به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن عاملی در یکی از دروس اخلاق خود در جمع طلاب به موضوع «شأن طلبگی» پرداخت که تقدیم شما فرهیختگان می شود.
* محورهای اصلی این متن:
۱. ضرورت رعایت آداب طلب علم برای ثمربخشی دانش و سیرۀ علمی
۲. نقش توفیق الهی و اخلاص در برکت عمر و آثار علمی عالمان
۳. حفظ پیوند با مسببالاسباب؛ شرط دوام اثر و هدایت در عمل دینی
۴. فاصله حوزهها از معنویت اصیل و ضرورت بازگشت به سلوک عالمان ربانی
۵. ایمان به قداست کار طلبگی؛ نخستین شرط طلبهٔ آرمانی
۶. علم و عالم؛ سرچشمهٔ برکت، آبادی و حرکت در جامعهٔ دینی
۷. علم پیامبر و علی(ع)؛ تداوم سلسلهٔ معرفت الهی و انفجار علم در ولایت
۸. طلبگی بهمثابه احیای قلوب و هدایت انسانها؛ برترین مصداق حیاتبخشی الهی
بسمالله الرحمن الرحیم؛ اگر بخواهیم «طلبه آرمانی» را تعریف کنیم، تعریف دقیقی دارد. بسیاری درس میخوانند، اما در نهایت آن نتیجهای را که باید بگیرند، نمیگیرند.
برای همین، دو نفر از بزرگان دربارهی آداب طلب علم کتاب نوشتهاند.
یکی از آنان شهید ثانی است که کتاب «منیهالمرید فی ادب المفید و المستفید» را نگاشته است.
* اگر کسی آداب را رعایت کند، عملش ثمربخش میشود
خود ایشان میفرماید: «این کتاب را نوشتم چون دیدم طلبهها درس میخوانند، اما نتیجه نمیگیرند؛ یا اگر هم نتیجهای میگیرند، اینهمه عمر و زحمت برای آن لازم نبود. چون راه را اشتباه رفتند»
دیگری خواجه نصیرالدین طوسی است که کتاب «آداب المتعلّمین» را نوشته است.
از همین روست که رعایت آداب در درسخواندن امری ضروری است. میگویند: «آداب، رمز بازدهی عمل است.»
یعنی اگر کسی آداب را رعایت کند، عملش ثمربخش میشود.
مرحوم شهید ثانی بیستوسه بار میفرمود: «از این شهر به آن شهر رفتم؛ هر عالمی بود، علمش را فراگرفتم. باز مسافتی پیمودم و به شهری دیگر رفتم.»
و در عین حال خود نیز کار میکرد. هیزم جمع میکرد و خودش به خانه میآورد؛ یعنی با وجود علم و مقام، عزت نفس داشت و اهل کار بود.
با این حال، کتابی نوشته که اگر امروز شما مؤسسهای تأسیس کنید، نمیتوانید مانند آن را بنویسید. اگر دویست طلبه جمع کنید تا کتاب «بحار» را بنویسند، نخواهند توانست.
مثلاً صاحب «جواهر»، همانگونه که حضرت امام فرمودند، در تألیف جواهر نوعی کرامت نشان داده است.
چون میدانست داستانی دارد؛ میدانست تا کتابش تمام نشود، نمیمیرد، و با اینکه زمان میگذشت، عجله نمیکرد.
کافی است نگاهی به پایان «المیزان» بیندازید؛ علامه در آخر کار، اندکی شتاب کرده است، اما صاحب جواهر عجلهای نداشت. آثارش در همهجا مواج است.
وقتی «جواهر» را به مصر بردند، مصریها گفتند: «دروغ میگویید! یک نفر نمیتواند چنین کتابی بنویسد.»
در حالیکه خودش بود که نوشت. تازه اصول فقهش را هم نوشته بود؛ اصولش را فرزندش در چاه انداخته بود، با اینهمه از نو نگاشت.
این همه برکت در عمر یک انسان چگونه ممکن است؟ آری، «به سعی خود نتوان برد پیرو گوهر مقصود، محال باشد که این کار بیحواله برآید.»
* اعتراف علمای اهل سنت به علم و تلاش علمای تشیع
کتابی هست به نام «الاتجاه التفسیریة فی القرن الرابع عشر»؛ رویکردهای تفسیری در قرن چهاردهم.
نویسندهی آن، دکتری از مدینه است؛ وهابی خالص و عینی. او تمام کتابهای تفسیری معاصر را بررسی کرده و نوشته است که در میان شیعه، تنها دو تفسیر ارزشمند است:
«المیزان» و
«الفرقان».
و چون به «المیزان» میرسد، میگوید: تعجب من پایانی ندارد. در تفسیر یک آیه، صد و پنجاه صفحه سخن گفته است! سپس میگوید: «ما دربارهی این کتاب همان حرفی را میزنیم که اهل سنت دربارهی تفسیر کشّاف میزنند.»
اهل سنت میگویند: «لولا اعتزالُ الزمخشری، لکان تفسیره من أحسن التفاسیر»؛ یعنی اگر زمخشری معتزلی نبود، تفسیرش از بهترین تفاسیر بود. ما هم میگوییم: «لولا تشیّعُ الطباطبایی، لکان تفسیره من أحسن التفاسیر الموجوده فی العالم.»
یعنی اگر علامه طباطبایی شیعه نبود، تفسیرش از بهترین تفاسیر جهان بود.
حال سؤال این است: چگونه توانست چنین کتابی بنویسد؟ آیا با اسباب ظاهری جور درمیآید؟
مرحوم صاحب «مستدرک النوری» و نیز مرحوم صاحب «کفایه» وقتی به بحث «العمل بالعام قبل الفحص المخصص» رسیدند، گفتند: «انّ الحجة لا تتم علی المجتهد قبل الرجوع إلی المستدرک»
یعنی مجتهد پیش از مراجعه به مستدرک نمیتواند فتوا دهد.
حال چگونه چنین کتابی نوشته شد؟ رئیس دفتر میرزای شیرازی بود؛ حتی فرصت استراحت نداشت.
شاگرد شیخالشریعه اصفهانی به او گفته بودند: «وقتی به رجال و درایه میرسی، مانند دریای طوفانی به تلاطم درمیآیی. اینها را از کجا یاد گرفتی؟» گفته بود: ما همه جیره خواران سفره مستدرکیم.» یعنی با زحمت و اخلاص این علوم را گرد آورده بود.
این نشان میدهد که توفیق، یعنی جمع شدن اسباب؛ ما میتوانیم اسباب را فراهم کنیم؟ اما توفیق دست خداست.
* گاهی انسان یک منبر میرود و هزار نفر هدایت میشوند
آیتالله بروجردی میفرمود: «گاهی یک کار صد مقدمه دارد؛ نودونهتای آن را ما درست میکنیم، اما اگر یکی را خدا درست نکند، کار انجام نمیشود.» چنانکه گفتهاند: «هر سو دَوَد آن کَش ز برِ خویش براند. وآن را که بخواند به درِ کس ندواند.»
آداب باید رعایت شود. نخستین ادب که بحث را با آن آغاز میکنیم، این است که وقتی به پایان راه رسیدی، نگاه کنی و ببینی وجداناً کارت را درست انجام دادهای، بتوانی بگویی:
«الحمدلله، خوب کار کردم.»
علامه حلی در یک سفر، چهار هزار نفر را مسلمان کرد. استاد ما آقای مینجی میگفت: «گاهی انسان هزار منبر میرود و یک نفر هدایت نمیشود؛ گاهی یک منبر میرود و هزار نفر هدایت میشوند.» چنین است.
نباید رابطه را با «مسبّبالاسباب» قطع کنیم. ما در ملک خدا زندگی میکنیم؛ در ربوبیت خدا، در قیمومیت خدا، در فضل و نعمت خدا.
در نظام اسباب و مسببات الهی زندگی میکنیم. چگونه میشود رابطه را برید و پلها را خراب کرد؟
«کوچه ذرهای خاک در این میکده ضایع نشود.»
ممکن است مقامی برای انسان آماده کرده باشند؛ اما با یک لغزش، از دست برود. قرآن میفرماید: «و یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ.»
وحشتناکترین آیه قرآن همین است؛ یعنی از غیر اطاعت مکن.
شاید مقامی برایت آماده کرده بودند، اما به خاطر یک غیبت، یا دل شکستن، از دست رفت.
در حالت اعتذار، دو مقام را به انسان نشان میدهند؛ میگویند: «این مقام را برای تو آماده کرده بودیم، اگر فلان کار را انجام میدادی.» یا میگویند: «این مقام برای تو بود، اگر فلان کار را نمیکردی.» و انسان میبیند که آن را از دست داده است.
اما بدان، همه سهم دارند. هرکسی بر سر سفرهای نشسته است. شما که اکنون اینجا هستید، بر سر سفرهای هستید.
برخی سفرهها پر نعمتاند، برخی بینعمت. بعضی سفرهها را نگاه میکنی، میبینی پوست هندوانهای بر پوست خربزه است!
چنانکه گفتهاند: «گاو در بغداد آید ناگهان. بگذرد او زین سران تا آن سران. از همه عیش و خوشیها و مزه. او نبیند جز که قشر خربزه.»
* ما هفتصد سال از معنویت عقبیم
حضرت امام میفرمود: «نمازهایی که ما میخوانیم، اگر معصوم بخواند، از شدت اندوه دق میکند.»
میفرمودند: «ما حاجآقا ابوالحسن قمی را در نماز دیده بودیم؛ رنگش زرد میشد.»
حاج محقق انصاری رفته بود منبر و گفته بود: «ما خیال میکردیم حاجآقا ابوالحسن قمی بشر است؛ بعد فهمیدیم ملک است.»
بعضی انسانها چنیناند؛ سفرهشان هندوانه بر پوست خربزه نیست، بلکه حقیقتی ناب دارد. عمرشان نیز همانگونه پایان مییابد.
برخی دیگر را نگاه میکنی، میبینی در پایان عمر، چنین میگویند: «ساقیا! امشب صدایم با صدایت ساز نیست، یا که امشب مستم، یا که سازت ساز نیست.»
حالاتی که مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی داشت، چنین بود که وقتی از رختخواب برمیخاست، مفصل گریه میکرد؛ خادمش میگفت هنگام آمدن به حیاط، تا چشمش به آسمان میافتاد، این آیه را تلاوت میکرد:
«إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓیَٰتࣲ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ؛ ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمࣰا وَقُعُودࣰا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلࣰا سُبۡحَٰنَکَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ»
به سرِ آب که میرسید، باز فصلی از اشک میریخت. به سجاده که مینشست، دیگر وصفناپذیر میشد. آنجا میگفت:
«ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن؛ زان پیشتر که عالم فانی شود خراب»
و وقتی از حرارتِ عشق در دل داغ میشد، در کوچهها راه میافتاد و این شعر باباطاهر را زمزمه میکرد:
«چرا هر دم زنی آتش به جانم؟ مگر من کورهٔ آهنگرانم؟ چرا هر دم زنی صد طعنه بر من؟ مگر من دلبر نامهربانم؟»
اینها را میگویند عالم دین؛ سراسر لذتاست، و ما برای لذت خلق شدهایم؛ لذتی عمیق، لذتی در شأنِ خود خود است.
مرحوم سیدرضی میگفت: «برای من از نو بخوانید.» گفتند: «هیچکس مثل تو نمیتواند برای خودت نماز بخواند.»
میدانید که اقتدا کرده بود به برادرش سیدمرتضی و فرادی نمازش را تمام کرد، گفت: «برادر من فرادی خواندهام؛ چون دیدم تو در خون میغُلتی.» گفتند: «اللهاکبر!؛ زنی از من مسئلهای دربارهٔ احکام حیض پرسیده بود در آن فکر بودم.»
مرحوم سیدرضی میگفت: «نمازهای من را از نو بخوانید.» گفتند: «چرا؟» گفت: «در نماز چنان از لذت بهرهمند میشدم که میترسیدم خدا بگوید: تو برای من نماز نخواندی، تو برای لذتهای خویش نماز خواندی.»
آقای بهجت میفرمود: «ما هفتصد سال از معنویت عقبیم.» زمانی در نجف، کسی که اهل کرامت نبود نادر بود؛ امروز کسی که اهل کرامت است نادر است.
در نجف هفت تن ابرار بودند که ازدواج نکرده بودند؛ از جمله شیخ مرتضی طالقانی، استادِ علامه جعفری، و شمسِ منطقِ بویِ اردبیلی—اینها از عارفانِ برجستهٔ نجف بودند و همه درسهای بسیار خوب خوانده بودند.
* اگر کلِ عرفا جمع شوند، نظیر دعای کمیل را نمیتوانند بنویسند
علامه جعفری میگوید وقتی به محضر استاد خود رسیدم، دیدم درس را تعطیل کرده است.
گفتم: «هنوز تا ده روز محرم مانده، چرا تعطیل کردی؟»
گفت: «من رفتهام؛ پالانِ او مانده، روحش رفته و جسدش مانده.»
دیدم از مرگ سخن میگوید و بسیار متأثر شدم. گفتم: «آقا، مرا نصیحت کن.» او، پیش از هر چیز، «لا اله الا الله» گفت؛ با هول و هیبتی.
سپس فرمود: «تا رسد دستت به خود، شو کارگر چون فتی از کار، خواهی زد به سر.»
آقای کربلایی میگفت که با ایشان به کربلا میرفتیم؛ بسیار تشنه میشدیم، میپرسیدیم «آقا، چه کار کنیم؟» میگفت: «اینجا چشمه است.» ما میگفتیم: «آقا، اینجا را میشناسیم؛ اینجا چشمهای نیست.»
میگفت: «بیایید اینجا؛ فرعیای هست، وارد شوید!» آنچنان چشمهای یافتیم و آبِ زلالی نوشیدیم، اما بعد از آن که خودمان میرفتیم و میگشتیم، دیگر آنجا را نیافتیم؛ گویی اصلاً چشمهای در کار نبوده است.
میگویند: «بسمالله؛ عارف به منزلهٔ کنِ خدا است.»
پلهٔ اولِ سیر و سلوک این است که بدانی اگر تکان بخوری، خبرهایی هست—خبرهایی که گیرندهاش کم است.
امروز برای فردا مگذار؛ و اگر از خدا حاجت میخواهی، مبادا چیزِ کوچک از او بخواهی.
استادِم، آقای میانجی، میگفت: «من میروم مشهد و میبینم همه میگویند: خدایا، وصلهٔ ما را زیاد کن؛ اما کسی نمیگوید: «وصله مرا بریز».
روزی کسی به معصوم علیه السلام گفت وصیتی کن ما را؛ حضرت فرمود غضب نکن.
باز فرمود که وصیتی کن؛ حضرت فرمود: غضب نکن؛ بار سوم هم حضرت همین را فرمودند.
دوباره از حضرت خواست و حضرت فرمودند: برو کنار، تا راحله من رد شود.» این یعنی، همین اندازه باید به او آموخت.
فردی دنبالِ آیت الله بهجت افتاده کفشِ ایشان را لگد میکرد. در پایان، آقا برگشت و گفت: «چه میگویی؟» آن مرد گفت: «مرا نصیحت کن.»
آقای بهجت پاسخ دادند: «نصیحتِ من به تو این است که کمتر کفشِ مرا لگد بزن!»؛ اما همین استاد اخلاق برای برخی کلاسِ خصوصی میگذاشتند.
امیرالمومنین علیه السلام برای کمیل درس اخلاق خصوصی گفت؛ آنگاه که کمیل برگشت و گفت: «ماالحقیقة؛ حقیقت چیست؟»
حضرت فرمودند: ما لک الحقیقه، تو را به حقیقت چه کار»
گفتند: « مگر من صاحبِ سر تو نیستم؟» فرمودند: «آری، تو هستی، اما من قطراتی از این دریا را به تو ترشح میکنم.»
یعنی دعای کمیل یک قطره است؛ اگر کلِ عرفا جمع شوند، نظیرش را نمیتوانند بسازند.
علامه طباطبایی میگفت دعای کمیل را نگاه کن: آن تدریجاً صعود میکند و در سطحی بالا حرکت میکند تا آخر؛ دعای عرفه نیز چنین است: صعودی ممتد تا اوج.
حضرت امام میفرمودند دعاهایی نظیر دعای کمیلِ برای دهان غیرمعصوم خیلی بزرگ است. یک کلمه از دنیا در آن راه ندارد.
امام به طلبهها میگفت: وقتی به «اِلهیَ صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک» رسیدید، طول ندید و زود رد بشوید، چون ما فراق و وصال حالیمون نیست.
* اولین شرطِ آرمانی شدنِ یک طلبه، ایمان به قداستِ کارِ خود است
نخستین ادب این است که درس را طوری بخوانی که وقتی به پایانِ راه رسیدی، ضمیرت روشن و قلبت پاک باشد و بتوانی بگویی: «چه عمرِ پُربرکتی داشتم!»
اولین شرطِ آرمانی شدنِ یک طلبه، ایمان به قداستِ کارِ خود است.
بالاترین پیامبر، یعنی پیامبری که خود بر رسالتش ایمان داشت، میفرماید: «امَنَ الرَّسُولُ بِما أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ.»
پیامبر ما در معراج وقتی به پیش میرفت، جبرئیل گفت: «یا رسولالله، جلو را راست نگاه کن، چپ و راستِ خود را نگاه مکن؛ اگر در اینجا چیزی ببینی منقلب میشوی؛ آنجا چیزی ببینی منقضی میشوی.»
هیچ قداستی بر قداستِ کارِ ما نیست؛ تمامِ حسابی که خدا برای علما باز کرده، برای هیچکس باز نکرده است. خدا آنان را در ردیفِ خود ذکر کرده: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ» و علم را در ردیفِ مهم میشمارد.
پیامبر را هم با علم معرفی می کند: «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ ۚ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا».
انبیا را نیز با علم معرفی میکند: «وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا ۖ وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَیٰ کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»؛ جنابِ داوود و جنابِ سلیمان گفتند: «خدا به ما علم داده و ما را از دیگران جدا کرده است.»
شما چه کردهاید که حوزه آمده اید؟ گمان بردید که تنها به خاطرِ خودتان است؟ پدرت یک عمل خوب کرده، پدربزرگت نیز کاری کرده، خدا تو را آورده و طلبه کرده است.
آمیرزافتّاحِ شهیدی میگفت: «هرکس فرزندش طلبه نباشد، بیوارث است؛ طلبه، عمل صالحِ پدر است.»
* هر جا عالِم وارد شود، آبادی و حرکت میآورد
روزی شخصی گفت: «من برزخی دیدم؛ مردی را دیدم که آنجا نشسته و دستهای پرنده از آنجا گذشتند.» پرسیدم: «آن پرندهها چه بودند؟»
گفت: «آنان ارواح طیباند؛ میروند برای آنان فاتحه میخوانند تا سهمِ خود را از آن فاتحه بگیرند.»
پرسیدم: «پس تو چرا نمیروی؟» گفت: «من به این فاتحه احتیاج ندارم؛ چون فرزندم طلبه است؛ او به منبر میرود، یک روایت میخواند، یک آیه میخواند و خلقِ خدا برایم ثواب میفرستند؛ من به اینها نیاز ندارم.»
پیغمبر با علم معرفی میکند؛ امیرالمؤمنین را نیز با علم معرفی میکند: می فرماید که «وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ کَفَیٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ».
تمام اوصاف امیرالمومنین علیه السلام را کنار گذاشته و ایشان را با علمشان معرفی می کند و ایشان را به سببِ علم و فضیلت میستاید.
خدا میگوید: آیا نمیبینید که من زمینهٔ فضل را فراهم میکنم؟
آمد به امام معصوم علیه السلام گفت: «آقا جان، قربانت بروم، خدای متعال می فرماید که «أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا»؛ یعنی آیا نمی بییند که ما زمین را کم می کنیم.
حضرت فرمودند: «نه، اشتباه فهمیدی؛ برکت را که کم می کند بذهاب العلما؛ عالِم که رفت، برکت می رود.»
قرآن میفرماید: «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ»؛ وقتی سه عالم وارد شهری میشوند، آیه میفرماید: «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی»؛ چون «مدینه» در ادبیات دینی ما سمبل آبادی است.
هر جا عالم وارد شود، آبادی و حرکت میآورد.
اما وای بر شهرهایی که دعوتکنندگان به خیر را کنار میزنند، در دعای امام زمان داریم که «شهرها را خراب کردند» ، در دعای عهد داریم که «وَ اعْمُر اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ.»
یعنی انسانها را با حضرت (امام زمان علیه السلام) زنده کن، و شهرها را با حضرت آباد ساز.
خدای متعال در قرآن می فرماید که «وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا»؛ آسمان را خدا زینت داد به ستارگان؛ زمین را زینت دادیم؛ اگر ستارگان بروند، آسمان تاریک میشود
ولی هیچ کدام از اینها زینت شما نمیشود، و اگر علما بروند، زمین بیبرکت میگردد.
خدا میفرماید: من به شما نعمتهای بسیاری دادم که نمیتوانید بشمارید و این به خاطر این است که کریم هستم، ولی اکرم نیستم؛ زمانی اکرم هستم که علم میدهم.
از همین رو می فرماید: «اقرأ و ربُّکَ الأکرم، الَّذی عَلَّمَ بالقَلَم» وقتی علم میدهم، آنوقت من «اکرم» میشوم.
اگر میخواهی با «اکرمیت» خدا زندگی کنی، راهش دانش است؛ علم است؛ فهم و بصیرت است.
* در علم پیامبر، استاد خدای متعال بود و شاگرد فقط پیامبرمان بود
عجیب تر این است که خدا چهل سال پیامبرش را در کلاس خصوصی نگه داشت؛ قلبش را پر از علم کرد، آنقدر که از عرش بالاتر رفت.
عرش همان کل کائنات است، اما هیچکس نمیداند انتهایش کجاست. هر لحظه هزاران کهکشان تازه میشود، چون می فرماید که «وَالسَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ»؛ اینجا جمله، جمله اسمیه است و ثبوت را نشان میدهد.
در جای دیگر می فرماید که «وَیَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»؛ چیزهایی خلق می کند که شما نمیدانید. همه این کائنات را اگر پر از علم کنید چقدر میشود؟ ولی قلب پیامبر، بزرگتر از همهٔ آنهاست.
قلب، این گوشت پاره نیست که در سینه است؛ قلب، مرکز فهم و نور است.
همانگونه که شاعر گفت:
«دل اگر این مهره آب و گل است. خر هم از اقبال تو صاحبدل است؛ دل گر به مذهبت به جز این گوشت پاره نیست، قصاب کوی به ز تو داند بهای دل.»
دل با علم زنده میشود؛ و علم پیامبر، درس مستقیم خدا بود؛ کلاس خصوصیای که استاد خداست و شاگرد فقط یک نفر.
یکی از عارفان میگفت:
«خدایا، اگر سرِ سوزنی باورم شود که عملم نزد تو پذیرفته است، همچون دیوانهای میرقصم که کوه را از شورم بلرزاند!»؛ تصور کن—لحظهای، گوشهچشمی از نگاه خدا کافی است که انسان نابود و یا زنده شود!
در مناجات شعبانیه میخوانیم «الهی و اجعلنی ممن نادیته فاجابک و لا حظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا؛ خدایا، مرا از کسانی قرار ده که آنان را خواندی و تو را پاسخ دادند، و بر آنان نظر کردی و از شکوه و جلالت بیخود شدند، و آنگاه در نهان با آنان به رازگویی پرداختی.»
پیامبر فرمود: «روزهٔ وصال نگیرید؛ برای شما حرام است. اما برای من، جایز است.»
کسی گفت: «یا رسولالله! چرا شما وصال میگیرید ولی ما را نهی میکنید؟»
حضرت فرمودند: «من با شما فرق دارم؛ من شب نمیخوابم که سیر شوم؛ ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی، خدا غذای من است، خدا ساقی من است!»
اینکه به حضرت شراب میدهند و ساقی این هم خداست، تعبیرش این نیست که نوشیدنی دنیای مثل آب و نوشابه میدهند؛ بلکه تعبیرش همان «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا؛ و خدایشان شرابی پاک (و گوارا از کوثر عنایت) بنوشاند.»
همان که در شعر حافظ آمده: «شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بُوَد زورش، که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش»
* آیا پیامبر این علم و سرّ درون را باید بایگانی کند؟
ابیت عند ربی یطعمنی؛ آنوقت یطعمنی؛ یعنی چه؟ یعنی همین فسنجون خوردن است؟ ما اصلا نمیدانیم که در این عالم و آن عالم چه خبر است. عند ربهم، طعام خاص خودش را دارد.
حالا مهم ترین نکته این است که آیا پیامبر این علم و سرّ درون را باید بایگانی کند؟ چرا خدا این همه علم به پیامبر داد؟ تا بایگانی کند؟ نه!
ظلم بود اگر این علم فقط برای خود پیامبر میماند. در یک لحظه هم که به کسی این علم را انتقال نمیدهد.
راوی به امام صادق علیه السلام عرض کرد که یابن رسول الله، ۴۰ سال است که از حج میگویید، تمام نشد؟
حضرت فرمودند «خانهای که دو هزار سال قبل از حضرت آدم (ع) طواف شده بوده، میخواهی احکامش در ۴۰ سال تمام شود؟»
پیامبر اکرم (ص) باید یک نفر داشت که همه این علم را در یک لحظه در وجودش بریزد. آن فرد کیست؟ امیر المومنین علیه السلام.
خدا فرمود: این را به امتت برسان. و پیامبر فرمود: «أنا مدینةُ العلم و علیٌّ بابُها»
هرچه خدا در سینهٔ پیامبر ریخت، پیامبر در سینهٔ علی ریخت، و علی در سینهٔ اولیا.
* دو نفر در عالَم کارشان انفجار علم است
پیامبر هرچه از خدا آموخت، به علی سپرد؛ و علی گفت: هرچه از او شنیدم، هزار باب علم گشوده شد، و از هر باب، هزار باب دیگر باز شد.» یعنی انفجار علمی!
دو نفر در عالَم کارشان انفجار علم است:
یکی امیرالمؤمنین علیه السلام، و دیگری حضرت بقیةالله الأعظم(عج).
حضرت علی علیه السلام فرمودند: «ما مِن عِلمٍ إلاّ و أنا أفتَحُهُ، و ما مِن سِرٍّ إلاّ و القائمُ علیه السلام یَختِمُهُ؛ هیچ دانشی نیست مگر این که من آغازگر آن هستم و هیچ رازی نیست مگر این که [امامِ ]قائم علیه السلام به آن خاتمه می دهد»
الان این همه دنیا با علم کار می کند؛ اکنون بشر تنها دو درصد از علم را در اختیار دارد؛ در روایات است که وقتی حضرت ولیعصر ظهور کند، خدا بیستوپنج درصد دیگر بر آن میافزاید، و آنگاه جهان با بیستوهفت درصد علم کامل میشود.
اگر کسی با همین بیستوهفت درصد علم بیاید، هم طول عمر و هم خیلی از موارد و اسرار در دست اوست. اگر همین ۲۷ درصد از علم را داشته باشد، در این صورت «یصلح له أمره فی لیلة؛ در یک شب کارش درست می شود.»
* امتِ بدون علی(ع)، امتِ محروم از علم شد
نتیجه اصلی این بحث این است که تمام این علم را خدا به پیامبر داد تا به علی برساند، اما امت از علی بریدند. ظلم بزرگ همین است: «امتِ بیعلی، امتِ محروم از علم است.»
الان شما از طریق ماهوار اگر شبکه السنة را باز کنید، همه اینها در شبکه هایشان میگویند که ابوهریره، چی گفت، حسن بصری چی گفت، بن تیمیه چی گفت؛ یک نفر این افراد نیست که بگوید علی چی گفته است؛ معلوم است که خدای متعال این امت را زده است. این امت، امت نفرین شده است.
امام صادق علیه السلام می فرمایند که «در باب ظلم به امامت امت، ما را زنده به گور شدیم.»
الان در صحیح مسلم را اگر بخوانید میبیند که همان اول گفته که از امام صادق چیزی نقل نکردهام؛ چون عدالتش برای من ثابت نیست؛ یعنی به اندازه روای ساده هم برای عدالت امام صادق علیه السلام اعتبار قائل نیستند.
محکم درس خوانید و بدانید که هیچ کس از لحاظ شرافت کارش به گرد پای شما نمیرسد. این همه علم را خدای متعال برای پیامبر اکرم (ص) داده است، در همین حال ناگهان آیهای نازل شده است؛ آن آیه این است که «وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا»؛ در هیچ مکتبی همچین چیزی سراغ ندارید.
شرافت علم اینطور است. این همه علم داشته باشی بازم هم خدای متعال اینطور بگوید.
پیامبر اکرم (ص) فرمودندکه «خدایا برای من مبارک مگردان، آن روزی که بر من بگذرد، اما بر علم من اضافه نشود.»
* رمز موفقیت یک طلبه؛ ایمان به قدسیت کار خود
اولین رمز موفقیت یک طلبه این است که به قدسیت کار خودش ایمان داشته باشد. و بداند که خدا بالاترین وصفی که در قرآن برای انسان آورده، نه «شهید» است، نه «عالم»، نه «متقی»؛ بلکه «هادی» است.
فرمودند: «وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»؛ کسی که دلی را زنده کند، انگار همهٔ مردم را زنده کرده است.
امام صادق(ع) فرمود: «مقصود از احیا، زنده کردن بدن نیست، بلکه اصلاحِ عقیده و رفتار انسانهاست.» اگر کسی دلِ مردهای را به نورِ ایمان زنده کند، به هنگام قیامت میبیند نوشتهاند: «فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا».
رسول خدا صلی الله علیه و اله وقتی حضرت علی(ع) را به یمن فرستاد، فرمودند: «اگر خدا به دست تو یک نفر را هدایت کند، برای تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن میتابد.»
پس عزیزان، قدر علم و هدایت را بدانید. گاهی انسان کاری میکند که خدا او را از خدمت خود کنار میگذارد، و گاهی کاری میکند که خدا او را خادم کتاب و کلام خود قرار میدهد.
این، نخستین رمز موفقیت و برکتِ عمرِ طلبگی است.
برای شنیدن و دانلود صوت اینجا را کلیک کنید