به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ در آستانه آغاز چهلودومین جشنواره فیلم کوتاه تهران، گفتوگو با فیلمسازانی که نگاهشان به سینما از دل تجربه و زیست شخصی برمیخیزد، معنای دیگری مییابد.
سامان علینژادیان، فیلمساز گسترهی جنوب ایران که پیشتر با آثاری چون «میز شام»، «قایق کاغذی» و «زمزمههای جنوب» شناخته شده است، امسال با فیلم «رنگ نخل» در بخش تجربی این جشنواره حضور دارد؛ اثری که از دل خاک و آتش آبادان زاده شده و به جستوجوی رنگ در ویرانی میپردازد.
برای علینژادیان، نخل تنها یک درخت نیست بلکه حافظه جمعی جنوب و نماد ایستادگی در برابر زخمهای تاریخی است.
به بهانه حضور این فیلم در جشنواره، خبرنگار برنا؛ گفتوگویی با سامان علینژادیان درباره ریشههای شکلگیری ایده، چگونگی تولید در شرایط دشوار جنوب و معنای وطن در سینمای تجربی داشته است.
برنا: ایده اصلی فیلم «رنگ نخل» از کجا شکل گرفت؟ آیا نقطه شروع آن یک تصویر خاص از نخل بود یا احساسی نسبت به زادگاهتان آبادان؟
علینژادیان: ایده از یک تصویر ذهنی شکل گرفت. نخلهایی که در آتش میسوزند اما هنوز ایستادهاند. برای من، نخل فقط یک درخت نیست بلکه حافظه جمعی جنوب است. فیلم از احساسی نسبت به خاک و شهرم آبادان شروع شد؛ شهری که در قرن معاصر نقش مهمی در رویدادهای مختلف ایران داشته و در بسیاری از این اتفاقها که موجب غرور ملی مردم شدهاند، زخم خورده است.
تجربههایی مانند جنگ جهانی، ملی شدن صنعت نفت، انقلاب، آتشسوزی سینما رکس، جنگ دفاع مقدس و فاجعه متروپل، همه حکایت از این دارند که آبادان مانند نخلهایی است که دچار زخم، خشکی و آتش شدهاند اما سرفراز ماندهاند. این مسیر تبدیل شد به تاملی درباره حیات و مرگ و اینکه چگونه خاک سوخته هنوز رنگ دارد و میتواند زندگی ببخشد.
برنا: فیلم شما در بخش تجربی جشنواره فیلم کوتاه امسال حضور دارد. به عنوان فیلمساز، چه ویژگیهایی در «رنگ نخل» وجود دارد که آن را به اثری تجربی تبدیل کرده است؟
علینژادیان: یکی از ویژگیهای مهم سینمای تجربی، ضدپیرنگ بودن است؛ یعنی فاصله گرفتن از داستانگویی خطی و متعارف. در «رنگ نخل» سعی کردم داستان را حذف کنم تا تصویر خودش روایتگر باشد. فیلم بهجای تکیه بر منطق علت و معلولی، با بهرهگیری از مولفههای سینمای تجربی و با نمایش تدریجی تغییر رنگ نخلها پیش میرود.
در واقع، تجربهگرایی برای من فقط شکستن ساختار نیست بلکه کشف راهی تازه برای دیدن و نگریستن است؛ تلاشی برای انتقال مفهوم وطن با نگاه به نخل، نه از طریق روایت مستقیم و داستانی.
برنا: به نظر میرسد در فیلم، نخل تنها یک عنصر طبیعی نیست بلکه حامل نوعی حس جمعی و تاریخی است. چگونه توانستید این بار عاطفی را در تصویر منتقل کنید؟
علینژادیان: یکی از ویژگیهای منحصربهفرد درخت نخل، شباهت آن به انسان است و این در نگاه جنوبیها ریشه دارد. زیست نخل شبیه زندگی انسان است؛ با وجود خشکی، ضربه و حتی تیر و ترکش تا زمانی که سر نخل سالم باشد، زنده است و ثمر میدهد.
رفتار نخلداران هم با آن انسانی است؛ با درخت حرف میزنند، آن را دلداری میدهند و حتی وقتی نخلی ثمر نمیدهد، تهدیدش میکنند که «قطعش میکنم» و عموما همدثمر میدهد. این رابطه عاطفی میان انسان و نخل، بارها در مستندها ثبت شده اما برای من بستری دراماتیک و شاعرانه داشت. در «رنگ نخل» خواستم این تعلق خاطر جنوبیها به نخل را در قالب سینمای تجربی نشان دهم؛ جایی که نخل نه فقط یک درخت بلکه تجسم وطن است.
برنا: فیلم شما یا اساسا فیلمهای کوتاه و تجربی در شرایط خاصی و با امکانات محدود ساخته میشوند. تجربه تولید در چنین موقعیتی چه چالشهایی برایتان داشت و چطور بر آنها غلبه کردید؟
علینژادیان: کار کردن در خوزستان و جنوب همیشه سختیهای خودش را دارد. گرمای شدید هوا باعث میشود چندین ماه از سال عملا غیرقابل فیلمبرداری باشد. از طرفی، با توجه به هزینههای بالای تولید فیلم داستانی و نبود حمایت کافی برای ساخت فیلم در منطقه، سینمای تجربی برای من تبدیل شد به نوعی آزمایشگاه سینمایی و خلوت شاعرانهی تصویری؛ جایی برای زدن حرف تازه با کمترین امکانات.
تمام مراحل ساخت «رنگ نخل» از فیلمبرداری، تدوین تا صداگذا، اجرای هوش مصنوعی و طراحی نهایی را خودم انجام دادم. این روند شخصی بخشی از روح فیلم و سینمای تجربی است، تلاشی برای تبدیل محدودیت به زبان شخصی. البته در برخی مراحل تولید دوستانی بودند که با دل و عشق همراهی کردند و همین همراهیها به فیلم گرما و انرژی انسانی داد.
برنا: موسیقی و ریتم در سینمای تجربی، آن هم سینمای گسترهی جنوب ایران جایگاه مهمی دارد. در «رنگ نخل» چطور میان تصویر و موسیقی هماهنگی برقرار کردید تا مفهوم «وطن» در لایههای حسی فیلم تقویت شود؟
علینژادیان: موسیقی در «رنگ نخل» بهصورت نامحسوس و درهمتنیده با صداهای محیطی شکل گرفته است. فیلم از دل طبیعت شنیده میشود؛ از صدای باد، پرندگان، آتش و نفس خاک. هر بخش از فیلم رنگ و بافت صوتی خودش را دارد. فیلم در سه پارت ساخته شده، اول درختهایی که در آتش میسوزند، پارت دوم درختهایی که به دلیل جنگ یا کمآبی خشک شدهاند و بخش سوم، درختهای سرسبز و پربار. هرکدام از این نخلها صدای مخصوص به خود را دارند؛ صدایی که از زیست و وضعیتشان میآید. در مجموع این ترکیب برای من نوعی بازخوانی مفهوم روییدن از دل ویرانی است؛ تلاشی برای شنیدن امید در جایی که سکوت و سوختن دیده میشود.
برنا: با توجه به اینکه جشنواره فیلم کوتاه تهران یکی از مهمترین رویدادهای سینمایی کشور است، حضور در چهلودومین دوره این جشنواره برای شما چه اهمیتی دارد و چه انتظاری از آن دارید؟
علینژادیان: جشنواره فیلم کوتاه تهران برای من فقط ویترین نمایش آثار نیست بلکه جایی است برای گفتوگو درباره مسیر سینمای کوتاه. حضور «رنگ نخل» در بخش تجربی، برایم نوعی تایید این نگاه است که هنوز میتوان با زبان تصویر و بدون تکیه بر روایتهای متداول از جنوب حرف زد. امیدوارم فیلم نه فقط بهعنوان یک تجربه بصری، بلکه بهعنوان گفتوگویی با حافظه جمعی مخاطب دیده شود. از سوی دیگر، آرزو دارم این حضور باعث شود توجه بیشتری به آبادان جلب شود؛ شهری که در بسیاری از زمینهها، از جمله امکانات اولیه زندگی شهری و محیطزیست، مظلوم و مهجور مانده است. در گذشته، آبادان بیش از شش میلیون نخل سرسبز داشت اما امروز کمتر از دو میلیون از آنها باقی مانده است. یعنی بیش از چهار میلیون نخل یا از بین رفتهاند یا به قبرستان نخلها تبدیل شدهاند. تصویری که در فیلم نیز بازتاب یافته است. امیدوارم این فیلم تلنگری باشد برای دیدن دوباره این ویرانی و بررسی و چارهجویی آن.
برنا: اگر بخواهید فیلم «رنگ نخل» را در یک جمله برای مخاطبانی که هنوز آن را ندیدهاند توصیف کنید، چه میگویید؟
علینژادیان: رنگ نخل سفری است از سوختن تا روییدن، از خاک سوختهی آبادان تا امیدی که در سکوت و سایههای نخلها زنده و سبز میشود.
انتهای پیام/