سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نیره حیدری: در آستانه ۱۵ مهر، روز ملی روستا و عشایر، نگاهی تازه به پیوند عمیق فرهنگ شفاهی و میراث ادبی ایران، ما را به دل زندگی عشایری در استان چهارمحال و بختیاری میبرد؛ جایی که شاهنامهخوانی نهتنها آیینی زنده، بلکه نمادی از هویت و مقاومت فرهنگی است.
در یک صبح آرام پاییزی، با مهرپویا صفار، پژوهشگر و دکتری زبان و ادبیات فارسیگفتوگویی را آغاز کردیم که از همان ابتدا رنگ و بوی فرهنگ و ادب داشت. سخن را با بیتهایی از فردوسی آغاز کرد؛ با ستایش جان و خرد و هشدار از سخن بیسود. همین آغاز، نشان داد که قرار نیست فقط درباره شاهنامه حرف بزنیم، بلکه قرار است از دل آن، به زیست ایرانی، به روح ایل و به جان طبیعت برسیم.
شاهنامه، بازتاب زندگی غیر شهری
صفار، شاهنامه را نه اثری روستایی یا عشایری، بلکه بازتابی از زیست کهن انسان ایرانی دانست؛ زیستی که در آن کشاورزی، دامپروری، خانهسازی، کوچ، شکار و خیمهنشینی، همه در دل روایتها تنیده شدهاند. از دوران جمشید و هوشنگ گفت؛ از زمانی که مردم خانه ساختند، زمین را آباد کردند و جشنهایی چون مهرگان و سده را در پیوند با خاک و محصول برگزار کردند.
او در کنار این، زندگی رستم و خاندان زابل را نمونهای از فرهنگ ایلیاتی دانست و گفت: رستم، پهلوانی که بیرخش معنا ندارد، در دشت و بیابان میجنگد، شکار میکند و در کنار ایل میزیَد؛ نه در دربار. سپاههایی که در دشتها خیمه میزنند و پهلوانانی که با تبار و دودمان تعریف میشوند، همه نشانههاییاند از ساختار قبیلهای و عشایری.
وقتی سخن به گردآفرید رسید، صفار با شور از دلآوری زنانه گفت؛ از زنی که برخلاف سنتهای حرمسرا، شمشیر به دست گرفت و در برابر سهراب ایستاد. او را نماد زن ایلیاتی دانست: آزاد، جسور، حافظ ناموس و قبیله. همانگونه که مردان ایل، با اسب و غیرت، مرزها را پاس میدارند، زنان نیز در لحظهی خطر، به میدان میآیند. در شاهنامه، طبیعت فقط پسزمینه نیست؛ کوه، دشت، رود و بیابان، خود شخصیت دارند. رستم در بیابانها میجنگد، زال در کوهها پرورش مییابد، و گلهداری و اسبپروری، بخشی از زیست پهلوانان است.
صفار تأکید کرد که فردوسی، طبیعت را با دقت و جزئیات توصیف میکند تا نشان دهد که زندگی غیر شهری، نه فقط سخت، که سرشار از آزادی و آزمون است.
وی گفت: روح حماسی شاهنامه از دل همین زندگی زاده شده؛ از عبور از کوه، نبرد با دیو، و گذر از بیابانهای خشک. این حماسه، نه در کاخ، که در دل طبیعت شکل میگیرد.
اسب، شکار، کوچ، نبرد
در ادامه گفتوگو با مهرپویا صفار، پژوهشگر فرهنگ و ادب، سخن به چهار ستون زندگی کوچنشینی رسید: اسب، شکار، کوچ و نبرد. صفار با نگاهی دقیق و ذوقی، این عناصر را نه فقط ابزار زیست عشایری، بلکه قلب تپنده روایتهای شاهنامه دانست.
رخش، اسب رستم، در نگاه او تنها یک حیوان نیست؛ بلکه همراه، همراز و نماد هویت است. شکار، نه فقط سرگرمی، که تمرین جسارت و پهلوانیست. کوچ، با خیمه و باروبنه، در شاهنامه به شکل لشکرکشیهای بزرگ بازتاب یافته؛ و نبرد، آزمون بقا و افتخار، همانگونه که در زندگی عشایری معنا دارد.
صفار گفت: فردوسی با قرار دادن این چهار رکن در کانون روایت، روح شاهنامه را از دل فرهنگ ایلی و عشایری بیرون کشیده است.
شاهنامه در فرهنگ شفاهی ایل و روستا
وقتی از او پرسیدیم که شاهنامه در کدام دههها بیشتر در روستاها و ایلات نقل میشده، با صداقت گفت: «پاسخ دقیق نداریم.» اما با تکیه بر منابع و تجربه، از قهوهخانهها، شبنشینیها و مجالس محلی گفت؛ از نقالانی که بیسواد بودند، اما حافظ داستانها؛ از شبهایی که کنار آتش، صدای شاهنامه با ساز و دهل در دل ایل میپیچید.
وی تصویر کرد که چگونه در لرستان، خراسان یا ترکمنصحرا، نقال با دوتار یا کمانچه، داستان رستم و سهراب را چنان میخواند که حتی کودکان بیسواد، با دل و جان آن را حس میکردند. فریاد در صحنه نبرد، صدای غمگین در لحظه سوگ و نکتههای اخلاقی در خلال روایت، همه بخشی از این آیین بودند.
نگاه شخصی مهرپویا صفار
صفار گفت: آشناییاش با شاهنامه از کودکی بوده، اما نه در فضای عشایری. با این حال، وقتی از او خواستیم بخشی از شاهنامه را به عنوان نماد زندگی عشایری انتخاب کند، بیدرنگ از زال گفت؛ کودکی که در دل کوههای البرز، به دست سیمرغ پرورش یافت.
وی این داستان را نماد استقلال، تربیت در طبیعت و مهارت در شرایط سخت دانست؛ درست مثل آموزشهای عملی در جامعه عشایری. سپس از سفر گیو برای یافتن کیخسرو گفت؛ سفری که با اسب، بیابان، خطر و خودکفایی همراه بود. سفری که در آن، پهلوان باید بدون پشتیبانی شهری، مسیر را بیابد، با دشمن بجنگد، و با طبیعت کنار بیاید.
بازگرداندن شاهنامه به دل ایل
صفار از راههایی گفت که میتوان شاهنامه را دوباره به دل روستاها و ایلها بازگرداند با نقالی زنده در شبهای جمعی، کنار آتش، با موسیقی محلی، تولید پادپخشها و نرمافزارهای موبایلی برای کودکان و جوانان، برگزاری کارگاههای شاهنامهخوانی و نمایش پهلوانی در مدارس روستایی، ایجاد جشنوارههای محلی شاهنامه، با بازی، قصه و نمایش، ضبط و ثبت میراث شفاهی و انتشار آن به صورت کتاب صوتی یا فیلم کوتاه.
وی گفت: شاهنامه را باید با زبان امروز، اما با روح دیروز زنده کرد.
در واپسین بخش گفتوگو، مهرپویا صفار از نقش مدارس روستایی و کتابخانههای عشایری گفت؛ از اینکه چگونه میتوانند شاهنامه را نه فقط حفظ، بلکه زنده کنند. او باور داشت که اگر این نهادها با شیوههای جذاب و بومی همراه شوند، میتوانند نسل تازهای از نقالان، قصهخوانان و پهلوانان فرهنگی تربیت کنند.
صفار از آموزش مستقیم در کلاسها گفت. از گنجاندن داستانهای شاهنامه در برنامه درسی، از ایجاد بخشهای ویژه در کتابخانهها و از فراهم کردن فضایی برای خواندن گروهی، شبیه شبنشینیهای سنتی. او شاهنامه را نه فقط کتابی برای مطالعه، بلکه آیینی برای زیستن دانست؛ آیینی که میتواند در دل ایل، در کنار آتش و در جان کودکان روستا دوباره جان بگیرد.
و اینگونه، گفتوگوی ما با مهرپویا صفار به پایان رسید؛ گفتوگویی که از واژه آغاز شد و به جان رسید. از شاهنامه گفتیم، اما در حقیقت از زندگی گفتیم؛ از زیستی که در دل طبیعت، در کنار ایل و در سایه کوه معنا مییابد.
صفار با واژههایی سنجیده، نگاهی ژرف و دلی گرم، نشان داد که فردوسی هنوز در میان ماست؛ در صدای نقال، در قصه شبانه و در دل مردمانی که با دشواریها میجنگند و با آزادگی میزیند.
∎