سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: نویسندهای که با «I Love Dick» مرزهای ادبیات اتوفیکشن را جابجا کرد، حالا در هفتاد سالگی، در گفتوگویی بیپرده با گاردین، از شهرت، اعتیاد، سیاست و کتاب تازهاش میگوید؛ روایتی از میانسالی، شرم و بقا در آمریکای امروز.
کریس کراوس، نویسندهای که دهههاست نوشتن را به مثابه یک عمل رادیکال افشاگرانه به کار گرفته، در گفتگویی تازه با گاردین، از شهرت، اعتیاد، زندگی شخصی و نگاهش به سیاست سخن گفته است. او که با موفقیت دیرهنگام رمان «I Love Dick» به شهرتی جهانی رسید، این کامیابی را با نوعی فاصله و دوگانگی توصیف میکند. «برای من، موفقیت یعنی نقدی طولانی در بررسی کتاب نیویورک، نه اینکه به شخصیتی در یک سریال تبدیل شوم.» او به سود مالی این شهرت اذعان دارد، اما اضافه میکند: «چه کسی میتواند پشت کتابی بایستد که بیست سال پیش نوشته؟ رفتن و تبلیغ کردنش جوری که انگار همین دیروز نوشتهام، واقعاً شرمآور بود.»
با این حال، او پیشتر با خود عهد کرده بود که اگر روزی به موفقیت رسید، از آن نیز با همان صراحت ویرانگر همیشگیاش بنویسد. «میخواهم درباره همه آن بنویسم—نه فقط درباره جوانی، بلکه درباره میانسالی.» کراوس توضیح میدهد: «نوشتن درباره میانسالی خیلی دشوارتر است، چون جوانی خودش به یک الگو تبدیل شده. همهمان با کتابهایی درباره آرزوها یا ناکامیهای جوانی آشنا هستیم، اما میانسالی زمینی بسیار دیوانهوارتر است؛ نه به آن جذابی، نه چندان شناختهشده. پس نوشتن از آن با همان عمق، نوعی تعهد میطلبد.»
کراوس که حالا هفتاد سال دارد، از خانهاش در باخا، مکزیک، با همان صراحت و هوشمندی همیشگی صحبت میکند. نام کاربری او در تماس ویدیویی، «آگاتا»، نام سگش است. کتاب تازهاش، «The Four Spent the Day Together»، یک شیرجه عمیق دیگر به درون زندگی شخصی است: فروپاشی ازدواج دومش در دهه شصت زندگی به دلیل بازگشت همسرش به اعتیاد. او میگوید نوشتن از زندگی با یک معتاد را از آن رو برگزید که این تجربه «کمنمایی شده» است. «فکر میکنم شاید احساس شرم برای شریک زندگی معتاد حتی بیشتر از خود معتاد باشد.»
این کتاب ساختاری سهبخشی دارد: روایتی از بزرگ شدن در کانِتیکت، تشریح فروپاشی ازدواج دوم، و در نهایت، یک تحقیق ژورنالیستی درباره قتلی واقعی که در جامعهای ویرانشده از اعتیاد در مینهسوتا رخ داده است. او در این اثر از نامهای مستعار استفاده کرده تا فاصله لازم برای روایت را ایجاد کند؛ خودش «کت گرین» است و همسر سابقش، «پل گارسیا».
کراوس برای نوشتن، همه چیز را به ماده خام بدل میکند. «شخصیتم تنها کاراکتر در کتاب است. هیچگاه خودِ واقعی نیست. حتی اگر از مواد شخصیات استفاده کنی، همان آدم نیستی، دائم دگرگون میشوی.» او سبک خود را نه اتوفیکشن، بلکه «گزارش از تجربه» مینامد. «تخیل یک جهان کاملاً ساختگی برای من غیرممکن است، اما ثبت و گزارش دقیق چیزی است که میتوانم انجام دهم.» او نامها را تغییر میدهد، «اما چیزی اختراع نمیکنم. مسئله بیشتر آمیختن است، یک ترکیب.» از نظر او، خودِ عمل نوشتن است که به زندگی معنا میبخشد: «فقط عمل نوشتن تو را در زمان لنگر میاندازد و به وقایعی که در غیر این صورت مبهم و لغزان میبودند، واقعیتی میدهد.»
در کتاب، شخصیت «پل» توهینهای وحشتناکی به «کت» میکند و او در ترس از خشم همسرش زندگی میکند. کراوس از این تجربه به عنوان فرآیندی تدریجی و فرسایشی یاد میکند: «با دوستان دیگری صحبت کردهام که در چنین موقعیتی بودهاند و همسر معتاد داشتهاند. واقعاً مثل قرار گرفتن قورباغه در آب جوش است؛ همهچیز را توجیه میکنی و میگویی این واقعی نیست، این کارِ معتاد است.»
او که با رویکرد انجمن حمایتی «ال-آنون» مبنی بر امکان زندگی سالم در کنار فرد معتاد مخالف بود، سرانجام تصمیم به طلاق گرفت. درباره واکنش او به کتاب میگوید: «ناشر از او خواست ایمیلی بنویسد و اجازه دهد، و او با خوشحالی و میل این کار را کرد.» و اضافه میکند: «شخصیتی که پل گارسیا بر اساس او ساخته شده، اکنون در وضعیت بسیار پایدار و با کیفیتی از بهبودی است… و ما هنوز در بسیاری جهات به هم نزدیکیم.»
کراوس نوشتن درباره کودکیاش را آگاهانه تا پس از مرگ والدینش به تعویق انداخت. «همهچیز در خانواده ما بر پایهی تظاهر بنا شده بود، و تظاهر، درست ضدِ نوشتن است.» او از پدری میگوید که «با لهجه ساختگی بریتانیایی صحبت میکرد و خیالی در سر داشت که پسرِ جراح مشهوری از پارک اوِنیو است.» آزار و تحقیری که در دوران دبیرستان در میلفورد تجربه کرد، چنان شدید بود که مهاجرت خانوادهاش به نیوزیلند در سال ۱۹۶۹ را «جسورانهترین و رادیکالترین حرکتی که در عمرشان انجام داده بودند» میداند. زخم آن دوران هنوز با اوست: «هرکس فقط یک سال دبیرستان را گذرانده باشد، برای همه عمر آسیب دیده!»
نگاه کراوس به جامعه آمریکا عمیقاً انتقادی است. این نگاه در بخش سوم کتاب جدیدش، که به تحقیق درباره یک قتل بیرحمانه در مینهسوتا میپردازد، به اوج میرسد. او ذهنیت نوجوانان قاتل را محصول جامعهای میداند که دچار فساد شده است. «در قلب این ماجرا نوعی فساد اخلاقی توضیحناپذیر وجود دارد که بهنوعی جامعه معاصر آمریکا را تعریف میکند. این همان نیهیلیسم و بیتفاوتیای است که زیر همهچیز جریان دارد و میچرخد.»
این تحلیل بدبینانه به نگاه سیاسی او نیز تسری مییابد. درباره مقاومت در برابر ترامپ، او معتقد است که کار بسیار دشوار شده: «دولت ترامپ حالا خیلی منسجم و بیرحم عمل میکند… دفاع بسیار سختتر از حمله است.» او نوک پیکان انتقادش را به سمت حزب دموکرات نیز نشانه میرود: «و این مسئله با نبودِ هیچ حزب سیاسیای که جذابیت یا کاریزما برای رهبری مقاومت داشته باشد تشدید میشود. حزب دموکرات نمیتوانست ضعیفتر، بیجانتر یا کمهویتتر از این باشد.»
∎