شناسهٔ خبر: 75213677 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

هوش مصنوعی سبب خودکشی دختر جوان

صاحب‌خبر -

محمدهادی جعفرپور، وکیل دادگستری در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «خاطرات وکیل/ هوش مصنوعی سبب خودکشی دختر جوان» نوشت:

همین که وارد دفترم شد، پیش از آنکه فرصت کنم روی صندلی قرار بگیرم، بدون مقدمه با چشمانی پر از اضطراب و صدایی لرزان گفت: «دخترم خودکشی کرده و الان مثل یه تکه گوشت روی تخت بیمارستان افتاده…!» نه مقدمه‌ای، نه مکثی، کلمات آنچنان سنگین بر ذهنم هجوم آوردند، که برای دقایقی مغزم هیچ فرمانی نمی‌داد و مانند چوبی خشک میان اتاق ایستاده بودم.

هنوز هم، با مرور آن روز به این فکر می‌کنم که چطور ممکن است شخصی چنین بی‌رحمانه گفتگویی را آغاز کند، بی‌آن‌که مجالی برای هضم کلمات به مخاطبش دهد و در هر مرتبه با مرور آن روز و این پرسش تنها یک پاسخ در ذهنم جاری می‌شود؛ نه آن مادر که هر انسان دیگری هم در موقعیت وی مقابل یک وکیل دادگستری قرار بگیرد چنین خواهد کرد، گوینده عبارت هیچ تقصیری ندارد، این خاصیت حرفه‌ی توست که یک معنا از ده‌ها معنایش به همدردی و سنگ صبور بودن تعبیر می‌شود!

کلامش به همان عبارت ختم نشد، قطار کلمات بود که با آهی جگرسوز و بغضی سنگین روانه‌ی روح و ذهن من می‌کرد. صدای مادری که فروپاشی یک خانواده را فریاد می‌کرد، صدای شکستن ستون‌های اعتماد خانوادگی، ناله‌ی مادری که دخترش قربانی اعتماد، سکوت و شرم شده‌ بود. منِ وکیل، نه تنها شنونده‌ی فغان این درد بودم بلکه باید به دور از احساسات مسیری قانونی برای دادخواهی می‌یافتم. اما مگر می‌شود در مواجه با چنین موقعیتی از احساس تهی شد، چطور می‌توان قصه‌ی تلخ سوختن آینده‌ی یک دختر را شنید و درگیر احساسات نشد؟! واقعیتی تلخ که در سایه اعتماد به خانواده، در سکوت و تاریکی نه تنها آینده‌ی دختر، بلکه زندگی وی را به پرتگاه سقوط کشانده بود.

سرگذشت تلخی که دختر با دستانی لرزان در کاغذی مچاله روایت کرده بود و مادرش با چشمانی گریان و اضطرابی که سعی می‌کرد پس کلمات پنهانش کند از آن می‌گفت: شوهرِ خواهرم، مرد به ظاهر موجهی است، بارها از خواهرم شنیده بودم که دختران و زنانی که در محیط کارش هستند مثل پروانه‌ی دور شمع هوای حمید آقا را دارند و حمید هربار در برخورد با تعریف‌های خواهرم سرخ می‌شود و خواهرم لابه‌لای تعریفش می‌گفت: ببین چطور سرخ میشه، بس که محجوب و مأخوذ به حیاست!!

طبق روالِ هر هفته که چهارشنبه بعدازظهر راهی باغچه می‌شویم، آن هفته هم به اتفاق مادر و پدر و خواهران و برادرم راهی شدیم، شام آنشب با حمید بود، دو سه ساعت طول کشید تا کباب ها آماده شدند و قبل از پهن کردن سفره، حمید بنا به یک عادت قدیمی سینی تکه های کباب را دور چرخاند و به هر یک از حاضرین تکه‌ای کباب کوبیده داد! پس از شام دخترم گفت: من میرم داخل اتاقِ خودمون یکم کتاب می‌خونم و بعدش هم می‌خوابم، از صبح کلاس داشتم و خیلی خسته ام! هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که گرمای حضور دخترم را روی تخت حس کردم، برگشتم تا دستانم را دور کمرش حلقه کنم که دیدم رنگ به صورت بچه ام نیست و تمام بدنش می‌لرزید.لب باز کردم تا بپرسم چه شد که جلوی دهانم را با همان دستان لرزان گرفت و سرش را به سینه ام چسباند و با صدایی که به ناله شبیه بود گفت؛ حمید آقا! گفتم حمید آقا چی؟ که یکدفعه بغضش ترکید و زد زیر گریه، همینطور که گریه می‌کرد شروع کرد به تعریف کردن…

آن شب حمید قبل از اینکه تکه‌های کباب را پخش کنه، تکه کباب سهم دخترم را آلوده به قرص خواب‌آور کرده بود، طوری که خیالش راحت شده بود که دخترم بیدار نمی‌شود، اما فکر نکرده بود، ممکن هست خودش هم روی تخت دخترم خوابش ببرد… به هزار بهانه، طوری که خانواده‌ و شوهرم شک نکنند پنجشنبه صبح بعد از خوردن صبحانه به اتفاق دخترم از باغچه زدیم بیرون، تا رسیدن به اولین کلانتری طوری با دخترم صحبت کردم که از بازگو کردن مسئله ترسی نداشته باشه، داخل کلانتری خانمی که مسئول واحد مشاوره بود کارهایی لازم برای معرفی به پزشکی قانونی را انجام داد.

چند روز پیش که نامه‌ی پزشکی قانونی را گرفتم به دخترم گفتم باید بریم دفتر وکیل تا ترتیب شکایت از حمید داده بشه که گفت: امروز خیلی کلاس دارم بگذاریم برای فردا، قبول کردم و بهش گفتم من امشب با وکیل هماهنگ می‌کنم تا فردا صبح بریم دفترش… تا اینجا هر کلمه و عبارت زن آمیخته با بغضی سنگین ادا می‌شد تا اینکه رسید به نقل آن روز صبح، در چشم به هم زدنی سیلاب اشک بود که صورت زن را پوشاند. توان بیان کلمه ای نداشت و از لای پوشه‌ی سفید رنگی که دستش بود تکه کاغذی در آورد که معلوم بود بارها و بارها مچاله شده!!

دستخط دختر بود پیش از خودکشی!! سلام مامان عزیزم! منو ببخش که باعث آزار و سرافکندگیتون شدم، من و حمید یکسالی هست که با پیامک با هم در ارتباط هستیم، اوایل برام جُک‌ های ناجور می‌فرستاد و منم زیاد واکنش نشون نمی‌دادم تا اینکه شروع کرد به فرستادن فیلم و کلیپ،ن میدونم چرا به اون رابطه ادامه دادم یا چیزی به شما نگفتم تا اینکه آن شب اون اتفاق افتاد، مامان! حمید خیلی کثیف‌تر از چیزی هست که ما فکرشو می‌کردیم، فردای روزی که از باغچه برگشتیم به من پیام داد که اگر سمت پاسگاه و دادگاه بری، آبروی خودت و خانواده ات رو می برم من به پیامش جوابی ندادم تا اینکه برام فیلم آن شب رو فرستاد و بعد هم پیام داد که از تمام پیامک های یک سال گذشته اسکرین‌شات گرفته و همراه با فیلم منتشر می‌کنه!!

مامان عزیزم، آنقدر ترسیده بودم که جرات نداشتم با کسی حرف بزنم و تمام این اتفاقات را برای هوش مصنوعی تعریف کردم که گفت: شکایت من به جایی نمیرسه! چون خودم راضی به رابطه بودم! مامان جون! با این اتفاقی که برام افتاده، دیگه آینده ای ندارم و دلم نمیخواد باعث آبروی شما و بابا بشم برا همینم بهترین تصمیم همینه که خودم رو نجات بدم، اینجوری هم خودم راحت میشم هم آبروی شما حفظ میشه!

هرچه بیشتر به آن کاغذ مچاله شده نگاه می‌کردم بیشتر درد و رنجی که دختر برای نگارش آن چند سطر تحمل کرده، احساس می‌کردم، آن کاغذ و کلماتی که بر آن نقش گرفته بود، نه اقرارنامه‌ای به اشتباه بود نه وداع‌نامه، بلکه سندی بود که گواهی می‌داد از ترس و تهدیدی که دختر تحمل کرده بود.

سندی روشن از اجبار دختر در تن دادن به سوءاستفاده و تجاوز؛ سندی که نشان می‌داد دختر، نه از روی رضایت، بلکه از ترس و تهدید، در دام افتاده است. ترس و تهدیدی که سرمنشاء آن در رابطه‌ای خلاصه می‌شد بر پایه اعتماد به شخصی که همگان بر محجوب بودنش شکی نداشتند اما چه کسی قادر است تمنیات درونی انسان‌ها را شناسایی کند؟ در چنین موقعیتی لازم است با سلاح قانون خواب را بر چنین جانوری حرام کرد، باید نه تنها برای عدالت بلکه برای آرامش یک خانواده و از همه مهم‌تر بازگرداندن انگیزه‌ی حیات به دختری که در کماست تلاش کرد.

اینجاست که معنای دیگری از حرفه‌ی وکالت نمایان می‌شود، سرباز عدالت و پاسدار حقوق مردم؛ تلاشی که نه فقط در قالب ارائه‌ی ماده و تبصره خلاصه می‌شود بلکه در هیبت حمایت از انسان، تجلی می‌یابد.

در آن لحظه، به مادر گفتم: نه تنها دخترتان قربانی هوی و هوس حمید شده بلکه تمامی خانواده زیان دیده این رفتار هستند، حمید صرفا یک متهم به ارتکاب جرم علیه دختر شما نیست بلکه او علیه تمام دختران و خانواده ها مرتکب جرم شده، وی دیوار اعتماد خانوادگی را ویران کرده و باید تاوان سنگینی دهد، ما یعنی من و شما باید تا فرجام نهایی پا به پای هم به کمک دادستان و… خطر نفس کشیدن چنین موجوداتی را در خانواده‌ها به جامعه بفهمانیم.

پیش از ذکر نکات حقوقی لطفا به این مهم توجه داشته بلاشید که علی رغم برخی توانایی های هوش مصنوعی، اما هیچ‌گاه به داده‌هایی که راجع به مسائل قضایی ارائه می‌کند اعتماد نکنید؛ واحد معاضدت کانون وکلا و کمیسیون‌ حقوق بشر در این نهاد مدنی برای مشکلات قضایی شهروندانی آماده‌ی ارائه خدمات رایگان هستند و در این مورد خاص اعضاء کمیسیون حقوق بشر آماده ی همراهی و کمک به شهروندان است.

نکات حقوقی:

اگر کسی با دارو یا مواد دیگر، فردی را بی‌هوش کند تا علیه وی مرتکب جرم شود، ولو اینکه آن رفتار مورد نظرش رخ ندهد، مرتکب جرم مستقلی شده و قابل مجازات است. استفاده از دارو برای بی‌هوش کردن افراد، مصداق شروع به جرم است که البته ماده ۱۲۲ تا ۱۲۴ قانون مجازات راجع به شروع به جرم انشاء شده و در فرضی که ممکن است از پیامک های دختر، رضایت وی به ارتباط استدلال شود، تبصره۲ ماده ۲۲۴ قانون مجازات مقرر می‌کند که رضایت ظاهری قربانی مانع تعقیب کیفری نیست و دادگاه با بررسی شرایط، می‌تواند رفتار را تجاوز تلقی کند.

ماده ۲۲۴ قانون مجازات اسلامی: اگر رابطه‌ای با تهدید، فریب یا سوءاستفاده از موقعیت رخ دهد، حتی اگر قربانی رضایت ظاهری داشته باشد، این رضایت فاقد اعتبار است و می‌تواند مصداق زنای به عنف یا تجاوز جنسی باشد که ممکن است مجازات اعدام برای مجرم در نظر گرفته شود.

تهدید به انتشار تصاویر و پیام‌ها، جرم است، طبق قانون جرایم رایانه‌ای، تهدید به انتشار محتواهای خصوصی، حتی اگر واقعی باشند، جرم محسوب می‌شود و قابل پیگرد کیفری است. ماده ۱۷ قانون جرایم رایانه‌ای (ماده ۷۴۵ قانون مجازات اسلامی)

مراجعه به پزشکی قانونی به عنوان کلید اثبات در پرونده‌های تجاوز و سوءاستفاده جنسی مهم‌ترین تصمیمی ست که می‌بایست در اسرع وقت صورت گیرد. مراجعه سریع به پزشکی قانونی پس از وقوع حادثه، می‌تواند مدارک حیاتی برای اثبات جرم فراهم کند. برای تحقق این مهم در ساعات کاری طرح شکواییه در دفتر خدمات قضایی و سپس مراجعه به کلانتری و در اوقات تعطیل مراجعه‌ی مستقیم به کلانتری لازم است.

واکاوی علل و عوامل خودکشی خاصه در بین نوجوانان و جوانان تکلیف ارگان‌ها و نهادهای دولتی و غیر دولتی است که متاسفانه فراموش شده.

انتهای پیام