ها و چالش‌های آموزش عالی» می‌کوشد با نگاهی تحلیلی و آینده‌نگر و تمرکز بر «پژوهش‌های تحلیلی» و «مصاحبه با صاحب‌نظران و اساتید» این مسائل را مورد بررسی قرار دهد. «ایده دانشگاه در ایران؛ نسخه‌ای تقلیدی یا برآمده از نیاز جامعه؟»، «از موج جمعیت تا افول کیفیت؛ آیا دانشگاه به بیراهه رفته است؟»، «دانشگاه در کما؛ جدال با پدیده مدرک گرایی»، «استاد دانشگاه خوارزمی: دانشگاه بدون تعامل با جامعه، ماشین صدور مدرک است»، «چرا دانشگاه از چشم مردم افتاده است؟» و «شریفی یزدی: دانشگاه‌های ما هنوز در بند سنت هستند/نجات در گرو میان‌رشته‌ای شدن است» گزارش‌هایی است که در ارتباط با این پرونده منتشر شده است.

در ادامه این پرونده پژوهشگر ایرنا تازه‌ترین کتاب منتشر شده در این حوزه؛ یعنی کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران؛ بررسی تاریخی آموزش عالی و تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مؤثر بر آن» نوشته «مقصود فراستخواه» را مورد بررسی قرار داده است.

سرگذشت دانشگاه از دوران باستان تا روزگار معاصر

کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران» اثری مرجع و جامع در حوزه دانشگاه‌پژوهی و مطالعات تاریخی و جامعه‌شناختی آموزش عالی به شمار می‌آید. این کتاب ۲ هدف درهم‌تنیده را دنبال می‌کند: نخست، ارائه گزارشی تاریخی و دقیق از روند شکل‌گیری و تحول نهاد دانشگاه در ایران و دوم، تحلیلی جامعه‌شناختی از بسترهای اجتماعی و فرهنگی پیدایش آن.

کتاب حاضر در هشت فصل تدوین شده است که هر یک از فصول هشت‌گانه که از دوران باستان تا روزگار معاصر را دربر می‌گیرد، نه‌تنها به تاریخ آموزش عالی می‌پردازد، بلکه تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هر دوره را نیز بررسی می‌کند.

بخش اصلی کتاب به دوران پهلوی و جمهوری اسلامی اختصاص دارد؛ دوره‌ای که روایتگر شکل‌گیری نهاد مدرن دانشگاه در ایران و فراز و فرودهای آن در بستر تحولات تاریخی و اجتماعی کشور است.

فراستخواه در «مقدمۀ مؤلف» بر نقش علم جدید و دانشگاه به‌عنوان محور تحولات فکری و اجتماعی ایران طی دو قرن اخیر تأکید می‌کند. او معتقد است که تغییر نگاه‌ها و شکل‌گیری نظام معرفت‌ورزی مدرن، بحران هویت و شوق همزمانی با موفقیت‌های جهانی را در نخبگان ایرانی برانگیخته است. از اعزام محصلان و تأسیس دارالفنون گرفته تا نهضت مدرسه‌سازی و دانشگاه‌داری، این تحولات نشان‌دهنده تلاش نخبگان برای اصلاح نظام اندیشه و تربیت کشور و پیشرفت ایران بوده است.

در عین حال، فراستخواه تأکید می‌کند که تحولات آموزشی و ذهنی تنها در بستر اصلاحات نهادی و توسعه اجتماعی ممکن بوده‌اند. به بیان او، توسعه دانشگاه ایرانی با کیفیت زیست شهری و مناسبات اجتماعی گره خورده است؛ ذهنیت و عینیت باید هم‌کُنشی و هم‌افزا باشند تا دانشگاه بتواند اثرگذار باشد.

بر همین اساس، کتاب با رویکرد «زمینه‌کاوی تاریخی-اجتماعی» هفت دوره تحولات دانشگاهی ایران را به روش تحلیل مقایسه‌ای بررسی می‌کند.

۱-دورۀ تأخیر و تعویق تاریخی ایران و سیطرۀ عصر انحطاط

در این دوره نویسنده به تأخیر تاریخی و رکود فرهنگی و آموزشی ایران اشاره می‌کند؛ هرچند حافظه تمدنی و استعدادهای برجسته فرهنگی و علمی در تاریخ ایران همواره درخشیدند و ستارگانی چون خوارزمی، ابن‌سینا، فردوسی و حافظ ظهور کردند اما زمینه اجتماعی و نهادی برای بسط و تداوم خردورزی و علم فراهم نبود. نبوغ‌های فردی درخشان اما مستعجل بود و ساختارهای اجتماعی و سیاسی ناهموار و پرحادثه، موجب تداوم انحطاط و تأخیر تاریخی شد.

در مقابل در همین دوره اروپا شاهد رنسانس و نوزایی فکری و اجتماعی بود که زمینه شکل‌گیری دانشگاه‌ها و آموزش عالی مدرن را فراهم کرد. ایران، با وجود قابلیت‌های فراوان، به دلیل ساختار اقتصادی ایلیاتی، خودکامگی، و سخت‌گیری‌های فرهنگی و مذهبی، از تحولات جهانی عقب ماند و نهادهای آموزشی و عقلانیت مدرن نتوانستند در این دوره رشد و توسعه یابند.

۲- دوره تمهید

در نوشته فراستخواه، دوره تمهید ایران از قرن نوزدهم میلادی و به طور مشخص از ۱۱۷۷ تا ۱۲۸۵ شمسی آغاز شد؛ دورانی که با تب و تاب و حساسیت نسبت به پس‌افتادگی تاریخی، آشنایی با تجربه‌های موفق جهانی و کنشگری نخبگان فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همراه بود. این دوره شاهد لحظات تاریخی تعیین‌کننده‌ای مانند چاپ، مطبوعات، مدارس، انجمن‌ها، تلگراف و مشروطه بود که زمینه آمادگی جامعه ایران برای شکل‌گیری آموزش عرفی، عقلانی و دانشگاهی را فراهم کرد. اصلاحات نهادی، هرچند با مقاومت ساختارهای سنتی و سخت‌سر مواجه بود، به‌ویژه از طریق فعالیت نخبگان و واسطه‌های تغییر، باعث پیدایش نهادهای آموزشی نوین، دارالفنون و جنبش ملی آموزشی شد و نخبگان جدید را به صحنه آورد.

با این حال، بخش بزرگی از حاکمان و متولیان سنتی هنوز با تحولات نوین سر سازگاری نداشتند و منافع خود را در حفظ شرایط موجود می‌دیدند. در نتیجه، آموزش جدید به ویژه برای دختران با بی‌اعتنایی و مقاومت مواجه بود. در مقایسه، در اروپا سنت‌های دینی و فلسفی در تعامل با تحولات شهری، اجتماعی و اقتصادی بازتعریف می‌شدند و بستری برای پذیرش تحولات جدید فراهم می‌آوردند، امری که در ایران به دلیل ساختارهای متصلب و محافظه‌کارانه کندتر رخ می‌داد و مانع از همگامی جامعه با تحولات جهانی شد.

۳- دوره تکوین

دوره سوم که از ۱۲۵۸ تا ۱۳۱۳ شمسی ادامه داشته، به «دورۀ تکوین» موسوم است و مقارن با دوران پسامشروطه و گذار ایران از قرن ۱۹ به ۲۰ است. در این دوره، جریان‌های معرفتی، اجتماعی، شهری و اقتصادی تازه‌ای در کشور شکل گرفت و جنبش نوسازی و آموزش مدرن آغاز شد؛ مدارس عالی ایجاد شدند و تلاش‌هایی برای قانونمند کردن آموزش عالی مدرن صورت گرفت.

در این دوره، همکاری‌های بین‌المللی علمی و مشارکت بخش غیردولتی در آموزش عالی مورد توجه قرار گرفت و دارالمعلمین و مراکز آموزش عالی با بهره‌گیری از کادر خارجی به فعالیت پرداختند. همچنین رویکردهای کاربردی در آموزش عالی مورد تأکید قرار گرفت، اما بزرگ‌ترین مانع، اندازه وسیع دولت و وابستگی شدید آموزش عالی به آن و ضعف سازمان اجتماعی ایران بود که محدودیت‌های جدی برای توسعه این نهاد ایجاد می‌کرد.

۴- دوره تاسیس

در دوره تأسیس دانشگاه در ایران، که مقارن با حکومت رضاشاه (۱۳۱۳ تا ۱۳۲۵ شمسی) بود، جنبش نوسازی و مدرسه‌سازی بستری برای شکل‌گیری نخستین دانشگاه‌ها فراهم کرد و دانشگاه تهران به عنوان اولین دانشگاه کشور تأسیس شد. با این حال، دانشگاه‌ها به دلیل تصدی‌گری و مداخلات بیش از حد دولت، فرصت رشد و استقلال واقعی را نیافتند. برخلاف جامعه‌های اروپایی که نهادهای اقتصادی، اجتماعی، صنفی و مدنی قادر به تعامل خلاق و گاه انتقادی با دولت و کلیسا بودند، جامعه ایران در این دوره ضعیف‌البنیه بود و قدرت دولت غالب بود، بنابراین بسیاری از امور علمی و دانشگاهی از مسیر دولت عبور می‌کرد و استقلال نهاد دانشگاه محدود می‌ماند.

نویسندگان و نخبگان فکری و علمی مانند فروغی، علی‌اصغر حکمت و سایر پیشگامان دانشگاه تلاش کردند دانشگاه را همگام با جامعه و با الگوبرداری از نظام‌های علمی پیشرو جهانی بنیان نهند و استقلال نسبی و تنوع منابع مالی را در نظر داشته باشند. با این حال، اقتدارگرایی دولت و نگاه تکنوکراتیک تیم‌های رضاشاهی و شکاف عمیق میان آموزش مدرن و سنت‌های مکتب‌خانه‌ای، فضای دانشگاه را محدود می‌کرد. دانشگاه ایران در چنین میدان پرچالش و دشواری مجبور بود برای حفظ استقلال و بقا و تحقق اهداف علمی و اجتماعی خود تلاش کند و راه خود را در متن جامعه و قدرت دولتی بیابد.

۵- دوره تکثیر

در کتاب، دوره ۱۳۲۵ تا ۱۳۵۲ «دوره تکثیر و گسترش» نامیده شده است که با پهلوی دوم و توسعه آموزش عالی در ایران هم‌زمان است. در این دوره، دانشگاه تهران و دیگر دانشگاه‌ها توانستند خود را در نقاط مختلف کشور بازتولید کنند و آموزش عالی بر بستر پروژه مدرنیزاسیون دولتی، درآمدهای نفتی رو به افزایش و همکاری‌های بین‌المللی (مانند دانشگاه پهلوی شیراز با دانشگاه پنسیلوانیا) وارد مرحله رشد کمی شد.

مهم‌ترین عامل پیشرفت، حضور نخبگان تحول‌خواه و اندیشمند در دستگاه‌های دولتی و حاشیه‌های آن بود که با روحیه توسعه و نوآوری کار می‌کردند. با وجود محدودیت‌های اقتدارگرایانه دولت و نبود زمینه کافی برای ابتکارات درون‌زا، تلاش‌های نخبگان و نقش نسبی بخش غیر دولتی، از جمله کنفرانس انقلاب آموزشی در رامسر، تشکیل هیأت‌های امنای دانشگاه‌ها و شورای مرکزی دانشگاه‌ها و گسترش همکاری‌های بین‌المللی، موجب پیشرفت و گسترش کمی آموزش عالی شد.

۶- دورۀ توسعه ناکام وشکست پروژۀ مدرنیزاسیون دولتی

دهه ۵۰ شمسی (۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷) که پیش از انقلاب ایران را دربرمی‌گرفت، دوره‌ای پررونق برای آموزش عالی با منابع انسانی و مادی تازه و گسترش ارتباطات بین‌المللی بود. در این زمان، همزمان با رشد کمی دانشگاه‌ها، تلاش‌ها برای توسعه کیفی نیز شکل گرفت و برنامه عمرانی پنجم بر ارتقای کیفیت آموزش، تقویت تحقیقات، همکاری دانشگاه با بخش‌های تولیدی و خدماتی، و گسترش آموزش از راه دور تأکید داشت.

با این حال، ناهم‌گرایی بین توسعه نسبی نهادهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و کندی توسعه نهاد سیاسی باعث بروز شکاف‌ها و تعارض در جامعه شد و ثبات لازم برای ادامه برنامه‌های توسعه آموزش عالی از بین رفت. لایحۀ استقلال دانشگاه کمی قبل از انقلاب در ۲۹شهریور۱۳۵۷ با تأخیر و به صورت نوشداروی بعد از مرگ سهراب ارائه شد. انقلابی که صدایش در مرکز حکومت دیرتر شنیده شد، در صحن دانشگاه با نوعی «بیش شنیداری» و «بیش شیدایی»! قرین شد و همین نیز دوره پرعسرت هفتم را برای دانشگاه رقم زد.

۷- دورۀ تعطیل و اختلال و سپس تقلاهای ناتمام

در این بخش، نویسنده به پیامدهای شکست پروژه نوسازی پهلوی و اثر آن بر سرنوشت دانشگاه ایرانی می‌پردازد. شکست دولت مدرن در ایران، ناشی از تمرکزگرایی شدید، فساد اداری، وابستگی به اقتصاد نفتی، نابرابری‌های طبقاتی و ضعف در ایجاد وفاق نخبگانی بود. این ناکامی‌ها راه را برای بازخیز ایدئولوژی‌های رادیکال مذهبی هموار کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی، نظم معرفتی و دانشگاهی کشور دگرگون شد. دانشگاه که هنوز در مرحله تکوین و تثبیت بود، به تصرف سیاست درآمد و ایدئولوژی حاکم جایگزین نظام معرفتی علمی شد. پیامد این وضعیت، تعطیلی دانشگاه‌ها، تمرکزگرایی در آموزش عالی و موج مهاجرت نخبگان بود.

با این حال، از دهه هفتاد شمسی به بعد، نشانه‌هایی از بازسازی و احیای دانشگاه ایرانی پدیدار شد. عاملیت نخبگان و بازگشت ایده‌هایی چون استقلال دانشگاه، تمرکززدایی و پیوند دانشگاه با جامعه و صنعت، نویدبخش احیای تدریجی نهاد علم بود. نویسنده با رویکردی نشانه‌شناسانه، دانشگاه را نماد تجدد در متن تحولات اقتصادی و اجتماعی ایران می‌داند؛ جایی که با رشد شهرنشینی و پیدایش اقتصاد صنعتی، زمینه برای بروز نخبگان جدید و ارزش‌های مدرن فراهم شد. در این فضا، دانشگاه به عنوان یکی از مهم‌ترین مظاهر مدنیت و عقلانیت نو، نقشی محوری در شکل‌دهی به آینده فکری و اجتماعی جامعه ایرانی ایفا کرد.

۸- دانشگاه در میان دوگانۀ عمل‌گرایی محافظه‌کار و کمال‌گرایی رادیکال

ایران در مسیر معاصر شدن، گرفتار پارادوکسی بنیادین بود: عملیات تجدد و توسعه، عمدتاً در درون دولت و توسط بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها پیگیری می‌شد، در حالی‌که بیرون از دولت، نیروهای سیاسی گرفتار رادیکالیسم و کمال‌گرایی ایدئولوژیک بودند. این دوگانگی، شکافی عمیق میان ملت و دولت ایجاد کرد؛ شکافی که در آن نخبگان دولتی عمل‌گرا اما محافظه‌کار بودند و روشنفکران بیرون از دولت، آرمان‌گرا اما فاقد توان اجرایی و سازمانی. نه اصلاح‌گران درون حکومت به ظرفیت‌های نهادی و مدنی جامعه تکیه داشتند و نه معترضان بیرونی از آمادگی فکری و نهادی برای ساختن برخوردار بودند. نتیجه آن شد که توسعه در ایران همواره گسسته، ناپایدار و فاقد انباشت نهادی ماند؛ اصلاحات نیمه‌تمام رها شد و دولت، هم‌زمان نقش عامل و مانع توسعه را ایفا کرد.

در دوران پهلوی نیز همین الگو تداوم یافت. نوسازی در قالب پروژه‌ای دولتی و متمرکز دنبال شد و روشنفکرانی چون عیسی صدیق، فروغی و حکمت با اتکا به اقتدار حکومت کوشیدند فرآیند مدرن‌سازی جامعه را از بالا پیش ببرند. پروژه دانشگاه نیز در همین چارچوب شکل گرفت؛ نمادی از نوسازی بوروکراتیک، نه اجتماعی. اما این نوسازی، به‌دلیل غفلت از نیروهای محلی، صنفی و مدنی، نتوانست به پویشی پایدار بدل شود و در نهایت به شکاف عمیق میان نخبگان و جامعه انجامید. در این خلأ، جریان‌های رادیکال و پوپولیستی از نارضایتی اجتماعی بهره‌برداری کردند، بی‌آنکه توانایی ساختن بدیلی پایدار برای توسعه یا دانشگاه مدرن ایرانی را داشته باشند.

جمع‌بندی؛ ما به تحلیل شکست نیاز داریم

با نگاهی زمینه‌کاوانه به تاریخ دانشگاه در ایران درمی‌یابیم که نهاد علم، یکی از محوری‌ترین نشانه‌های مدرنیته ایرانی و حامل آرزوی «ایران مدرن» بوده است. با این حال، مدرنیته در ایران بیش از آن‌که از دل جامعه برخیزد، در دل دولت متمرکز شکل گرفت و به «مدرنیزاسیون از بالا» تقلیل یافت. بزرگی و سایه سنگین دولت در همه عرصه‌های زندگی، از مدرسه تا شهر و خانه، امکان رشد نهادی، مدنی و فکری جامعه را محدود کرد. در نتیجه، دانشگاه ایرانی نیز نه در متن جامعه، بلکه در چارچوب بوروکراسی دولتی و نفتی زاده شد؛ جایی که گاه دانشگاه به «عمارت مخصوصی» فروکاسته می‌شد. توسعه‌ای که در ظاهر رونق می‌گرفت، در عمق دچار تناقض بود: دولتی که دانشگاه می‌ساخت، آزادی دانشگاهیان را سرکوب می‌کرد. بدین‌سان، مدرنیزاسیون دولتی به جای آنکه بذر مدرنیته بیفشاند، خود به مانع آن بدل شد و بذر بحران و انقلاب را در دل جامعه افکند.

در نتیجه این روند، ایران سه شکست بزرگ نهادی را تجربه کرد: نخست شکست دولت، که پروژه مدرنیزاسیون را به خطا رفت و دانشگاه را قربانی ناکارآمدی خود ساخت؛ دوم شکست جامعه سیاسی، که از نوسازی عرفی به دام ایدئولوژی انقلابی و سپس اسلامی‌سازی افتاد؛ و سوم شکست اصلاحات، که به جای تقویت نهادهای مدنی و حرفه‌ای، در جدال بر سر قدرت فرسوده شد. این سه شکست، دانشگاه ایرانی را میان اقتدار دولتی، ایدئولوژی سیاسی و ناکامی اصلاحی گرفتار ساخت. آنچه مغفول ماند، همان «فرامتن اجتماعی» بود: جامعه‌ای سازمان‌یافته، خلاق و توانمند که بتواند حامل توسعه و علم‌ورزی شود. بازاندیشی در این شکست‌ها، شرط نخست ترمیم دانشگاه و احیای امید به مدرنیته‌ای درون‌زا و انسانی در ایران است.