شناسهٔ خبر: 75354760 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انتخاب | لینک خبر

یادداشت‌های علم، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۵۱: پدرسوخته «راکول»، وزیر مختار وقت آمریکا، نوکر می‌خواست و من نوکر نمی‌شدم؛ به این جهت بی علاقه به سقوط من نبود

یادداشت‌های اسدالله علم: عرض کردم: ممکن است فراماسونری کاری کرده باشد، چون من عضو آنها نشدم، ولی من بعید میدانم که در آن جریان انگلیسی‌ها مداخله [کرده باشند]... به نظر چاکر عناصر چپ بودند که می‌دیدند منافع آنها از بین می‌رود- تبلیغاتی آنها با انقلاب شاه از بین می‌رود - و همچنین آمریکایی ها... پدر سوخته راکول وزیر مختار وقت آمریکا، نوکر میخواست و من نوکر نمی‌شدم به این جهت بی علاقه به سقوط من نبود و حتی خیلی علاقه هم داشت و حسنعلی منصور را هم که در جیب خودش داشت که بعد هم آمد

صاحب‌خبر -

 

سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  

 

«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.

 

۲ بهمن ۱۳۵۱: صبح قبل از آن که به شرفیابی بروم، نخست وزیر تلفن کرد که تو دیشب کاخ والاحضرت اشرف نیامدی، شاهنشاه امر فرمودند جواب‌هایی که به هیوم و نیکسون داده، شده برای من بفرست ببینم - من دیشب سر شام نرفتم فرستادم وقتی شرفیاب شدم، اول شاهنشاه پرسیدند آن نامه‌ها را برای نخست وزیر فرستادی؟ عرض کردم: جواب‌ها را فرستادم. فرمودند: من گفته بودم نامه‌های آنها را هم بده. عرض کردم: اولاً نخست وزیر در این زمینه چیزی نگفت، ثانیاً نخواستم نامه شاه دستوری نیکسون در دست و پا بیفتد. حالا امر می‌فرمایید، میفرستم. فکری فرمودند. فرمودند: به هر صورت لازم است ببیند و بداند که ما چه جور به رئیس جمهور آمریکا جواب دندان شکن میدهیم. بعد فرمودند: وسیله [همایون]بهادری معاون خودت بفرست که فقط بخواند، سابقه نامه را آن جا نگذارد. 

باز هم در خصوص همین کار‌ها و مداخلات خارجی‌ها زیاد گفت‌و‌گو شد که چه جور آمریکایی‌ها -کندی- به امینی کمک کردند که سر کار آمد. فرمودند: عجیب است وقتی خان علی کشته شد - خان علی معلمی بود که در دوران حکومت شریف امامی... در اعتصاب معلمین و گویا در اثر تیراندازی قوای انتظامی کشته شد - آن وقت نعش او دستاویز رجاله شد تا دولت بدبخت و ترسوی شریف امامی سقوط کرد. هر چه به دولت و سازمان امنیت دستور میدادم که نعش را بردارید در سردخانه قانونی بگذارید، کسی عمل نمیکرد تا به همین بهانه دولت شریف امامی سقوط کرد و امینی بر سر کار آمد. عرض کردم: ممکن است خارجی دلش بخواهد مداخله کند، ولی اگر چند نفر، فقط چند نفر مصمم در جلوی او بایستند عملش را خنثی میکنند. مگر وقتی غلام نخست وزیر بود و آن همه اغتشاشات داشتیم و بلوای تهران سه روز طول کشید، ما آنها را و آخوند‌ها را برای همیشه له نکردیم؟ غیر از اعلیحضرت همایونی که مرا تقویت می‌فرمودید، دیگر چه کسی بود؟ فرمودند: هیچ کس.

عرض کردم: صبح پانزدهم خرداد خاطر مبارک هست که من در دفترم نشسته بودم و خمینی را گرفته بودیم و بلوا شروع شده بود. به من تلفن فرمودید که چه میکنی؟ عرض کردم: میزنم و جسارت کردم برای این که اعلیحضرت را قدری بخندانم. عرض کردم: اول و آخر آنها را پاره میکنم، چون راه دیگری نیست، اگر در مقابل این بلوا که الان دامنه آن در سراسر کشور گسترده شده، تسلیم شویم، همه چیز از دست می‌رود و فاتحه کشور را باید خواند. عرض کردم: اگر کار من احیاناً پیش نرفت، مرا به جرم آدم کشی بگیرید و محاکمه کرده به دار بزنید تا خودتان راحت بشوید و راه نجاتی برای اعلیحضرت باشد و اگر هم پیش رفت برای همیشه پدر سوختگی و آخوندبازی و تحریک خارجی را تمام کرده‌ایم. فرمودند: خوب یادم هست و تمام هم شد. عرض کردم: من پیش وجدان خودم و در پیشگاه اعلیحضرت سربلندم. فرمودند: من هم خدمات تو را هرگز از یاد نمی‌برم. عرض کردم: راستی من هنوز نمی‌دانم خارجی‌ها کدام یک تحریک میکردند، روس ها، انگلیسی‌ها یا آمریکایی ها؟ فرمودند: البته انگلیسی ها؛ چون آخوند‌ها که ایادی آنها بودند، مخصوصاً آ مخصوصاً آیت الله بهبهانی که بعد از چهل سال منبر رفت و به تو حمله کرد و بعد هم علاء وزیر دربار وقت و عبدالله انتظام و گلشائیان که جلسه در دربار تشکیل داده و عزل تو را میخواستند، همه نوکر‌های انگلیس بودند و فراماسون. من عرض کردم: ممکن است فراماسونری کاری کرده باشد، چون من عضو آنها نشدم، ولی من بعید میدانم که در آن جریان انگلیسی‌ها مداخله [کرده باشند]... به نظر چاکر عناصر چپ بودند که می‌دیدند منافع آنها از بین می‌رود- تبلیغاتی آنها با انقلاب شاه از بین می‌رود - و همچنین آمریکایی ها... پدر سوخته راکول وزیر مختار وقت آمریکا، نوکر میخواست و من نوکر نمی‌شدم به این جهت بی علاقه به سقوط من نبود و حتی خیلی علاقه هم داشت و حسنعلی منصور را هم که در جیب خودش داشت که بعد هم آمد. دیگر شاهنشاه هیچ نفرمودند؛ مثل این که قدری فضولی کردم... 

بعد مرخص شدم. سفیر آمریکا را دیدم و جوابی که شاهنشاه توسط سفیر شاهنشاه آریامهر برای نیکسون فرستادند. به او نشان دادم. خواند. آن قدر که من منتظر بودم خجل نشد. به این جهت قدری مطلب را باز کردم. گفتم: واقعاً معلوم نیست پرزیدنت را چه کسی (brief) کرده است که چنین نامه‌ای نوشته و ما هم چنین جوابی دادیم. اما به نظر من نامه غیر منتظره‌ای از طرف نیکسون است. فهمید مطلب چیست. گفت: فکر نمی‌کند ولی باید منتظر جواب دوم پرزیدنت شد. گفتم: امیدوارم مطلب حل شود. 

بعد از ظهر چند جا در بازار به مناسبت عید غدیر خم رفتم و همچنین به مناسبت جشن‌های دهه انقلاب...