شناسهٔ خبر: 75193718 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

درباره کتاب «کجا» و دو کتاب دیگر شهاب لواسانی؛

از «کوررنگی» و «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» تا «کجا»

در داستان دوم کتاب «کجا» یک روایت سوم‌شخص داریم که با مداخلات راوی اول‌شخص رخ می‌دهد و حضور ناگهانی این راوی – مولف، جهان داستان را تجزیه می‌کند و واقعیت را از بین می‌برد؛ بنابراین ما با متنی روبه‌رو هستیم که در آن مولف و متن هر دو در یک حرکت واحد گرفتارند؛ حرکتی که در آن هر کدامشان به نوعی مخلوق آن یکی شده‌اند و این کار به تعبیر دریدا، معناگریزی و ناهنجاری و به تعبیری امضای متن با تخطی است. در واقع متن و مولف و راوی برعلیه یکدست‌شدن در هم می‌آمیزند و همپوشانی می‌کنند.

صاحب‌خبر -

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) لیلا تقوی، داستان‌نویس و منتقد ادبی: بعد از انتشار داستان بلند «کوررنگی» یادداشتی مفصل درباره‌ی این داستان نوشتم و در آن به نکته‌هایی اشاره کردم، از جمله اشاره‌ای به بافت نامتعارف و نامرسوم جمله‌ها که مخاطب در مواجهه با آن‌ها دچار ترس و تعلیق خواهد شد، ضمن آن‌که این ترس و تعلیق با حذف‌کردن رنگ و شفافیت از داستان، و شکل روایت‌ نویسنده از جریان مرگی که در حال وقوع است، تشدید می‌شود؛ که این، خواننده را هر چه بیشتر با عدم قطعیت درباره‌ی داستانی روبه‌رو می‌کند که راوی‌اش عامدانه قصد گفتن یا دقیق‌گفتنش را ندارد. درباره‌ی فرم و تکنیکی که نویسنده برای بیان داستان انتخاب کرده به همین جمله‌های بالا اکتفا می‌کنم و از آن‌جا که کارهای این داستان‌نویس را به شدت ذهنی می‌دانم، نگاه به داستان‌ها را از زاویه‌ی مطالعات بینارشته‌ای روانشناسی - ادبیات دنبال می‌کنم.

در سال‌های اخیر نقد روانکاوانه، البته آن نوع نقد محتوایی که به تحلیل روانشناختی مولف یا راوی و سایر شخصیت‌ها می‌پردازد و یا شکل‌گیری روند داستان را به تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده و وقایع مهم بیوگرافی وی تقلیل می‌دهد و برای شخصیت‌ها یا راوی مابه‌ازای بیرونی پیدا می‌کند، مورد انتقاد اهالی ادبیات قرار گرفته، که البته جای پرداختن به این گونه‌ی نقد در این نوشته نیست. اما اگر در متن هر سه داستان دقیق شویم، به مفاهیمی برمی‌خوریم که دست بر قضا ابعاد روانکاوانه‌ی گسترده‌ای دارند؛ مفاهیمی همچون خود، دیگری، خودکشی، مرگ و گیجی... و مطرح‌شدن این مفاهیم در واقع همان پرسش اصلی از متن را پیش می‌کشد:

داستان‌های «کوررنگی»، «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» و «کجا» در پی مطرح‌کردن چه مفاهیمی هستند؟ پرنده‌های موجود در دو داستان اول که مرتب صدایی سمبلیک را با زبانی نامفهوم تکرار می‌کنند، راویان کم‌حرفی که قادر به گفتن نیستند در پی پرده‌برداری از کدام رازند؟ به گمان نگارنده هرگاه با اثری نو روبه‌رو هستیم یا به عبارتی با رنج گفتنِ «امر بیان‌نشدنی» مواجه‌ایم، به «غیاب»می‌رسیم؛ عنصری که در عین رازوارگی، تمامی مفاهیم مورد اشاره در این نوشته را در بر می‌گیرد. نویسنده در هر سه داستان، با نگفتن آن‌چه در پسِ ذهن دارد دامنه‌ی تاویل‌پذیری را گسترده و برداشت را به مخاطب واگذار می‌کند.

از «کوررنگی» و «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» تا «کجا»

نکته‌ی قابل تامل دیگری که در این داستان‌ها دیده می‌شود، استفاده‌ی آگاهانه یا ناآگاهانه‌ی مولف از «همزاد» است. مفهوم همزاد، همان اشتیاق انسان به نامیرایی و جاودانگی‌ست، که همراه است با هراس از مرگ و اضطراب. این ترس از نابودی منجر به تولید همزاد می‌شود. در واقع همزاد یک نوع فراموشی بار سنگینِ هستن را به دوش می‌کشد. آن‌جا که بکت در نام‌ناپذیر می‌گوید: «من پیش از تولد از زندگی انصراف داده‌ام».

بکت اصرار دارد به خواننده بقبولاند که این همزاد اوست که از رحم مادر خارج شده و در نتیجه هم‌اوست که دارد به خاک سپرده می‌شود.

خلق یک همزاد که جایش با راوی عوض می‌شود - دراین متون - بیشتر از آن‌که توصیف یک موقعیت غیرعادی یا بخش‌هایی از شخصیت راوی باشد، به تصویرکشیدن یک معضل بشری‌ست که انسان امروز بسیار با آن دست‌به‌گریبان است: رابطه‌ی خود با خود. در واقع همزاد از دیدگاه رنک گونه‌ای نارسیسیزم و نمادی از خوددوستی ناسالم است که از شکل‌گرفتن یک شخصیت عادی جلوگیری می‌کند و نمونه‌ی درخشان آن در ادبیات در شاهکار «تصویر دوریان گری» اسکاروایلد، یا «آئورا»ی فوئنتس دیده می‌شود.

از «کوررنگی» و «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» تا «کجا»

در «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» (ص ۴۷) آمده است: «خواب دیدم که جایمان عوض شده، دیدم او پشت میز نشسته... می‌دیدم که او در حال داستان بنویسد است و من در بچرخم دور دایره‌های تودرتوی مرگ...»

در بخش‌هایی از «کوررنگی» آمده: «گشتم و گشتم و تنها خودم را دیدم که بیرون از خانه، این‌جا نشسته‌ام در مه، تنها...» یا «من هم بلند شدم مثل صدا در خانه چرخیدم»، «مردی که پیرمرد می‌گفت من نبوده‌ام بیرون زده بود از خاموشی تلویزیون و...»

با نگاهی دقیق به این جمله‌ها می‌بینیم که مرتبا از سایه و خوابیداری در نوشتار استفاده شده و مرز بین این دو را انگار مهی که در داستان جاری‌ است نامشخص کرده، و مدام پرسیده می‌شود که اگر من نیستم پس کیست؟

«کوررنگی» و «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» هردو راوی ملانکولیکی دارند که مشخصه‌ی بارزشان بی‌لذتی و از دست‌دادن است.

در «کجا» (ص ۱۴) می‌خوانیم: «باز به رفتن ادامه می‌دادم و نمی‌خواستم لحظه‌ای از دست بدهم مقابلم را، کوچه‌ی بعدی که رسید وسوسه‌ام کرد به سربرگرداندن و پشت سرم را دیدن... برگشتم و پشت سرم را دیدم که داشت با همان سرعتِ می‌رفت، می‌آمد. حالا من در کار رفتن بودم و او در پشت سر من آمدن» و در جایی دیگر اشاره می‌کند به سبقت‌گرفتن از خودش.

در داستان دوم «کجا» یک روایت سوم شخص داریم که با مداخلات راوی اول شخص رخ می‌دهد و حضور ناگهانی این راوی – مولف، جهان داستان را تجزیه می‌کند و واقعیت را از بین می‌برد؛ بنابراین ما با متنی روبه‌رو هستیم که در آن مولف و متن هر دو در یک حرکت واحد گرفتارند؛ حرکتی که در آن هر کدامشان به نوعی مخلوق آن یکی شده‌اند و این کار به تعبیر دریدا، معناگریزی و ناهنجاری و به تعبیری امضای متن با تخطی است. در واقع متن و مولف و راوی برعلیه یکدست‌شدن در هم می‌آمیزند و همپوشانی می‌کنند.

در بخش‌هایی از داستان که راوی مرتب درباره‌ی جمله‌ی «باران باریدن گرفت خطاست» و جروبحث با ویراستار می‌گوید، و در جایی دیگر که به ساختارمندکردن جهان نویسنده‌ و نوشتن مرسوم و متعارف خرده می‌گیرد، یا آن‌جا که اشاره به خارج‌شدن ازصف می‌کند، تعبیر مبارزه با یکدستی تداعی می‌شود.

اما سوال نگارنده‌ی متن در انتهای سخن این است که اگر جهان نوشتن شهاب لواسانی جهانی ذهنی است، اگر فرض را بر مرگ و انفصال مولف از اثرش بگذاریم، آیا می‌توانیم طیفی از روان‌نژندی و نسبت‌هایی از اختلالاتی را که معمولا در روانشناسی به راوی، شخصیت و نویسنده داده می‌شود، به خود متن و نوع زبان نویسنده - مستقل از هویت روانی او و راوی یا شخصیت برساخته از او - نسبت بدهیم؟

یعنی مستقل از برداشت‌های روانشناختی درباره‌ی محتوا، صرفا به نوشتار ادبی و به خودِ متون و اسکلت دربرگیرنده‌ی آن‌ها، نشانه‌ها یا سمپتوم‌هایی را که مثلا در اسکیزوفرنی داریم - مثل گسست معنایی یا افکار پراکنده یا به‌هم‌خوردن ارتباط منطقی میان بخش‌های مختلف - نسبت بدهیم و بگوییم که فلان متن یک متن اسکیزوفرنیک است؟

با جست‌وجو در مقاله‌ها و منابع گوناگون، بعضی نسبت‌ها، مثلا افسردگی یا اضطراب نسبت‌داده‌شده به متون را پیدا کردم، که آوردن آن‌ها نیازمند یک بررسی آکادمیک است، اما دقیقا در یک متن مثلا مضطرب نشانه‌ها همان نشانه‌های اختلال بود؛ تاکید بیش‌ازحد روی یک موضوع یا ترس از عواقب گفتن و بعد بازگوکردن این که این متن مضطرب است. (این مفهوم در داستان «کوررنگی» بی‌پرده دیده می‌شود.)

با چنین پیش‌فرضی مطالعه‌ی بعضی متون و از جمله متن‌هایی مثل «کجا» و «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» می‌تواند مطالعه‌ روی یک متن اوتیستیک فرض شود.

بنا ‌به تعریف ابداعی نگارنده، متن اوتیستیک در زبان و ساختار خود نشانه‌هایی از تفکر غیر خطی، تمرکز شدید بر جزئیات، و چالش‌های ارتباطی دارد، که البته این در تشخیص اختلال طیف اوتیسم در انسان موضوعی بسیار تخصصی‌تر و علمی است. متن اوتیستیک قصدی برای توضیح‌دادن ندارد، دارای ساختاری غیر خطی و الگویی گسسته و غیر ترتیبی است و به جای تسلسل‌های منسجم، ممکن است تکه‌ای از نوشته به صورت مستقل و جداگانه بیاید. جمله‌ها در چنین متنی بارها تکرار می‌شوند. این ویژگی را به‌خصوص در «کجا» می‌بینیم. متن «کجا» برای بیان احساسی از روش‌های مستقیم استفاده نمی‌کند و ارتباط احساسی و معنایی بین بخش‌ها تا حدی دشوار است.

در انتها به پایان‌بندی داستان اول کتاب «کجا» که به‌نظرم می‌تواند این ویژگی‌ها را بیشتر نشان بدهد اشاره می‌کنم:

«گمان می‌کنم ادامه‌ی این روایت بیمار را دیگر نیاز نباشد من بازگو کنم، خودتان - به کجا می‌رسد این متن سرگردان؟ - حتما حدس می‌زنید و با آن پیش می‌روید و می‌رسانیدش به انتها، به کجا. اصلا می‌توانید هر طور دلتان می‌خواهد پیش ببریدش، یا نه از رفتن بازداریدش. داستانی معلوم در کار نیست و نویسنده‌اش، یعنی من، اصلا نخواسته برایتان داستان بگوید یا چیزی بنویسد بشود داستان. حتم دارم هدف دیگری باید داشته باشد، هدفی جز داستان‌نوشتن و بی‌شک انگشت اشاره به سمتی دیگر دارد، به کجا.»

کتابهای «کجا» و «نامه به یک پرنده‌ی آمریکایی» در انتشارات کندوکاو منتشر شده‌اند و کتاب «کوررنگی» در انتشارات حکمت کلمه به چاپ رسیده است.