شناسهٔ خبر: 75370314 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

گفت‌وگو با نویسنده کتاب «متاساز اسرائیل»:

روش‌سازی به جای اسطوره‌سازی، میراث یحیی سنوار

برای نسل جدید، الگو بودن یعنی روش، داشتن نه اسطوره داشتن. روش او ساده است اما سخت: از کوچک شروع کن، شبکه بساز، پروتکل را بر نمایش ترجیح بده، ریسک را قیمت‌گذاری کن، و ظرفیت را بازتولیدپذیر طراحی کن. چنین روشی، در هر چرخه‌ی محاصره و هر فاز جنگ فرسایشی، قابل انتقال است.

صاحب‌خبر -

سرویس میهن و مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا مائده مرویان حسینی: یحیی سنوار یکی از چهره‌های اثرگذار تاریخ معاصر غزه است؛ فردی که مسیر زندگی‌اش از اردوگاه خان‌یونس آغاز شد، بیش از دو دهه را در زندان‌های اسرائیل گذراند و پس از آزادی، نقشی مهم در ساختار سیاسی و نظامی حماس ایفا کرد. سنوار به‌دلیل سبک مدیریتی متفاوتش، تمرکز بر شبکه‌سازی، نظم در تصمیم‌گیری و پرهیز از نمایش رسانه‌ای، توجه بسیاری از تحلیل‌گران را برانگیخته است. اکنون، به مناسبت اولین سالروز شهادت یحیی سنوار، رهبر پیشین حماس، تصمیم گرفتیم برای شناخت دقیق‌تر ابعاد فکری و رفتاری او، بازنگری در شیوه‌ی رهبری و تأثیر او بر تحولات درون جنبش حماس، گفت‌وگویی با کورش عَلیانی، نویسنده کتاب «متاساز اسرائیل»، انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:



یحیی سنوار، رهبر پیشین حماس، در اردوگاه خان‌یونس و در دوران اشغال و سال‌های زندان بزرگ شد. به نظر شما این تجربه‌ها تا چه اندازه در شکل‌گیری شخصیت و اندیشه مبارزاتی او تأثیرگذار بودند؟
اردوگاه، اقتصاد کم‌یابی و همیاری خُرد را به او آموخت؛ یعنی هنر تبدیل ریزمنابع به ظرفیت. در چنین محیطی هر تصمیم هزینه‌ی اجتماعی دارد، پس محاسبه‌گری از کودکی تمرین می‌شود. شبکه مساجد، صندوق‌های کوچک و پیوندهای خویشاوندی، مدرسه‌ی اعتماد عملی بود که سنوار در این شبکه رشد کرد. در نتیجه، در او حساسیت شدید به زنجیره‌ی تدارکات، پوشش اجتماعی و نشانه‌های خردِ تغییر فضا را می‌بینیم.

اشغال طولانی نیز، ادراک تهدید دائمی را در او به عادت شناختی بدل کرد. او یاد گرفت تهدید را به محاسبات چند محوری ریسک ترجمه کند: احتمال، اثر، و قابلیت جبران. او به جای واکنش هیجانی، تداوم کم‌هزینه را ترجیح می‌داد. این نگاه، گذار از «خشم» به «انضباط هدف‌محور» را ممکن کرد. از همین‌جا وسواس در امنیت شخصی، محدود کردن سطح تماس‌ها و استفاده از کانال‌های چندگانه‌ی ارتباطی در او شکل گرفت.

زندان، دانشگاه سیستماتیک او شد. مطالعه ساختار سیاسی و رسانه‌ای طرف مقابل، مشاهده الگوهای شیفت نگهبانان، چرخه خستگی و بی‌حوصلگی بازجویان، و مکانیزم تصمیم در وضعیت‌های پرتنش را به تجربه او افزود. در زندان، گزینش کادر هم‌فکر فقط با آزمون‌های طولانی ممکن است؛ او همین را به ابزار پالایش اعتماد تبدیل کرد. خروجی این سه محیط، سه مهارت کلیدی بود: تشخیص نیت پشت رفتار، ساخت هسته‌های سخت با پروتکل‌های روشن و تبدیل فشار ساختاری به مزیت عملیاتی. چنین مسیری شخصیت او را کم‌گو، با تمرکز بالا، ضدنمایش، و اهل «اثرِ پایدار با ریسک محدود» بار آورده بود.

شهید سنوار، فراتر از مرزهای غزه شناخته می‌شد. از نگاه شما، جایگاه واقعی او در این جبهه چه بود و چه ویژگی‌هایی موجب شد تا در میان گروه‌های مختلف مقاومت به چهره‌ای مورد احترام تبدیل شود؟
جایگاه او «پیونددهنده سه ساحت» بود: جامعه محلی، سازمان سیاسی و بازوی نظامی. در جامعه، به‌دلیل زیست مشترک با محاصره‌نشینان و زبان غیراداری، او به واقعیت‌های روزمره دسترسی داشت؛ قیمت نان، ساعات قطع برق، خلق‌وخوی خیابان. این داده‌ها راهبرد را از انتزاع دور نگه می‌داشت. در سازمان، ویژگی او تبدیل اختلاف سلیقه به تقسیم کار بود؛ یعنی به‌جای حذف، وزن‌دهی و زمان‌بندی می‌کرد. در بازوی نظامی، به‌جای قهرمان‌سازی، پروتکل‌سازی کرد تا وابستگی به فرد کاهش یابد.

این شیوه‌ی پیچیده‌ی احترام از سه منبع برمی‌آمد. اول، مشروعیت کف خیابان؛ نه فقط محبوبیت، بلکه توان پاسخ‌گویی به نیازهای عینی مثل کمک‌های اضطراری یا تنش‌زدایی‌های محلی. دوم، سواد امنیتی حاصل از زندان؛ این سواد به فرماندهان میدان اطمینان داد که اطلاعاتشان شنیده و به تصمیم عملی تبدیل می‌شود. سوم، سبک رهبری ضدنمایش؛ یعنی پرهیز از شعائر نمایشی که هزینه می‌سازد اما ظرفیت نمی‌آورد.

نقش ترجمانی او تعیین‌کننده بود. مطالبات محاصره‌نشینان به زبان عملیات و پیام سیاسی قابل‌فهم برای بیرون ترجمه می‌شد. ترجمه معکوس هم مهم بود؛ راهبرد کلان به وظایف خرد، با زمان و شاخص‌های قابل سنجش شکسته می‌شد. این دگردیسیِ دوطرفه، برای گروه‌های متفاوت اقناع تولید می‌کرد: سیاست‌ورزان هزینه-فایده می‌دیدند، میدانی‌ها پروتکل می‌دیدند، جامعه آگاهی از «بدن در خطر» را. چنین ترکیبی جایگاه فرامنطقه‌ای می‌آورد، بدون نیاز به نمایش رسانه‌ای.


شهید سنوار به عنوان رهبر حماس، چه نقشی در تقویت و هدایت جناح نظامی حماس و برنامه‌ریزی عملیات‌های متعدد علیه اسرائیل ایفا کرده است؟
او معمار پیوند سیاست و میدان بود. نخست، چرخه بازخورد را کوتاه کرد: خبر میدان سریع بالا می‌رفت؛ تصمیم، سریع به سطح اجرا برمی‌گشت. این «زمان چرخش» وقتی کوتاه شود، هزینه‌ی خطا کم و فرصت غافل‌گیری زیاد می‌شود. دوم، فرهنگ امنیتی واحد ایجاد کرد؛ با اتکا به کادرهای آزموده در زندان‌ها که زبان مشترک، سطوح اختفا، و روش‌های ارتباط امن را جا می‌انداختند. سوم، توان بومیِ محاصره‌محور را مبنای کار قرار داد: تولید قطعات، انبارش پراکنده، تونل‌های لجستیک، و مهندسی معکوس ساده اما قابل‌تکثیر.

در طرح‌ریزی عملیات، سه اصل رفتاری برجسته بود. اصل اول، «زمان‌بندی نامتقارن»: اقدام در تقویمی که طرف مقابل کمترین انتظار را دارد. اصل دوم، «مسیر غافل‌گیرکننده»: انتخاب مسیرهایی که هزینه‌ی تشخیص و منعِ پیش‌دستانه را بالا می‌برد. اصل سوم، «پایداری فرسایشی»: هدف، تحمیل چرخه‌ی مراقبت پرهزینه به طرف مقابل، نه الزاماً انهدام دفعی.

او تمرکز را از «یورش‌های چشمگیرِ مقطعی» به «قابلیت‌های بازتولیدشدنی» منتقل کرد. یعنی اگر واحدی از دست رفت، پروتکل و مهارت به‌سرعت در واحد دیگر کپی شود. این نگاه، وابستگی به افراد را کم و بقاپذیری شبکه را زیاد می‌کند. نقش او در هدایت، بیش از فرمان لحظه‌ای، در طراحی ظرفی بود که فرمان‌های لحظه‌ای را به‌سرعت جذب و اجرا کند.

پس از عملیات ۷ اکتبر، برخی رسانه‌های خارجی نوشتند که بزرگ‌ترین اشتباه اسرائیل، نشناختن شخصیت یحیی سنوار بود؛ اشتباهی که به‌گفته آنان، مقدمه بزرگ‌ترین شکست اطلاعاتی تاریخ این رژیم شد. ارزیابی شما از این نگاه و نقش سنوار به‌عنوان مغز متفکر این عملیات چیست؟
تعبیر «نشناختن» ساده‌سازی مساله است. مسأله برآورد کم‌تر از واقعیتِ مدل رفتاری بود. طرف مقابل، محاسبات سنوار را با الگوی بازدارندگی کلاسیک می‌سنجید؛ فرض این الگو این است که سطح تحمیل‌پذیری جامعه محاصره‌شده پایین است و انگیزه‌ی اقدام همزمان با فشار تضعیف می‌شود. او خلاف این فرض، فشار را به «انگیزه سازمانی» تبدیل کرد و با پنهان‌کاری اجتماعی و مرکزیت فرماندهیِ در محاصره، سیگنال‌ها را در انبوهی از نویزها غرق کرد.

نقش واقعی او «معمار هم‌زمان‌سازی» بود. چنین معماری، قطعات ناهمسان را در یک پنجره زمانی هم‌گرا می‌کند: فریب‌های کوچک، آزمون مسیرها، اندازه‌گیری حوصله‌های طرف مقابل و انتخاب لحظه‌ای که چند مرز با هم گشوده شوند. این کار با نبوغ لحظه‌ای متفاوت است؛ محصول شناخت طولانی از الگوریتم مراقبت و از عادات بوروکراتیک دستگاه مقابل است.

آیا شکست اطلاعاتی صرفاً به او برمی‌گردد؟ نه. شکست، جمع چند عامل بود: مطمئن‌بودن از حصارها، شُل‌شدن مراقبت در روزمرگی، و کم‌اهمیت‌دیدن ظرفیت بومیِ محاصره. سهم او این بود که این شکاف‌ها را هم‌زمان فعال کرد. پس «مغز متفکر» اگر به معنای «تنها مغز» باشد دقیق نیست؛ اگر به معنای «هماهنگ‌کننده مقیاس‌ها» باشد درست است.

روش‌سازی به جای اسطوره‌سازی، میراث یحیی سنوار

با گذشت یک سال از شهادت یحیی سنوار، چه دلایلی باعث شده تا روایت دقیق و آثار مکتوبی از زندگی و شخصیت او کمتر منتشر شود؟
چهار قفل اصلی وجود دارد. قفل امنیتی: بسیاری از رخدادها ذیل طبقه‌بندی‌اند و راویان نزدیک در معرض خطر. بازگویی، هزینه جانی و عملیاتی دارد. قفل زمانی: جنگِ ممتد اجازه جمع‌آوری، راستی‌آزمایی متقاطع و تدوین طولانی نمی‌دهد. قفل روایی: میدان روایت قطبی است؛ متون موجود یا شیطان‌ساز اند یا قدیس‌ساز. هر دو ژانر برای تاریخ‌نگاری ناکافی اند چون انتخاب‌گر و حذف‌کننده‌اند. قفل نهادی: اقتصاد نشر در محاصره و تبعید، سرمایه لازم برای پروژه‌های بلند زندگی‌نامه‌ای را تأمین نمی‌کند.

افزون بر قفل‌ها، خودِ سبک رهبری ضدنمایش او، ردِ تصویریِ قابل بهره‌برداری را کم بر جا گذاشته است. وقتی تصمیم به‌صورت پروتکل و شبکه توزیع شود، قهرمان‌نامه‌نویسی تکیه‌گاه پیدا نمی‌کند. همچنین تاریخ معاصر مقاومت، هنوز در فاز «ثبت زنده» است نه «تحلیل باثبات». در چنین فازی، اولویت با حفظ شبکه‌ها و حافظه‌های عملیاتی است، نه انتشار عمومیِ جزئیات.

بنابراین، کمیابی متن نه به معنای خلأ دانایی، بلکه به معنای بالا بودن هزینه‌های گفتن است. وقتی هزینه پایین بیاید یا زمان از آستانه خطر عبور کند، روایت‌های دقیق‌تر ظاهر می‌شوند؛ ولی تا آن زمان، سکوت بخشی از پروتکل بقا است.


به نظر شما میراث یحیی سنوار در آینده مقاومت فلسطین چگونه بازخوانی خواهد شد؟ آیا او می‌تواند به الگویی برای نسل جدید مبارزان تبدیل شود یا صرفاً در حافظه سیاسی این جنبش باقی خواهد ماند؟
این میراث دو لایه دارد؛ سخت و نرم. لایه سخت شامل سه ستون است: پروتکل‌های امنیتی مینیمال ولی سخت‌گیر، پیوند ساختاریِ سیاست و میدان و خودکفایی محاصره‌محور در تولید و لجستیک. این ستون‌ها به‌عنوان استاندارد عملی می‌مانند چون وابستگی به فرد ندارند و قابل‌تکثیر اند. لایه نرم، الگوی رهبری کم‌گو، ضدنمایش، اجتماعی و پاسخ‌گو به شاخص‌های عینی است؛ مشروعیت از خطر مشترک می‌آید نه از کارناوال رسانه‌ای.

بازخوانی آینده اگر بخواهد مؤثر باشد، بر موفقیت در سه امر بنا می‌شود: حفظ ریشه اجتماعی از طریق شبکه‌های محلی و خدمات کوچک اما پیوسته؛ پرهیز از شخصی‌سازی پیروزی و شکست با توزیع اعتبار در شبکه؛ به‌روز نگه‌داشتن قاعده‌های امنیتی در برابر فناوری‌های مراقبت جدید. اگر این سه محقق شود، سنوار به «مدل بومیِ رهبری در محاصره» بدل می‌شود؛ مدلی که ضعف ساختاری را به مزیت عملیاتی و اخلاقی تبدیل می‌کند.

برای نسل جدید، الگو بودن یعنی روش داشتن نه اسطوره داشتن. روش او ساده است اما سخت؛ از کوچک شروع کن، شبکه بساز، پروتکل را بر نمایش ترجیح بده، ریسک را قیمت‌گذاری کن، و ظرفیت را بازتولیدپذیر طراحی کن. چنین روشی، در هر چرخه محاصره و هر فاز جنگ فرسایشی، قابل انتقال است. در این معنا، او صرف یک نام در حافظه نخواهد ماند؛ به عنوان رویکردی آزموده بازتولید خواهد شد.