شناسهٔ خبر: 75298468 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

منصور ضابطیان: «بلاتکلیف» اولین کتاب مستقل درباره جنگ ۱۲ روزه است/ مشغول نوشتن کتابی درباره پناهندگان لهستانی هستم

ضابطیان گفت: آدم در موقعیت قدر داشته‌هایش را می‌داند. سفرهای قبلی همه چیز با برنامه‌ریزی پیش می‌رفت و برگشتنت معلوم بود و این به تو اطمینان خاطر می‌دهد. من از لحظه‌ای که هواپیما از روی باند فرودگاه بلند می‌شود دلم برای ایران تنگ می شود.

صاحب‌خبر -

منصور ضابطیان با سفرنامه‌هایش، مدل روایی تازه‌ای را در سفرنامه‌نویسی باب کرد و سبک جدیدی را با خودش آورد. ضابطیان سابقه سال‌ها فعالیت در رسانه‌های مکتوب و تصویری را دارد ولی بیشتر به خاطر سفرنامه‌هایش شناخته می‌شود. او در سفرنامه‌نویسی سبک مخصوص به خودش را پیدا کرده و از شیوه‌های مرسوم و کلاسیک فاصله گرفته است. ضابطیان با حضور در ایبنا در سفرها و کتاب‌هایش سخن گفت و در انتها به ماجرای نوشته شدن آخرین کتابش به نام «بلاتکلیف» پرداخت. کتابی که سفر و جنگ ۱۲ روزه در آن بهم گره می‌خورند و اتفاقات عجیب و غریبی را روایت می‌کنند.

سفرنامه‌های شما آن حالت کتاب‌های سفرنامه کلاسیک را ندارد و بیشتر حالتی داستان گونه دارد. از اول آگاهانه وارد این فضا شدید یا به مرور دستتان آمد که باید اینگونه بنویسید؟

طبیعتاً شما هر کاری که به مرور انجام می دهید با گذشت زمان ایرادهایش مشخص می‌شود و در نهایت به دستاورد نهایی می‌رسد. برای مثال من الان که اولین کتاب خود را می‌خوانم شاید برای مخاطبی که من را نمی‌شناسد جذاب باشد ولی برای خودم دیگر خیلی جذاب نیست. بخشی از آن به جهان‌بینی خودم برمی‌گردد که تغییر کرده است. بخشی هم به خاطر جهان است که تغییر کرده و طبیعی است. الان هم دوره سفرنامه به شکل کلاسیک آن، که بیشتر اطلاعات تاریخی به مخاطب می‌دهد، سپری شده و بیشتر به تراول فیکشن نزدیک شدیم؛ یعنی شما می‌روی و قصه‌ها و تجربه‌های خودت را از سفر می‌نویسی. قصه‌هایی که مستند است و خیالپردازی در آن نیست و بتوانی اتفاقات را درست روایت کنی می‌توانی موفق باشی.

الان ولاگ‌های سفر در یوتیوب و اینستاگرام مخاطبان زیادی دارند. به نظرتان با وجود این مدیوم‌های تصویری نوشتن سفرنامه به صورت کتاب توجیه دارد؟

بله! به خاطر اینکه کتاب و شبکه‌های اجتماعی دو رسانه متفاوت هستند. من در رسانه‌های و مدیاهای مختلفی کار کرده‌ام و به تجربه می‌توانم ادعا کنم که هیچ اثری به اندازه کتاب ماندگار نیست. تمام مدیاهای دیگر وسیله‌ای برای ضبط کردن نیاز دارند؛ یعنی باید کامپیوتر و گوشی و دوربین و تلویزیونی برای دیدن نیاز است. اما کتاب را می‌توانی بزنی زیر بغلت و به هر جای دنیا ببری.

نمی‌خواهم گستردگی مخاطب را مقایسه کنم. شاید یک برنامه تلویزیونی در شبکه نمایش خانگی بیننده زیادی داشته باشد ولی در آخر باد هوا می‌شود و یک سال بعد دیگر کسی آن برنامه را یادش نیاید. ولی مردم کتاب‌ها را فراموش نمی‌کنند و همیشه در کتابخانه‌شان است و همیشه می‌تواند به آن رجوع کنند. جدای از آن کتاب سند دوران خودش است.

پس معتقدید کتاب همچنان ارزشمند است و قدرت ماندگاری بیشتری دارد؟

کتاب هیچ وقت قدیمی نمی‌شود. ممکن است مخاطبش از یک صفحه در اینستاگرام یا یک ولاگ یوتیوبی کمتر باشد ولی کیفیت و ماندگاری آن خیلی بیشتر است.

شما سفرنامه‌نویسی به صورت کتاب را از سفر کوبا شروع کردید یا به قبل تر از آن بر می گردد؟

به خیلی قبل‌تر برمی‌گردد. من در مطبوعات خبرنگار بودم و به کشور تایلند سفر کردم. وقتی برگشتم ماجراهای سفر را برای یکی از دوستانم که سردبیر بود، تعریف کردم. او پیشنهاد که این تجربیات را بنویسم و من هم قبول کردم. همان زمان رضا معطریان هم به این کشور سفر کرده بود. بعد گزارش من در کنار عکس‌های رضا معطریان منتشر شد و بازخوردهای خوبی هم گرفت. دیگر این موضوع برای من به یک عادت تبدیل شد و وقتی سفر می‌رفتم شروع به نوشتن گزارش می‌کردم.

در دوره‌ای گزارش‌های سفرم در ماهنامه چلچراغ چاپ شد تا اینکه به پیشنهاد یک دوست، این گزارش‌ها را به کتاب تبدیل کردم. کتاب‌های «مارک و پلو» و «مارک دو پلو» و بعد تکمله‌ای به نام «برگ اضافی» برایشان نوشتم و خوانندگانش را پیدا کرد. بعدها با این نظر مواجه شدم که چقدر حجم کتاب کم و کوتاه است و چرا بیشتر نمی‌نویسی. بعد کوبا اولین کشوری شد که برایش یک سفرنامه مستقل نوشتم.

خیلی از خوانندگان کتاب‌های شما معتقدند شما سبک منحصر بفرد خودتان در نوشتن را دارید که خیلی شیرین و خواندنی است. از ابتدا برنامه‌ای برای این سبک نوشتن داشتید؟

نه واقعاً اینگونه نبود که از ابتدا برای آن برنامه‌ریزی کرده باشم. این سبک من است. من گزارش‌های مطبوعاتی و گفت‌وگوهایم را هم به این سبک می‌نوشتم. حتی وقتی با آدم‌ها گفت‌وگو می‌کنم تلاش می‌کنم در عین رعایت ادب سعی می‌کنم حسی از صمیمیت را به وجود بیاورم. به نوعی از نوشتن معتقدم که خودم اسمش را شیرین‌نویسی گذاشته‌ام. یعنی طنز نیست و قرار هم نیست شما را بخنداند ولی لبخندی روی لبت می آورد و حالت را خوب می کند. مثل آب‌نباتی می‌ماند که در گوشه لپ‌تان گذاشته‌اید و خودش آرام آرام آب می‌شود و در پایان یک شیرینی لذت‌بخش و راضی‌کننده از خود به جا می گذارد. من سعی می‌کنم سمت آن آب‌نبات بروم و چنین حال و هوایی در متن ایجاد کنم.

شما در سفرنامه‌هایتان خیلی به روابط انسانی توجه می‌کنید. می‌گردید آدم‌های بومی را پیدا کنید و به معاشرت با آنها بپردازید. این به سابقه رسانه‌ای خودتان برمی‌گردد یا برای جذاب شدن کتاب چنین کاری می‌کنید؟

به دو، سه عامل برمی‌گردد. من روابط عمومی‌ام خوب است و سریع با آدم‌ها دوست می‌شوم. مثلاً در کافه یا رستوران با گارسن گپ می‌زنم و سوالاتی درباره خودش می‌پرسم. عامل دیگر تنهایی سفر کردن است. زمانی که تنها سفر می‌کنید برای اینکه از تنهایی در بیایید مجبور می‌شوید آدم‌های اطرافتان را کشف کنید. مسئله اصلی این است که این کار کتاب شما را خاص و منحصربفرد می‌کند. کسی دیگر نمی‌تواند شبیه به آن بنویسد. مثلاً هر کسی می‌تواند در هر زمانی از برج ایفل بنویسد ولی اگر نوازنده‌ای کلمبیایی آنجا نشسته و گیتار می‌زند را فقط من در آن لحظه با آن مواجه می‌شوم و شاید زمان دیگری آنجا نباشد. به همین خاطر نوشتن از آن آدم سفرنامه من را منحصربفرد می‌کند.

یکی از نقاط قوت سفرنامه‌هایتان همین آدم‌های معمولی محلی هستند که هر کدام زندگی و دغدغه‌های مربوط به خودشان را دارند و خواندن‌شان کنار ماجراهای سفر جذابیت دارد!

آنها از یک زاویه دید دیگری می‌توانند کشورشان را به من معرفی کنند که در هیچ سایتی نوشته نشده. ما قبل از هر سفر اطلاعات مورد نیاز را از سایت یا کتاب‌های راهنما به دست می آوریم. ولی هیچ سایتی نمی‌نویسد که در یک کوچه فرعی در مرکز شهر یک کافه کوچک و دنج وجود دارد که بهترین قهوه را می‌دهد. این اطلاعات را آن آدم‌های محلی می‌دهند و این مسائل سفر را ویژه‌تر می‌کند.

نکته جالب‌تر این مواجهه اینجاست که خواننده با داستان آدم‌های گمنامی در جغرافیای دیگری آشنا می‌شود که مثل بقیه درگیری‌ها و دغدغه‌های مربوط به خودش را دارد.

بله. این موضوع باعث می شود که ما بفهمیم این دغدغه‌ها فقط مال ما نیست. مثلاً در کتاب «موآ» من در کافه با پسر جوانی حرف می‌زنم که دغدغه‌هایی مشابه با دستیارم در برنامه رادیو هفت داشت. گاهی احساس می‌کردم او با من در حال حرف زدن است. یا در کتاب «استامبولی» می‌بینیم که وقتی با گارسون رستوران هم‌صحبت می‌شوم و حرف‌هایش را درباره ایران و مهاجرت می‌شنوم می‌بینم سوژه خوبی است که در کتاب بیاید. وقتی با او حرف می‌زنم می‌گوید که استانبول جای مزخرفی است و دیگر جای زندگی نیست و من باید به کشور دیگری بروم. دقیقاً مشابه همان احساسی که آدم‌های دیگر در ایران دارند و می‌خواهند به ترکیه و استانبول بروند. بعد می‌بینیم که جهان نسبی است و همه آدم‌ها شبیه به هم هستند و نگرانی‌هایی دارند. قدر مطلق مشکلات و نگرانی‌هایی انسانی انگار به یک اندازه است و تنها شکلش فرق می‌کند.

کسانی که سفرنامه‌های شما را می‌خوانند تصورشان این است که شما خیلی شیک و تر و تمیز به سفر می‌روید. در پشت پرده سفرها و نوشتن سفرنامه‌هایتان با چه چالش هایی روبه‌رو می‌شوید؟

مردم معمولاً ویدئوهای اینستاگرام و نسخه نهایی کتاب را می‌بینند در حالیکه نوشتن یک کتاب یک سال وقت من را می‌گیرد. از لحظه‌ای که مقصد سفر را انتخاب می‌کنم چالش‌هایش هم شروع می‌شود. تهیه ویزا، فراهم کردن منابع مالی، جمع آوری اطلاعات درباره مقصد، پیدا کردن آدم‌های محلی و نوشتن برنامه سفر و رفتن به سفر همه چالش برانگیز است. پس از بازگشت از سفر چالش اصلی آغاز می شود. چون باید مستندات را به زبان واژه ها تبدیل کنید و آن تجربه سه بعدی را در فضای دو بعدی به تصویر بکشید. بعد از آن نوبت به راستی آزمایی تجربیات می‌رسد.

اینکه شنیده‌ها واقعیت دارد را باید صحت‌سنجی کنم، به خصوص زمانی که منابع نوشتاری به زبان رسمی آن کشور محدود می‌شود، کار هم سخت‌تر می‌شود. الان در حال نوشتن کتابی درباره پناهندگان لهستانی در دوران جنگ جهانی دوم در ایران است که برای آن به لهستان رفته‌ام و با چند نفر از بازماندگان صحبت کرده‌ام. خیلی کار سختی است؛ به خاطر اینکه اغلب مناسع به زبان لهستانی است و پیدا کردن و ترجمه و صحت سنجی‌شان کار دشواری است.

جدای از اینکه سفر رفتن هم سختی‌ها و داستان‌های خودش را دارد. من بارها در سفر بیمار شده‌ام. مردم معمولاً این بخش‌ها را نمی‌بینند و ویترین جذابش را می‌بینند. تازه بعد از اینکه کتاب نوشته شد، مسئله چاپ، مجوز، گرافیک، تبلیغات و توزیعش پیش می‌آید و تازه بعد از این برنامه‌های فروش و رونمایی کتاب شروع می‌شود که باید به شهرهای مختلف بروی و با مردم حرف بزنی. تمام اینها یک سال زمان می‌برد و در دل این باید کار کتاب بعدی و برنامه‌های تلویزیونی و اینترنتی را هم داشته باشم.

موضوع پناهندگان لهستانی ایده شخصی خودتان است یا از طرف جایی به شما پیشنهاد شده است؟

این موضوع را سفارت ایران در لهستان به من پیشنهاد داد و خیلی دوست داشتند تبدیل به پادکست شود. اما طبق چیزی که گفتم کتاب ماندگارتر از پادکست و سایر برنامه‌های اینترنتی است، تصمیم گرفتیم به کتاب تبدیلش کنیم. سفارت ایران در لهستان خیلی همکاری کرد و شرایط مناسبی فراهم کرد تا من بتوانم با بازماندگان مصاحبه داشته باشم و الان دیگر کارهای آخرش را انجام می‌دهم.

کدامیک از سفرها برای شما خاص‌تر و خاطره انگیزتر بوده است؟

واقعاً نمی‌توانم بگویم چون هر سفر برای من مثل یک ترم دانشگاهی است. هر زمانی که دوباره به هر کدام از کتاب‌هایم رجوع می‌کنم یا ویدئوهای سفر را می‌بینم می‌گویم کاش دوباره این سفر را بروم. این موضوع برایم هم جذاب و هم غم‌انگیز است. جذاب از این نظر که چه خوب من این را ثبت کردم و عده‌ای آن را خواندند و غم‌انگیز به خاطر اینکه ۱۰ سال از آن روز گذشته و من ۱۰ سال پیرتر شده‌ام. گاهی می‌گویم کاش این سفر دوباره تکرار شود و این بار با جهان‌بینی دیگری تکرار می‌شود.

متناسب با تغییرات ما، جهان هم تغییر می‌کند. یادم می‌آید اولین سفری که در زندگی‌ام در ۲۵ سالگی به ترکیه رفتم، وقتی برگشتم به دوستانم گفتم آنجا یک مدل بستنی بود که روی شکلاتش بادام ریخته بودند. در آن سالها بستنی مگنوم برای همه خیلی چیز هیجان‌انگیزی بود. یا وقتی به سفر کره رفتم، به همه می‌گفتم ما در اتوبوس با اینترنت کار می‌کردیم و دیگران می‌گفتند مگر می‌شود؟ جهان تغییر کرده و الان دیگر این چیزها برایمان شگفت‌انگیز نیست.

خیلی‌ها معتقدند با کتاب‌های شما، سفرنامه‌نویسی رواج زیادی پیدا کرده. خودتان به چنین چیزی اعتقاد دارید؟

من می‌توانم ادعا کنم که بعد از مجموعه کتاب‌های من جریان سفرنامه‌نویسی رشد کرد. چون تا قبل از آن اگر می‌خواستی در یک کتابفروشی سفرنامه پیدا کنی باید لابلای قفسه‌ها می‌گشتی و بین بقیه کتاب‌ها یک سفرنامه پیدا می‌کردی. سفرنامه‌هایی که معمولاً سیاستمداران از سفرهایشان نوشته بودند یا سفرنامه‌های قاجاری و صفوی و قدیمی بود. چیزی از جنس مردم پیدا نمی‌شد.

الان وقتی در کتابفروشی‌ها می‌روید عمدتاً قفسه و ردیف سفرنامه دارند که کنار کتاب‌های من، سفرنامه‌های دیگری هم هست که بعضی از آنها خیلی کتاب‌های درجه یکی است. حالا بعضی از این کتاب‌ها ربطی به کتاب‌های من نداشته و نمی‌خواهم بگویم کتاب‌های من را خوانده و این را نوشته. می‌خواهم بگویم کتاب‌های من باعث شد این کتاب‌ها هم بیشتر دیده شود. بعضی‌ها هم مشخصاً تحت تاثیر کتاب‌های من است. مثلاً وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم در گرافیک و صفحه‌بندی از کتاب‌هایم تاثیر گرفته‌اند. این برایم خوشحال‌کننده است که می‌بینید جریانی را درست کرده‌اید. امیدوارم این جنس کارها رشد کند و تقلید نباشد.

تا حالا وسوسه شدید به یک سفر ماجراجویی بروید؟

من خیلی علاقه ای به این نوع سفر ندارم. سفرهای من از نوع شهرگردی و انسان‌محور است. ماجراجویی سفرهای من آدمی حضور دارد و این برایم جذاب‌تر است. این نوع سفر پرسه‌زنی و کشف آدم‌ها مدل سفر کردن است.

تصمیم ندارید در حوزه سینما کتابی بنویسید؟

نه واقعیتش! وقتی شما به فرمول موفقی می‌رسی و آن فرمول را می‌توانی بهتری کنی بهتر است در همان مسیر خودت را تقویت کنی. الان کتاب سینمایی را خیلی‌ها بهتر از من می‌توانند بنویسند. ولی در مورد سفرنامه می‌توانم ادعا کنم که هیچکسی مثل من نمی‌تواند بنویسند. نه اینکه من خیلی خوب می‌نویسم، من امضای و روش خودم را پیدا کرده‌ام و آن را دارم تقویت می‌کنم.

کتاب جدید شما به نام «بلاتکلیف» به تازگی منتشر شده. این کتاب برخلاف بقیه کتاب‌هایتان فضایی غم‌انگیزدارد. درباره فضای کتاب تا الان نظر و واکنشی گرفته‌اید؟

بله. خیلی‌ها گفته‌اند کتاب را که خواندیم، بغض کردیم. من سعی کردم باز در این کتاب شیرین بنویسم ولی خود ماجرا تلخ است.

از ابتدا که ایده‌ای درباره نوشتن این کتاب نداشتید؟ بعد از شروع جنگ تصمیم به نوشتن کتاب گرفتید؟

بله! من بعضی وقت‌ها به صورت گروهی سفر می‌روم تا افراد در این سفرها با من همراه شوند و با شیوه سفر کردنم آشنایی پیدا کنند. آخرین سفر گروهی من به استانبول بود. معولا درباره این سفرها کتابی نمی‌نویسم چون وقتم صرف همسفرهایم می‌شود و عمدتاً به جاهایی می‌روم که قبلاً درباره‌اش نوشته‌ام. اینجا قرار بود به صورت گروهی به مدت چهار روز به استانبول برویم و پس از بازگشت همسفرهایم به ایران، من به جزیره‌ای نزدیک استانبول بروم تا کتاب سفرنامه پناهندگان لهستانی را بنویسم.

اما جنگ شروع شد و من دیدم که نمی‌توانم گروه را تنها بگذارم. آنها به خاطر من به این سفر آمده بودند و من نمی‌توانستم رهایشان کنم. بنابراین بخش جزیره و نوشتن کتاب را فراموش کردم و تصمیم گرفتم با گروه برگردم. هنگام بازگشت آن نگرانی‌ها و مسیر و سفری که خیلی خوب دارد تمام می‌شود، ناگهان با برخورد موشک‌ها به تهران همه چیزش بهم می‌ریزد و چقدر خودم ناگهان تغییر می‌کنند برایم جذاب بود. همچنین احساس کردم این کتاب می‌تواند سندی از این دوران باشد. می‌توانم ادعا کنم این سریع‌ترین و اولین کتاب مستقلی است که با موضوع جنگ ۱۲ روزه به بازار آمد. وقتی من به ایران برگشتم روز پنجم یا ششم جنگ بود و من در بحبوحه جنگ مشغول نوشتن کتاب بودم.

اینکه خیلی شاد و خوشحال به سفر رفتید و بعد درگیر ماجرای به این هولناکی شده‌اید، چه احساسی را با خودش به دنبال می‌آورد؟

پر از تناقض است. مهمترین تناقضش رنجی است که ما می‌کشیدیم. معمولاً ما رنج می‌کشیم تا به آرامش برسیم. اما ما داشتیم رنجی را تحمل می‌کردیم برای اینکه به یک رنج بزرگتر برسیم. ما می‌خواستیم به یک شهر موشک زده که هر لحظه ممکن بود خانه‌ات بر سرت آوار شود برگردیم. انگار این رنج بزرگ خیلی برای ما ستودنی بود.

مفهوم وطن در این کتاب خیلی پررنگ و احساسی است و حتی بخش‌هایی شاید چشم خواننده را نمناک کند. شما خیلی خوب توانسته‌اید به صورت غیرمستقیم از اهمیت وطن بگویید.

آدم در موقعیت قدر داشته‌هایش را می‌داند. سفرهای قبلی همه چیز با برنامه‌ریزی پیش می‌رفت و برگشتنت معلوم بود و همین که می‌دانستی برمی‌گردی به تو اطمینان خاطر می‌دهد. من از لحظه‌ای که هواپیما از روی باند فرودگاه بلند می‌شود دلم برای ایران تنگ می‌شود. اینجا با تمام سختی و مشکلاتش خانه‌ام است. اینجا ناگهان با موقعیتی مواجه می‌شوید که نمی‌دانید به ایران برمی‌گردید یا نه. با خودتان این فکر را می‌کنید نکند شبیه آواره‌هایی شوم که نتوانم به زودی به کشورم برگردم و خانواده‌ام را ببینم. همه این نگرانی‌ها که پیش می‌آید می‌فهمی چقدر به اینجا وابسته‌ای. چقدر شهرت را که به خاطر آلودگی و ترافیک مدام بهش غر می‌زدی را دوست داری. این موقعیت است که آدم را با مفهوم وطن مواجه می‌کند.

به نظر شما این کتاب سندی زودگذر برای ما که جنگ را تجربه کرده‌ایم است یا می‌تواند برای آیندگان هم به سندی ماندگار تبدیل شود؟

به نظر من کتاب بتواند ماندگار شود. یکسری مفاهیم است که قدیمی نمی‌شود و زمان و مکان و گرایش سیاسی نمی‌شناسند. اینجا هم دلتنگی برای وطنی است که بلا سرش آمده و اگر من توانسته باشم به درستی آن موقعیت را درست شرح بدهم، می‌تواند خواننده را در هر زمانی تحت تاثیر قرار دهد. بسیاری از کتاب‌ها و رمان‌هایی که می‌خوانید سال‌هاست از نوشتن‌شان می‌گذرد و وقتی آن را می‌خوانید تحت تاثیر قرار می‌گیرید. چون مفهومی انسانی پشت این کتاب‌هاست.

مثلاً از نگارش کتاب «چرنوبیل» یا «جنگ چهره زنانه ندارد» سال‌ها گذشته ولی همچنان خواندنی است. در همین کتابی که درباره پناهندگانی لهستانی می‌نویسم، وقتی با آدم‌هایش که همگی بالای ۹۰ سال سن دارند، صحبت می‌کنم و آنها از مشکلات و مصائب‌شان در زندگی می‌گویند، من بارها اشک در چشمانم جمع شده. ۸۰ سال از آن وقایع گذشته ولی این مفاهیم همچنان تکان دهنده است. فکر می‌کنم مفهوم آوارگی، بی‌وطنی و جنگ چیزهایی است که می‌ماند.

در «بلاتکلیف» درباره یکی از شهدای جنگ ۱۲ روزه به نام شهید نجمه شمس‌بخش صحبت می‌کنید که در سفری با شما همراه بوده. چقدر ایشان را می‌شناختید و خبر شهادت‌شان چگونه به شما رسید؟

خانم زهرا شمس‌بخش که خانواده نجمه صدایش می کردند و الان جایی به نام خانه نجمه را که بخشی از یک موسسه خیریه است به یاد ایشان نامگداری کرده‌اند، قبلاً در سفری با ما همسفر شده بود. کشته شدن هر کسی به ویژه اگر آن شخص را بشناسی و دیده باشی خیلی غم‌انگیز است. وقتی می‌دانی او قرار بود این سفر را با تو بیاید و رئیسش به او مرخصی نداده بود، ناراحت می‌شوی. اگر رئیس او مرخصی را داده بود و با ما به سفر می‌آمد این اتفاق نمی‌افتاد. همه چیز به یک لحظه است و یک امضا می‌توانست سرنوشت این آدم را تغییر می‌داد.

تا الان چه بازخوردهایی از «بلاتکلیف» گرفته‌اید؟

هر کتابی که من می‌نویسم یک نگرانی دارم که با کارهای قبلی مقایسه نکنند. همیشه ذهن ما ایرانی‌ها کار قبلی بهتر است. من همیشه نگران هستم که این کتاب با کتاب قبلی مقایسه نشود. در مورد «بلاتکلیف» این نگرانی را بیشتر داشتم چون هم حجمش بیشتر بود و هم اینکه موضوعش چیزی بود که شبیه کتاب‌های قبلی نبود. خوشبختانه من حتی یک نظر منفی از کسانی که کتاب را خوانده‌اند، نداشته‌ام. الان یک ماه و نیم می‌شود که از انتشار کتاب می‌گذرد و به چاپ پنجم رسیده است.