در روزی که بوی فرهنگ و ایراندوستی در فضای باغ موقوفات دکتر محمود افشار پیچیده بود، «محمدرضا شفیعی کدکنی»، «ژاله آموزگار»، «مصطفی محقق داماد»، «هوشنگ دولتآبادی»، «کاوه بیات»، «مجید تفرشی» و «جواد بشری» در کنار هم گرد آمدند تا به مناسبت صدمین سال تولد ایرج افشار در کانون زبان پارسی، از او و از ایران بگویند؛ از اینکه «چرا باید ایران را دوست داشت؟».
شکوه این گردهمایی فراتر از انتظار بود. دوستداران ایران و ایرج افشار از هر گوشه آمده بودند؛ چنان جمعیتی گرد آمد که سالن گنجایش نداشت. بسیاری روی زمین نشسته بودند و شماری دیگر از بیرونِ در، گوش سپرده بودند به سخن بزرگان. استادان دانشگاه، پژوهشگران، معلمان، دانشجویان و مردمی از همه طبقات، دوشادوش یکدیگر نشسته بودند، بیهیچ فاصلهای میانشان، تنها به شوق شنیدن سخن از ایران و فرزند فرهیختهاش، ایرج افشار.
محقق داماد: ایرج افشار برای نگهداشتن و معرفیِ میراث فکری ایران تلاش کرد
محقق داماد در ابتدای این نشست ضمن خوشامدگویی گفت: چندی پیش به ایرانشناس سوئدی در اینجا جایزهای برای سالها ایرانپژوهی اعطا شد و من این سؤال را مطرح کردم که «ایراندوستی یعنی چه؟ چرا ایران را دوست داریم؟» امروز، به مناسبت بزرگداشتِ یک ایرانشناس نامدارِ جهانی، مرحوم استاد ایرج افشار، بار دیگر آن پرسش را تکرار میکنیم و من اگرچه درباره شخصیت ایشان دیگر بزرگان بیش از من میدانند، اجازه دهید تنها یک نکته محوری عرض کنم و از آن وارد بحث شوم.
محقق داماد: اگر بخواهید ایرج افشار را بشناسید، به مقدماتِ علمیای که او بر مجموعهای از کتابها نوشته است مراجعه کنید. این مقدمات نشاندهنده ذهنِ پژوهشگر و جهتگیری علمی اوست.
اگر بخواهید ایرج افشار را بشناسید، به مقدماتِ علمیای که او بر مجموعهای از کتابها نوشته است مراجعه کنید. این مقدمات نشاندهنده ذهنِ پژوهشگر و جهتگیری علمی اوست. برای نمونه مقدمهای که ایشان بر «تاریخ وصاف» نوشته است، گواه حساسیت او به حفظ میراث و نگرش دقیقِ تاریخی است. همین عکسها و همین یادداشتها بودند که از تضییع و فراموشیِ آثارِ ما جلوگیری کردند و آنها را برای آیندگان نگه داشتند.
اما باز میگردم به پرسشِ ایراندوستی. طبیعتِ زیبا، رود و کوه و خاک، بیگمان جاذبه است اما به نظر من عناصر عمیقتری وجود دارد که عشق به ایران را رقم میزنند. یکی از این عناصر، سنتِ وقفِ علمی و فرهنگی است؛ سنتی که در طول تاریخ کسانی را میشناسیم که همه دارایی خود را صرف علم، فرهنگ و مصلحتِ عمومی کردند. این فداکاریها از ارکانِ تمدن ماست.
نکته مهمتر، پیوندِ دین و خرد در فرهنگِ ایرانی است. ما یکی از مفاخرمان این است که از خرافه بیزار و به دینداریِ خردمندانه گراییدهایم. شاهنامه با آن آغازِ ماندگار میگوید: «بنامِ خداوندِ جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد». این بیت آشکارا نشان میدهد که شناختِ خدا و جهان باید بر پایه اندیشه و خرد صورت گیرد، نه بر پایه خرافه و نادانی. در آثارِ سعدی و حافظ نیز دینْ بهمثابه معنایی خردمندانه بازتاب یافته است؛ و این پیوندِ دین و خرد، سرمایهای سترگ برای فرهنگِ ماست.
وقتی به دانشمندانِ بزرگی چون خواجه طوسی میرسیم، میبینیم که تقسیمبندیهایی چون «عقلِ معاش» و «عقلِ معاد» مطرح شده و بر نقش خرد در اداره مدینه تأکید شده است: در اداره اجتماع و حکمرانی، خرد و تدبیر است که راهگشاست. این همه، بخشی از میراثِ فکریِ ماست، میراثی که استاد ایرج افشار نیز در نگهداشتن و معرفیِ آن تلاش کرد. وقتِ ما کوتاه است؛ بسیار میشد گفت اما همین بس که ایرج افشار را باید در چارچوبِ آن سنتِ وقفِ علمی و خردورزی دید.
شفیعی کدکنی: اگر بخواهم یک نفر را به عنوان نماینده فرهنگی جهان ایرانی انتخاب کنم، بدون تردید ایرج افشار است
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بسیار کوتاه اینگونه سخن گفت: از شمال آفریقا کشورهایی مثل تونس و مراکش و الجزایر تا داخل خاک چین، در یک دنیایی هستند که جهان اسلام نامیده میشود. در این جهانِاسلام سرزمینهایی هستند که به عربی و ترکی و فارسی و شاید هم به زبانهای دیگر سخن میگویند. تقریبا یقین دارم که در کل این جهان، یک جهان دیگری وجود دارد و آن جهان ایرانی است. مرزهای جغرافیایی کنونی این جهان ایرانی، یک حوزه شناختهشدهای است و تا حد زیادی هم الآن جهان محدودی شده است. ولی اگر کسی نسبت به جغرافیای تاریخی این منطقه معرفت و شناختی بزرگ داشته باشد، سرزمین بزرگی به نام ایران بزرگ را مشاهده میکند که الآن ممکن است حکومتهای متفاوتی بر آن تسلط داشته باشند. ولی برای کسی که از چشمانداز تاریخ فرهنگ بشری به این جهان نگاه میکند، در این دنیای بزرگ که از شمال آفریقا تا مرز چین ادامه دارد دنیایی که مهمترین فرهنگ را دارد و انشاالله وجود خواهد داشت، همین فرهنگ ایرانی است.
ما همه موظفیم که از این فرهنگ پاسداری کنیم، همچنانکه بسیاری در صد سال اخیر کوشیدهاند از ایران و فرهنگ ایرانی پاسداری کنند و اگر یک نفر از این جمع با تمامی وجود به از این فرهنگ پاسداری کرده باشد، همانا ایرج افشار است.
من با اروپا و آمریکا هیچ آشنایی ندارم با جهان اسلام به خاطر علاقهای که از نوجوانی و کودکی داشتم، همیشه در ارتباط بودم و تحولاتی را که در جهان اسلام روی داده، در این دوران عمر ۸۰ سالهام، تعقیب میکردم. در مصر در عراق، در سرزمینهای شمال آفریقا، بزرگانی را از دنیای اسلام میشناسم که همه مفاخر این سرزمینها هستند. ولی بارها و بارها فکر کردم که اگر بخواهم یک نفر را به عنوان نماینده فرهنگی جهان ایرانی و این سرزمینها که عملاً جهان ایرانی است انتخاب کنم، بدون تردید و بلامنازع آن فرد ایرج افشار است.
شفیعی کدکنی: ما همه موظفیم که از فرهنگ ایرانی پاسداری کنیم، همچنانکه بسیاری در صد سال اخیر کوشیدهاند از ایران و فرهنگ ایرانی پاسداری کنند و اگر یک نفر از این جمع با تمامی وجود به از این فرهنگ پاسداری کرده باشد، همانا ایرج افشار است.
آموزگار: ایرج افشار این مردِ تکرارناشدنی نمونه روشن یک ایرانشناسِ عاشق و خدمتگزارِ بیتوقع بود
سخنان زیبا و عمیق دکتر ژاله آموزگار در این نشست سرشار از اندیشه، عشق و زبان فاخر بود. چنانکه گفت: چه نیکوست که در صدمین سالروز تولد استاد ایرج افشار ـ یکی از عاشقان بیریا و بیتکلف این سرزمین ـ از ایراندوستی سخن بگوییم.
در آغاز باید بگویم که به باور من دوست داشتن و عشق ورزیدن نه پدیدهای صرفاً روانشناختی است و نه جامعهشناختی؛ بلکه هنری است والا، نیرویی فطری و مینوی که همچون «فرّه» در ژرفای جان انسانها نهفته است. با این همه، همه انسانها پرده از آن برنمیدارند و با کاربردش آشنا نیستند. هم من و هم شما در زندگی با کسانی روبهرو شدهایم که با مفهومِ دوست داشتن بیگانهاند، یا نمیدانند چگونه دوست بدارند.
ما میدانیم برخی علاقهها غریزیاند، همچون عشقِ مادر به فرزند یا دلبستگی به خانه و زادگاه اما در کنار این علایق طبیعی، احساسات لطیفتری نیز در انسان میبالند که دنیای عاطفی او را وسعت میدهند: محبتهای خانوادگی، مهر به دوستان و دلبستگی به میهن. جهانِ عاطفی، جهانی است زیبا و لطیف که ما را از روزمرّگیهای سرد و بیروح به سوی جهانی معنویتر رهنمون میسازد.
اما باید یادآور شد که در قلمرو عاطفه واژهی «باید» جایی ندارد. عشق و مهر را نمیتوان به اجبار در دل کسی نشاند. میتوان کسی را واداشت به اطاعت به احترام، به تعظیم اما نمیتوان او را مجبور کرد تا از ژرفای دل دوست بدارد. عشق و محبت خریدنی نیست بلکه زاده شناخت و تجربه است.
از اینرو من هرگز نمیگویم «باید ایران را دوست داشت»؛ بلکه میگویم: «باید ایران را شناخت». باید زیباییهای آشکار و نهانش را دید، فرهنگ و ریشههایش را شناخت و آنگاه عشق خود به خود در دل میروید. این نوع علاقه، شاید «اکتسابی» و «آگاهانه» باشد اما در کنارِ آن عشقی فطری و درونی نیز در وجود ما ایرانیان جاری است.
استاد ایرج افشار این مردِ تکرارناشدنی نمونه روشن یک ایرانشناسِ عاشق و خدمتگزارِ بیتوقع بود. او دانشمندی بود گشادهدل و جوانپرور که مهر به ایران در تار و پود وجودش تنیده بود. سالها کوشید تا تاریخ این سرزمین، زبان فارسی و فرهنگِ درخشان آن را پاس دارد و میراث گرانبهای ما را از فراموشی برهاند.
اما من شخصاً ایران را بیهیچ «بایدی» دوست دارم. چرا؟ نمیدانم. درست مانند مادری که از او بپرسند چرا فرزندش را دوست دارد. نمیتوانم برایش استدلال بیاورم، اما این عشق در من هست، در خون من جاری است. نسل ما، و نسل پیش از ما، چنین بود؛ بیتظاهر، بیشعار، از ژرفای دل عاشق ایران بود.
ما از نخستین سالهای مدرسه، در کنار واژه «آب» و «بابا»، دوست داشتنِ میهن را آموختیم. برای من، ایران همیشه دوستداشتنی بوده است و اگر به نژادپرستی متهم نشوم، میگویم سعادتِ من این است که ایرانیام، در این خاک به دنیا آمدهام، از فرهنگ سترگش توشه گرفتهام و آیینهای رنگارنگش را در گوشهوکنار دیدهام.
آموزگار: بزرگترین معجزه فرهنگی ما، زبان فارسی است، زبانی که نه به قوم خاصی تعلق دارد و نه به مرزهای تنگ بلکه زبان همه ایرانیان است. زبانی که در برابر یورشهای یونانی، عربی و مغولی پایدار ماند، زبانی که نه تنها نابود نشد، بلکه گسترش یافت.
ایرانِ طبیعی نیز مجموعهای از شگفتیهاست. شاید امروز بیمار باشد، تالابهایش خشکیده، زایندهرود و ارومیهاش در تنگنا باشند اما باید امیدوار بود که روزی دوباره جان بگیرند. سرزمینی که کوه و دشت، دریا و کویر، سبزهزار و شورزار را در کنار هم دارد، بیگمان بار دیگر خواهد رویید. کمتر سرزمینی را میتوان یافت که در یک روز، بتوان در کوههای شمالش برف را لمس کرد و در دریای جنوبش موج را.
استاد ایرج افشار و یارانش با سفرهای دور و درازشان به ما آموختند که ایران فقط در تهران و تبریز و اصفهان و شیراز خلاصه نمیشود؛ در روستاهای کوچک و دشتهای دور نیز فرهنگهایی ناب نهفته است. آنان با پژوهشهای خود یادمان دادند که زیبایی و فرهنگ را باید در همهجای ایران جست.
اما آیا ما خود، حتی در برابر آثار درخشان شهرهای بزرگمان دقت میکنیم؟ آیا در بازدید از مسجد شیخ لطفالله به آن گذرگاه نیمهتاریک و نورگیر معنویاش اندیشیدهایم که چگونه ما را از تاریکی به روشنایی میبرد؟ یا وقتی بر پلههای تخت جمشید گام میگذاریم، به شکوه و حسابشدگی نقش سپاهیان جاویدان توجه میکنیم؟ از آذرگشسب و تخت سلیمان تا کلیساهای کهن جلفا و سیستان، هر گوشه از این خاک یادگاری است از ایمان، هنر و خرد ایرانی.
و در نهایت بزرگترین معجزه فرهنگی ما، زبان فارسی است، زبانی که نه به قوم خاصی تعلق دارد و نه به مرزهای تنگ بلکه زبان همه ایرانیان است. زبانی که در برابر یورشهای یونانی، عربی و مغولی پایدار ماند، زبانی که نه تنها نابود نشد، بلکه گسترش یافت. از اوستا تا شاهنامه، از سعدی و مولوی تا بهار و سهراب، این زبان چون رودی جاوید از دل تاریخ گذشته و هنوز زنده و جوان است. اگر دشمنان بگذارند، همچنان پایدار خواهد ماند زیرا پشتوانهاش فرهنگی است که قرنهاست ریشه در جان ایرانی دارد.
دولتآبادی: باید گفتوگوی عمومی ایجاد کنیم تا کشور از وضعیت بیسامان کنونی نجات یابد
هوشنگ دولتآبادی با اشاره به عنوان برنامه گفت: ما ایران را دوست داریم، چون وطن ماست و محدودهٔ ماست و جز آن هیچ سرزمینی را نمیشناسیم. بااینحال، بسیاری از مردم میپرسند ایران چه دارد که باید دوستش داشت؟ اگر از ایران برویم آیا گناه کردهایم؟ علاقه به ایران فراتر از احساس صرف است و باید وسیعتر و عمیقتر از یک عشق شخصی درک شود.
دولتآبادی: ما ایران را دوست داریم، چون وطن ماست و محدودهٔ ماست و جز آن هیچ سرزمینی را نمیشناسیم.
در این سرزمین، پرسش از وطن و مهاجرت همواره دغدغهٔ ایرانیان بوده است؛ اولین مهاجر ما سیاوش است و بخش قابل توجهی از شاهنامه به داستان او و زندگی کیخسرو اختصاص یافته است. حتی حافظ و سعدی نیز دغدغهٔ رفتن و گریز از شرایط سخت را داشتهاند؛ این نشان میدهد که علاقه به ایران، همواره با شناخت، تعهد و دغدغهٔ فرهنگی و اخلاقی پیوند خورده است.
امروز مسألهٔ ایران از مرز احساسات شخصی فراتر رفته است. ما که اینجا جمع شدهایم همه علاقهمند به ایرانیم اما باید گفتوگوی عمومی ایجاد کنیم تا مردم حرفهایشان را بیان کنند و به راهکاری برسیم که کشور از وضعیت بیسامان کنونی نجات یابد. علاقهٔ حقیقی به ایران نه تنها عشق است، بلکه مسئولیتی جمعی برای شناخت، پاسداری و عمل به نفع سرزمینمان است.
کاوه بیات نیز سخنانی در مورد ایرج افشار و مجله آینده گفت. همچنین مجید تفرشی و جواد بشری به ذکر خاطرات و سجایای علمی ایرج افشار پرداختند.