شناسهٔ خبر: 75321450 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

«معمار بنای آموزش نوین ایران» در گفت‌وگو با عزیزه(سارا)‌سجودی ؛

قهرمانی که سلاحش گچ و تخته سیاه بود

عزیزه(سارا) سجودی گفت: رشدیه یک شمشیرزن نبود، یک «مداراساز» بود. شاید در ناخودآگاه جمعی ما، مبارزه مسلحانه هیجان‌انگیزتر از مبارزه فرهنگیِ توأم با صبر و تحمل به نظر برسد.

صاحب‌خبر -

به گزارش سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -طاهره مهری؛ نشر بزنگاه در قالب مجموعه کتاب‌های «فکر و ذکر ایرانی» و در جهت شناخت سرآمدان و نخبگان این سرزمین اقدام به چاپ آثاری در باب زندگی، آراء و خدمات این شخصیت‌ها کرده است. «میرزا حسن رشدیه» یکی از شخصیت‌هایی است که به زندگی و زمانه او به قلم عزیزه سجودی در قالب مجموعه فکر و ذکر ایرانی پرداخته شده است. در این زمینه با عزیزه (سارا) سجودی به گفت‌وگو نشستیم. خانم سجودی فارغ‌التحصیل دکترای تاریخ ایران اسلامی و پژوهشگر تاریخ است.

قهرمانی که سلاحش گچ و تخته سیاه بود

میرزا حسن رشدیه از چه نظر در تاریخ ایران مشهور است؟

اگر بخواهیم در یک کلام بگوییم، میرزا حسن رشدیه را باید «معمار بنای آموزش نوین ایران» نامید. شهرت او نه به دلیل داشتن منصب دولتی پرزرق و برق، نه به خاطر ثروت افسانه‌ای، که به پاس یک عشق آتشین و یک پایداری شکوهمند است: عشق به آموزش و پایداری در راهی که تمام مخالفان زمانه، از متعصبان کوته‌فکر تا صاحبان قدرت، سنگریزه بر راهش می‌ریختند.

پیش از رشدیه، فضای آموزشی ایران در سیطره مکتب‌خانه‌هایی بود که با روش‌های طاقت‌فرسا، حافظه‌محور و غالباً همراه با تنبیه بدنی، شور یادگیری را در ذهن کودکان خاموش می‌کرد. در چنین فضایی، رشدیه با خواندن مقاله‌ای در روزنامه‌ای خارجی که از بی‌سوادی فاجعه‌بار ایرانیان و کهنگی روش‌های تعلیم سخن می‌گفت، دچار یک «زلزله درونی» شد. این زلزله، مسیر زندگی او را که قرار بود به یک روحانی سنتی تبدیل شود، یک‌سره تغییر داد. او سفر کرد؛ به استانبول، قاهره و در نهایت به دارالمعلمین بیروت رفت تا دانش و روش‌های روز جهان را بیاموزد.

دستاورد عینی او، تأسیس اولین مدرسه به سبک جدید در ایران با نام «مدرسه رشدیه» در تبریز بود. اما کار بزرگ‌ترش، ابداع «الفبای صوتی» برای آموزش زبان فارسی بود. روشی که یادگیری خواندن و نوشتن را از یک پروژه چندساله طاقت‌فرسا، به فرآیندی چندماهه و لذت‌بخش تبدیل می‌کرد. این نوآوری، به‌ظاهر ساده، یک انقلاب آموزشی بود.

اما شهرت رشدیه تنها به این نوآوری‌ها نیست. اسطوره مقاومت او در برابر یورش‌های پی در پی است که نامش را بر تارک تاریخ حک کرده است. مخالفانش، که مکتب‌داران سنتی و متعصبان بودند، هفت بار مدرسه‌هایش را با خاک یکسان کردند، یک بار به جانش سوءقصد کردند و بارها او را تکفیر و تبعید کردند. اما او، چون ققنوس، هر بار از خاکستر آوار مدرسه‌اش برمی‌خاست و در محلی دیگر، تابلوی «مدرسه رشدیه» را نصب می‌کرد. این پایداری، از او یک «قهرمان فرهنگی» ساخت؛ قهرمانی که سلاحش گچ و تخته سیاه بود و میدان نبردش، کلاس درس.

چه منابعی در مورد زندگی میرزا حسن رشدیه موجود است و در کتاب شما از چه منابعی استفاده شده؟

خوشبختانه درباره رشدیه، برخلاف بسیاری از چهره‌های مشروطه، با فقر منابع روبه‌رو نیستیم. این امر عمدتاً به دو دلیل است: اولاً، خود او مردی اهل قلم بود و خاطراتش را به تفصیل ثبت کرد. ثانیاً، فرزندانش، به‌ویژه فخرالدین رشدیه و شمس‌الدین رشدیه، با غیرت و دقت، زندگی‌نامه‌های مفصلی از پدر به جا گذاشتند که سرشار از جزئیات و اسناد دست اول است.

منابع اصلی در مورد زمانه و زندگی رشدیه را می‌توان در چند دسته جای داد؟

دست اول: کتاب «سوانح عمر» اثر خود رشدیه و کتاب‌های «زندگی‌نامه پیر معارف» (فخرالدین رشدیه) و «پدر آموزش نوین ایران» (شمس‌الدین رشدیه).

تاریخ‌نگاری مشروطه: مورخان بزرگی مانند احمد کسروی در «تاریخ مشروطه ایران» و مهدی ملک‌زاده در «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»، به نقش مؤثر رشدیه به عنوان یکی از مشوقان و کنشگران نهضت مشروطه پرداخته‌اند.

آثار خود رشدیه: او یک معلم عمل‌گرا بود و برای تدریس، کتاب‌های درسی بسیاری تألیف کرد. کتاب‌هایی مانند «بدایه التعلیم»، «کفایه التعلیم»، «نهایه التعلیم» و به ویژه کتاب منحصربه‌فرد «صد درس».

در تألیف کتاب «میرزا حسن رشدیه» کوشیدم از همه این منابع بهره ببرم، اما نقطه تمرکز و نوآوری اثر حاضر، ورود به دنیای درونی رشدیه از طریق تحلیل آثار آموزشی او بود. من تنها به روایت زندگی‌نامه‌ای اکتفا نکردم، بلکه به عمق کتاب‌های درسی او، به ویژه «صد درس» رفتم. این کتاب، یک کتاب درسی ساده نیست؛ یک «منشور تربیتی» کامل است. در لابه‌لای سطرهای این کتاب‌ها، شما با فلسفه تربیتی رشدیه آشنا می‌شوید: «وطن‌پرستی عملی» (پوشیدن پارچه وطنی)، «اخلاق محیط زیستی» (نچیدن میوه نارس)، «آداب معاشرت مدنی»، «حقوق کودک» و حتی «تربیت جنسی». من کوشیدم این دستگاه فکری منسجم را استخراج و به خواننده نشان دهم که رشدیه در پی تربیت «انسان کامل» برای «جامعه‌ای مدرن و اخلاقی» بود.

میدان رشدیه در تهران گمنام است. تعبیر شما از این موضوع چیست؟

این گمنامی، یک «تراژدی نمادین» است. میدان رشدیه امروز، تنها یک نام است بر تابلویی در میان ازدحام و شلوغی خیابان آذربایجان. این میدان، باید یک «زیارتگاه فرهنگی» می‌بود، محلی برای تجلیل از مردی که بنای فرهنگ نوین این سرزمین را بر شانه‌های خود بنا نهاد.

این فراموشی، تا حدی بازتابنده یک درد مشترک در حافظه تاریخی ماست. ما غالباً قهرمانان میدان نبرد را به یاد می‌آوریم، اما سازندگان میدان فرهنگ و اندیشه را به دست فراموشی می‌سپاریم. رشدیه یک شمشیرنزن نبود، یک «مداراساز» بود. شاید در ناخودآگاه جمعی ما، مبارزه مسلحانه هیجان‌انگیزتر از مبارزه فرهنگیِ توأم با صبر و تحمل به نظر برسد.

اما از نگاهی دیگر، این گمنامی، خود ادامه همان مبارزه‌ای است که رشدیه در طول زندگی با آن روبرو بود: «مقاومت در برابر سطحی‌نگری». اگر امروز رشدیه زنده بود، از اینکه تنها نامش بر میدانی است اما روح تعلیم و تربیت و جسارت اصلاح‌گری در آن جریان ندارد، سخت دلگیر می‌شد. او قطعاً از مسئولان می‌پرسید: «به جای این سنگ و آسفالت، چرا در این میدان یک کتابخانه کودک یا یک نمایشگاه دائمی از تاریخ آموزش ایران نساخته‌اید؟ مگر هدف من، زنده کردن عشق به علم در دل کودکان نبود؟»

چه کارهایی برای شناساندن این شخصیت انجام گرفته است؟

کارهای انجام‌شده را می‌توان در دو حوزه «نخبگانی» و «عمومی» دسته‌بندی کرد، که متأسفانه اولی پررنگ‌تر بوده است.

در حوزه نخبگانی، همان‌طور که گفتم، زندگی‌نامه‌های ارزشمندی توسط خانواده و پژوهشگران نوشته شده است. گاهی در برنامه‌های تلویزیونی راجع به تاریخ معاصر یا در مقالات آکادمیک، نام و نقش او مرور می‌شود. انتشار کتاب حاضر در مجموعه «فکر و ذکر ایرانی» نیز در همین راستا و برای خروج این چهره از حاشیه و آوردن آن به متن مطالعه عمومی صورت گرفت.

در حوزه عمومی، اما کار چشمگیری انجام نشده است. نام‌گذاری میدان و خیابان در چند شهر، اقدام نمادین خوبی بود، اما بدون پشتوانه فرهنگی و اطلاع‌رسانی، به تکرار نامی بی‌روح تبدیل شده است. گاه در روز معلم یا در مناسبت‌های آموزشی، نامی از او برده می‌شود، اما این یادکردها گذرا و فصلی هستند و نتوانسته‌اند تصویری ماندگار و الهام‌بخش از این چهره در اذهان عمومی، به ویژه نسل جوان، ایجاد کنند. در واقع، رشدیه هنوز برای اکثر مردم ایران، یک «غریبه آشنا» است؛ نامش را شنیده‌اند، اما از عمق فداکاری‌ها و نوآوری‌هایش بی‌خبرند.

نیاز هست چه کارهای دیگری برای شناساندن او انجام بگیرد؟

برای زنده نگاه داشتن یاد و آرمان رشدیه، باید از لاک اقدامات رسمی و نخبه‌محور خارج شویم و به سراغ «بازآفرینی خلاقانه» داستان زندگی او برویم. این اقدامات می‌تواند در چند سطح صورت گیرد:

در حوزه رسانه و هنر:

ساخت مستندهای داستانی و سریال: داستان زندگی پرماجرای او، از ایروان تا تبریز و تهران، با تمام فرازونشیب‌ها، سوژه‌ای دراماتیک و جذاب برای یک مجموعه تلویزیونی یا مستند است.

تولید پادکست و انیمیشن: روایت مبارزات او می‌تواند در قالب پادکست برای جوانان یا انیمیشن برای کودکان، ارائه شود تا نسل جدید با این قهرمان بدون شمشیر آشنا شوند.

در حوزه عمومی و شهری:

احیای میدان رشدیه: این میدان می‌تواند با نصب یک مجسمه تاثیرگذار از او در حال تدریس، ایجاد دیوارنگاره‌هایی از صحنه‌های کلیدی زندگی‌اش و اختصاص فضایی برای فروشگاه کتاب‌های کودک و برگزاری جشنواره‌های آموزشی سالانه، به یک «قطب فرهنگی» زنده تبدیل شود.

نام‌گذاری یک روز ملی: پیشنهاد می‌کنم روزی به نام «روز ملی مدرسه و معلم» یا «روز تاسیس مدارس نوین» به نام او در تقویم ثبت شود.

در حوزه آموزش:

بازتعریف داستان او در کتاب‌های درسی: متأسفانه نقش رشدیه در کتاب‌های درسی کنونی بسیار حاشیه‌ای است. گنجاندن فصل مفصلی از زندگی او به عنوان «پیشگام آموزش»، می‌تواند برای دانش‌آموزان الهام‌بخش باشد.

ایجاد «جایزه رشدیه»: اعطای سالانه جایزه‌ای به بهترین معلمان نوآور و مدرسه‌سازان مناطق محروم، به نام او، باعث زنده ماندن روحیه او در جامعه آموزشی می‌شود.

اگر امروز میرزا حسن رشدیه در میان ما بود، بزرگ‌ترین دغدغه‌اش برای نظام آموزشی ایران چه می‌بود و چه توصیه‌ای به ما می‌کرد؟

فکر می‌کنم نگاه او، ابتدا با حسرتی عمیق به «شکاف نجومی کیفیت آموزشی» بین مدارس مناطق برخوردار و غیربرخوردار می‌افتاد. مردی که برای بردن آموزش به همه کودکان ایران جان کَند، از این ناعدالتی سخت می‌رنجید. سپس، با چشمانی اشک‌آلود، به «جایگاه فرسوده معلم» در نظام ارزشی و معیشتی جامعه نگاه می‌کرد. او که می‌گفت «شریف‌ترین مردم پیش من، اجزای مدرسه است»، از دیدن برخی بی‌احترامی‌ها به کرامت معلمان، سخت برآشفته می‌شد.

توصیه او قطعاً این بود: «مدرسه را از حافظه‌محوری نجات دهید و به کارگاه انسان‌سازی تبدیل کنید. به معلمتان عزت بدهید، چرا که معماران فردای این مملکت هستند و فراموش نکنید که مدرسه‌ای زنده است که دیوارهایش با فریاد شاد کودکان به لرزه درآید، نه سکوت مرگبار رقابت برای نمره.» او به ما یادآوری می‌کرد که مدرسه، نباید شبیه به مکتب‌خانه‌های قدیم باشد که مرگ مکتبدار، عید بچه‌ها بود. مدرسه باید «بهشت روی زمین» برای کودک باشد.

برچسب‌ها: