دیپلماسی ایرانی: «جنگها زمانی پایان مییابند که نظمی تازه بتواند جای آن را بگیرد، نه وقتی که اسلحهها خاموش میشوند.» ریمون آرون، فیلسوف و نظریهپرداز روابط بینالملل
این گفتهی آرون بیش از هر زمان دیگری، خاورمیانهی امروز را توصیف میکند. جنگ غزه نه تنها یک منازعه نظامی، بلکه نشانهی بحران در نظم امنیتی بود که دههها بر منطقه سایه انداخته بود. از زمان ۷ اکتبر تا امروز، معادلهی قدرت در خاورمیانه دچار گسست ساختاری شده است؛ گسستی که نه از دل شکست یا پیروزی، بلکه از دل فرسایش یک الگوی تاریخی بیرون آمده است. اکنون، پس از توافق نسبی میان حماس و اسرائیل، پرسش محوری این است که آیا آتشبس کنونی نقطهی پایان جنگ است، یا سرآغاز شکلگیری موازنهای تازه؟
نظم پیشین خاورمیانه بر اساس دو محور شکل گرفته بود: بازدارندگی سخت اسرائیل و چتر امنیتی ایالات متحده. این دو ستون، امنیت را از «بیرون» تعریف میکردند و بازیگران منطقهای را در چارچوبی وابسته نگاه میداشتند. اما ۷ اکتبر این معادله را در هم شکست. اسرائیل نتوانست بازدارندگی مطلق خود را حفظ کند و آمریکا نیز برای نخستینبار در دهههای اخیر، با بحران در قابلیت مدیریت بحرانهای منطقه روبهرو شد. بهتدریج، نشانههای گذار به نظمی تازه پدیدار شد نظمی که بر موازنهی درونی قدرتهای منطقهای و تعامل میان بازیگران میانسطحی استوار است.
در چنین فضایی، مفهوم «امنیت» از حالت نظامی صرف به ترکیبی از مشروعیت، سیاست و توان بازدارندگی غیرنظامی تبدیل شده است.
تداوم جنگ غزه و مقاومت اجتماعی در برابر اشغال نشان داد که قدرت نظامی بدون پشتوانهی سیاسی، دوام ندارد. این همان چیزی است که میتوان آن را بازدارندگی ساختاری نامید؛ ثباتی که نه با تسلط نظامی، بلکه از طریق روابط متقابل، هزینههای متقابل و محدودیتهای درونی بازیگران شکل میگیرد. توافق اخیر را باید در همین چارچوب فهمید: تلاش برای ایجاد توازن در شرایطی که هیچکدام از طرفها توان حذف دیگری را ندارند.
از نگاه ایران، این گذار هم تهدید است و هم فرصت. تهدید از آن جهت که فروپاشی نظم قدیم، میدان رقابت را بیقاعدهتر و پرهزینهتر میکند؛ و فرصت از آن رو که در چنین خلأ قدرتی، ظرفیت بازیگران مستقل افزایش مییابد. بااینحال، پرسش بنیادینتر این است که آیا ایران همچنان میتواند همان نقش تعیینکنندهای را ایفا کند که در لبنان یا سوریه داشت؟
در دو سال گذشته، تهران کوشیده است با پرهیز از مداخلهی مستقیم نظامی و استفاده از ابزارهای دیپلماتیک محور مقاومت، خود را از جایگاه بازیگری واکنشی به موقعیت تنظیمگر منطقهای ارتقا دهد. این رویکرد را میتوان نوعی دیپلماسی بازدارنده دانست: حفظ نفوذ از راه تعامل سیاسی و هماهنگی شبکهای، نه صرفاً از طریق حضور نظامی. اما واقعیتهای جدید منطقهای نشان میدهند که فضای مانور ایران محدودتر از گذشته شده است. گسترش میانجیگریهای عربی (قطر و مصر)، نقشگیری فعال چین و روسیه در ترتیبات امنیتی جدید، و بازتعریف روابط عربستان با محور مقاومت، موجب شده است که نفوذ ایران از حالت مطلق به نسبی تغییر یابد.
ایران دیگر در موقعیتی نیست که بتواند همانند لبنانِ پس از ۲۰۰۶ یا سوریهی پس از ۲۰۱۵ بهتنهایی مسیر تحولات را تعیین کند. نظم جدید منطقه بر محور تعامل چندجانبه میچرخد، نه هژمونی یک قدرت. در نتیجه، اگر تهران نتواند میان محور مقاومت و دیپلماسی منطقهای پیوندی منسجم برقرار کند، احتمال دارد نقش تاریخیاش از «سازندهی نظم» به «یکی از عناصر نظم» تقلیل یابد. در مقابل، اگر بتواند نفوذ میدانی را به ساختار سیاسی مشروع و باثبات پیوند بزند، همچنان میتواند در جایگاه تنظیمگر باقی بماند. از این منظر، مسئلهی ایران دیگر حفظ نفوذ نیست، بلکه تبدیل نفوذ به ساختار است.
بهعبارت دیگر، ایران در نقطهای ایستاده که باید از بازدارندگی سخت به بازدارندگی ساختاری گذار کند؛ از نفوذ نظامی به قدرت تنظیمگر سیاسی. این تغییر نه تنها برای ثبات منطقه، بلکه برای آیندهی نقش ایران حیاتی است. اگر این گذار محقق نشود، احتمال دارد تحولات غزه بهجای گسترش حوزهی نفوذ ایران، آن را در وضعیت انفعال نسبی قرار دهد.
در این چارچوب، دو سناریوی متفاوت برای آیندهی نقش ایران قابل ترسیم است: الگوی لبنان و الگوی سوریه.
در سناریوی لبنان، محور مقاومت از سطح نیروی نظامی به عنصر مشروع سیاسی بدل میشود. در این مدل، مقاومت بخشی از نظام سیاسی میشود بدون آنکه بازدارندگی خود را از دست بدهد. چنین الگویی زمانی شکل میگیرد که نیروهای مقاومت از منطق نظامی به منطق حکمرانی عبور کنند و بازیگران منطقهای نیز این انتقال را بهعنوان بخشی از ثبات بومی بپذیرند. در این مسیر، ایران میتواند با ایجاد کانالهای گفتوگوی سیاسی میان گروههای مقاومت، دولتهای عربی و میانجیگران منطقهای، نقش «ضامن ثبات» را بر عهده گیرد؛ نقشی که در آن نفوذ ایران از دل تعاملات مشروعیت مییابد، نه از طریق فشار. این وضعیت، شکل پیشرفتهای از بازدارندگی ساختاری موفق است؛ جایی که ایران از مداخله مستقیم بینیاز است اما اثرگذاریاش حفظ میشود.
در سناریوی سوریه، وضعیت متفاوت است. اگر توافقهای فعلی فروبپاشد و بازیگران به بازدارندگی نظامی بازگردند، رقابتهای نیابتی تازهای شکل میگیرد. اسرائیل برای بازسازی بازدارندگی خود به اقدامهای تهاجمی دست خواهد زد و گروههای مقاومت نیز به سمت نظامیسازی بیشتر خواهند رفت. در این فضا، ایران ناگزیر است نقش بازدارندهی سخت را احیا کند تا از تضعیف موقعیتش جلوگیری کند. این مسیر در کوتاهمدت کارآمد است، اما در بلندمدت هزینهزا و فرساینده خواهد بود، زیرا ایران را در وضعیت واکنشی و بحرانمحور نگاه میدارد.
مرز میان این دو مسیر، در واقع مرز میان نظمیافتگی نقش ایران و واکنشیشدن دوبارهی آن است. اگر ایران بتواند سرمایهی مشروعیت خود در محور مقاومت را با سیاست همگرایی منطقهای تلفیق کند، مسیر لبنان قابلتحقق است؛ اما اگر رقابت قدرتها و بیاعتمادی میان بازیگران ادامه یابد، احتمال غلبهی سناریوی سوریه بیشتر خواهد بود.
در پایان، پرسش بنیادین باقی میماند: آیا ایران میتواند از نفوذ به قدرت برسد؟ یا از میدان به ساختار؟ آیا توان آن را دارد که نقش تاریخی خود را از «بازدارندهی بحران» به «معمار نظم» ارتقا دهد؟
پاسخ به این پرسش نه فقط آیندهی نقش ایران، بلکه مسیر شکلگیری نظم جدید خاورمیانه پس از ۷ اکتبر را تعیین خواهد کرد.