شناسهٔ خبر: 75229331 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

با ترجمه محمود حدادی منتشر شد؛

روایت‌های مینیاتوری و زیبای الیاس کانتی از سفر به مراکش

کتاب «صداهای مراکش» شامل ۱۴ روایت الیاس کانتی، نویسنده مشهور آلمانی و برنده جایزه نوبل، از سفری که به مراکش داشته با ترجمه محمود حدادی به بازار آمد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا الیاس کانتی در کتاب «صداهای مراکش» که اخیراً با ترجمه محمود حدادی منتشر شده روایت‌هایی مینیاتوری و رنگ و بوگرفته از مظاهر زندگی یک شهر شرقی را خلق کرده است.

کانتی در این کتاب به محله‌های فقیرنشین مراکش رفته، با پلیدی و بدخواهی، تکبر ته‌مانده‌های استعمار اروپایی، بیکاری و فحشا روبه‌رو شده و این‌ها همه را در قالب خاطراتی به زیبایی روایت کرده است. «صداهای مراکش» به زبانی صمیمی و به صورتی روایت شده که حین خواندنش گویی با نویسنده در سفرش به مراکش، همراه هستیم.

در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: «دفتر حاضر سفرنامه است؛ در چهارده روایت گزارش سفری است که الیاس کانتی، نویسندۀ بلندنام ادبیات آلمانی و برندهٔ جایزهٔ نوبل، در سال ۱۹۵۶ به مراکش داشته است. نگاه کانتی در این حیطۀ آشناناآشنای شرقی بیش از همه در جست‌وجوی انسان‌هاست. متن در کشف و شهود دربارهٔ سرنوشت آنها و آرزوهای محال یا ممکنشان در بطن مناسبات فروتنانه و فقیرانۀ شهر جهان سومی سرشار از فرزانگی، از هر مشاهده تصویری عینی ارائه می‌دهد که همزمان تمثیلی است از شوق به زندگی، حتی جایی که ادباری همه‌گیر انسان‌ها را مسخ و مثله می‌کند. نگاه پرمهری که کانتی در این دفتر به بینوایان و ازپاافتادگان، چه انسان و چه حیوان دارد، و ستایش او از آن روی قهرمانانۀ هستی اینان، در ادبیات امروز آلمانی بی‌مانند است.»

«صداهای مراکش» با گزارشی از زندگی و آثار الیاس کانتی به قلم مارتین بلاخر، استاد دانشگاه بوخوم آلمان، همراه است؛ گزارشی که شخصیت ادبی الیاس کانتی را بهتر به مخاطب می‌شناساند و بابی برای درک بهتر سفرنامه او می‌گشاید.

در بخشی از کتاب «صداهای مراکش» می‌خوانیم: «دیری نکشید شتری به چشممان خورد که پیدا بود از چیزی می‌رَمَد. حیوان نعره می‌زد، نفیر می‌کشید و گردنش را با شدت به هر طرف پرتاب می‌کرد. سعیِ چوبدار آنکه به سر زانو بنشاندش و چون شتر فرمان نمی‌برد، چوبش می‌زد. میان دو - سه مردی که در کلنجار با حیوان بالای سرش ایستاده بودند، یکی بیشتر توی چشم می‌زد. و این مردی بود درشت، تخرمه و یُغور، با چهره‌ای تیره و بی‌رحم. مرد محکم ایستاده بود، چنان محکم که بگویی در زمین ریشه دارد. و چنین، با حرکاتِ قویِ بازو ریسمانی را از دیواره بینی حیوان رد می‌کرد؛ تازه سوراخشان کرده بود. بینی و ریسمان دم‌به‌دم رنگ خون می‌گرفتند. حیوان بی‌تابی می‌کرد و نعره‌هایی هرباره اوج‌گیر سر می‌داد. سرانجام، بعد از آنکه به زانو خمیده بود، دوباره به هوا جست و به خلاصی خود به تقلا افتاد و در همان حال مرد ریسمان را محکم‌تر کشید. مردها هر زحمتِ متصور را در مهار حیوان به خود می‌دادند و هنوز گرم این کار بودند که یکی نزدیک ما آمد و به فرانسوی شکسته‌بسته‌ای گفت: حیوان بومی‌کشد. بوی سلاخ را. فروخته‌اندش برای کشتار. می‌خواهند ببرندش به کشتارگاه.»

نشر نو اخیراً این کتاب را با ترجمه محمود حدادی در ۱۱۶ صفحه عرضه کرده است.

برچسب‌ها: