شناسهٔ خبر: 75179903 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

درباره «ابن‌رشد، دیدگاه‌های اثرگذارش در پیدایش روشن‌اندیشی غرب»؛

راهی به سوی سوژگی

به نظر یثربی، ابن‌رشد با اعتقاد به وجود یک حقیقت، تلاش می‌کند تا میان حقیقت و برداشت از آن تمایز بگذارد. به نقل از ابن‌رشد در این کتاب «شریعت بر دو قسم است، یکی آنکه دلالت ظاهر متن است و دیگری آنکه نتیجه برداشت انسان‌هاست»

صاحب‌خبر -

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - میثم قهوه‌چیان: کتاب «ابن‌رشد، دیدگاه‌های اثرگذارش در پیدایش روشن‌اندیشی غرب» آخرین اثر سیدیحیی یثربی است. این کتاب توسط موسسه انتشارات نگاه در ۳۳۶ صفحه سال پیش به بازار عرضه شده است. نوشتار کنونی تلاش می‌کند تقریر یثربی را بازخوانی کند.

یثربی به عنوان مولفی و اندیشمندی صاحب نام در حوزه ادبیات فلسفی و عرفانی، رویکردی انتقادی به سنت شرقی در جهان اسلام داشته و تلاش می‌کند راهی به سوی عقل انتقادی بگشاید. او می‌خواهد بگوید یکی از عوامل موثر در موقع امروز غرب گوش دادن به سخنان ابن‌رشد است و وضعیت امروز ما محصول پایان دادن به فلسفه با ابن‌رشد. از این رو تقریر یثربی از ابن‌رشد می‌خواهد این را بیان کند که انسان مسلمان برای رهایی وضعیت ناگوار کنونی‌اش باید به مقام سوژگی رسیده و با عقل خودبنیاد به تفکر بپردازد. در اندیشه او راه پیشرفت و خروج از وضع کنونی به معنای سیاسی کلمه نیز از چنین معبری می‌گذرد. چنین راهی به تمام معنا اسلامی نیز هست زیرا از نظر او اسلام دینی عقلانی است. یثربی همچنین از بی‌توجهی به ابن‌رشد در ایران سخن به میان می‌آورد و بخش‌هایی عمده از اثر غلامحسین دینانی با عنوان «درخشش ابن‌رشد در حکمت مشا» را به باد نقد می‌گیرد. یثربی توصیه می‌کند در گذشته نمانید و بدون تاثیر حکمت و با توجه به واقعیت بیاندیشید.

راهی به سوی سوژگی


راهی به سوی سوژگی
قرائت دکتر سیدیحیی یثربی از ابن رشد مبتنی بر نوعی سوژگی است. سوژگی بدان معنا که او می‌خواهد مانند کانت عقل انسان را مقدم بر هستی قرار دهد. مراد او از انسان، فرد انسان است که «باید فردیت و استقلال هر انسانی را به عنوان موجودی که حق تفکر دارد، بپذیریم» (۱۲۹) با تقریر یثربی از ابن‌رشد عقل فردی انسان اصالت دارد و در واقع «عقل شما چیزی جز همان درک و استدلال شما نیست که بر اثر برخورد با پدیده‌های جهان و شناخت روابط آنها به دست می‌آید.» (۱۶۲) او با نقبی به اکنون تداوم خط افلاطونی را در علامه طباطبایی نیز نقد کرده و می‌نویسد «اخیرا مرحوم طباطبایی چنین گفته است که علم حصولی ما نتیجه علم حضوری پیشینی است. اما به نظر من این سخن درست نیست، مگر با این پیش فرض که ما نیروی عقلی مجرد و مستقلی داریم که ارتباط آن با عقل فعال ممکن است حقایقی را به دست آورد که نیازمند تجربه و مشاهده نباشد.» (۱۶۳) یثربی معتقد است که «ابن‌رشد مرکزیت را از دین گرفت و به عقل داد، چنان‌که اینان مرکزیت را از زمین گرفتند و به خورشید دادند و چنان‌که کانت مرکزیت را از بیرون ذهن گرفت و به نظام ذهن انسان بخشید» (۱۲۴)


از نظر یثربی ابن‌رشد عقل مقدم بر شرع است و منظورش از عقل، عقل بشری است. یثربی می‌نویسد ابن رشد «اصالت را به عقل می‌دهد و متون و آموزه‌های دینی را تابع متغیری از سطح فهم انسان می‌داند.» (۱۲۹) این تقریر یثربی از ابن‌رشد شبیه انقلاب کوپرنیکی کانت است که به نوعی در آن انسان به جای طبیعت و خدا در مرکز جهان می‌نشیند و همه چیز حول انسان معنا پیدا می‌کند. این در حالی است که در فلسفه افلاطونی و سنت نوافلاطونی که تداومش در شرق اسلامی از فارابی و ابن‌سینا تا ملاصدرا جریان دارد تقدم با خداست. از نظر یثربی «متاسفانه فلسفه مشایی ما نیز تحت تاثیر افلاطونیان و عرفا قرار گرفته، زیرا از نظر ابن‌سینا و همه متفکران بعد از او تاکنون قوه عاقله انسان حقیقتی مجرد است و محتوای خود را نه از مشاهده و تجربه بلکه از حقیقت مجرد دیگری به نام عقل فعال می‌گیرد و حافظه معقولات ما نیز نه در ذهن ما بلکه در عقل فعال قرار دارد.» (۱۶۲) به تعبیر خود یثربی «ابن سینا در معاد جسمانی که عقل و دین را صاحب قلمروهای جداگانه می‌داند که دین می‌تواند چیزی بگوید و عقل چیز دیگر. فرق ابن رشد و ابن‌سینا در توجه به این نکته است که ما در تلاش علمی خود به حقیقت نمی‌رسیم بلکه فهم خاص خودمان را داریم. معاد جسمانی فهم عامه و روحانیان است و معاد روحانی نتیجه فهم فلاسفه. حقیقت یکی است، اما برداشت‌ها جداست» (۲۰۰)
تقاریر یثربی از ابن رشد در خصوص نوعی نسبی‌گرایی از طریق تمایز میان حقیقت و برداشت آن می‌تواند با رویکرد سنتی به حکمت قدمایی در تعارض باشد. از نظر یثربی در این رویکرد «از نظر کمیت، جهان ذهنی حکیم از جهان عینی چیزی کم ندارد» (۱۶۹) و نیز در میزان تطابق ذهن و عین مبالغه به عمل آمده است (همان) زیرا «در معرفت‌شناسی ما حد تام (جنس و فصل) هر چیزی، همه ذات و ذاتیات او را در بر دارد. اما وجود چیزی است که بر این ذات و ماهیت عارض می‌شود، اما جز ذاتِ هیچ پدیده‌ای نیست. ما وقتی چیزی را درک می‌کنیم، ماهیت آن بدون هیچ کم و کسری، عیناً در ذهن ما قرار می‌گیرد. تنها چیزی که عوض می‌شود وجود است که وجود خارجی با وجود ذهنی جابه‌جا می‌شود. بنابراین ذهن ما حقیقت موجودات را عیناً در خود دارد! پس ذهن فیلسوف از منظر کمی و کیفی کاملاً با جهان خارج و موجودات عینی برابر است.» (همان) در رویکرد سنتی ما حکمت را که عین عالَم است از عالِم می‌گیریم. اما «ابن‌رشد با دفاع از احتمال خطا در تحقیق بزرگانی] فلسفی [راه بسته حرکت فکری را به روی مردم گشود» (۱۷۰) از این روی یثربی با تضعیف برهان به روش استقرا اهمیت بیشتری قائل می‌شود.

عقل و دین
به نظر یثربی، ابن‌رشد با اعتقاد به وجود یک حقیقت، تلاش می‌کند تا میان حقیقت و برداشت از آن تمایز بگذارد. به نقل از ابن‌رشد در این کتاب «شریعت بر دو قسم است، یکی آنکه دلالت ظاهر متن است و دیگری آنکه نتیجه برداشت انسان‌هاست» (۱۴۰) سپس یثربی نتیجه گرفته است که «فهم حقیقت با خود حقیقت یکی نیست» (۱۴۲) در این صورت معاد جسمانی که ابن‌سینا آن را حقیقت دینی دانسته بود ظاهر متن و فهم اندیشمند از آن دال بر ناممکن بودن چنین معادی فهم حقیقت خواهد بود و نه حقیقت عقلی و در این صورت راه بر نقد تفسیر متن باز خواهد شد. به نظر یثربی با چنین تفسیری از حقیقت، راه برای نقد همه فهم‌ها از متن باز می‌شود. (۱۴۲)


انتقاداتی به یثربی
از نظر یثربی اسلام در تقابل با مکتب‌های هندی و چینی و مهرپرستی ایرانی و یهودیت و مسیحیت، دینی عقلانی است. از نظر یثربی «در اوایل قرن هفتم میلادی، مردم شرق پیرو مکتب‌های هندی، مهرپرستی ایرانی، مسیحیت و یهودیت بودند. غرب هم آموزه‌های خردگرایان یونانی را از یاد برده و به جای آن، تعالیم نوافلاطونیان را با مسیحیت ترکیب کرده بود. بدین سان مردم سراسر جهان تنها با اسطوره و افسانه سر و کار داشتند.» (۵۴) او می‌نویسد دانایی در متون اصلی یهودیت و مسیحیت مورد تحقیر قرار گرفته است (۵۵) در حالی که «قرآن جابه‌جا تکیه و تاکید بر شعور، تعقل، تفکر، تدبر، تفقه، نظر و برهان است» (۵۶) اینجا یثربی ادعایی می‌کند که ناقض تفکیکش میان حقیقت و برداشت از حقیقت است. او در خصوص آیاتی که ناقض عقل هستند ضمناً پذیرفته که چنین آیاتی وجود دارد اما آن را دال بر ضدعقلانی بودن اسلام ندانسته اما در خصوص دیگر ادیان که طیفی بسیار گسترده از آیین‌های معنوی ابراهیمی و غیرابراهیمی هستند چنین برداشتی را کنار گذاشته و حقیقت را عین برداشت خود از این ادیان دانسته است.
نقد دیگری که می‌توان به دین‌شناسی یثربی وارد کرد آن است که او دین را از محتوای مستقل از عقل خالی و آن را با برداشت انسانی پر می‌کند. دین برای او علی‌الظاهر نباید چیزی غیر از برداشت انسانی باشد، آنچه در روایت سروش-ملکیان از دین می‌بینیم اما او حقیقت دین را که معلوم نیست چیست، نگاه می‌دارد. زیرا او حقیقت دینی یا نصر قرآن را وقتی موافق عقل که خود به تصریح گفته عقل جایزالخطای خویش است، نباشد محکوم به تفسیر و تاویل دانسته است در این صورت حقیقت دینی همان برداشت از حقیقت دینی است.
همچنین یثربی در تقریر خود از ابن رشد و در موضع‌گیری‌اش در خصوص عقل، میان جزم‌اندیشی و نسبی‌گرایی معرفت‌شناختی در نوسان است از سویی او حقیقت (هر حقیقتی) را از برداشت از آن جدا می‌داند و حقیقت را غیرقابل دسترس می‌شمارد و از سویی بر آن است که «اگر عقل‌تان را به کار ببرید می‌فهمید که دو دو تا می‌شود چهار تا» (۳۰۱) در حالی که اگر تفکیک او را بپذیریم هر چه قدر عقل‌مان را درست به کار ببریم به فهمی مانند دو دو تا می‌شود چهار تا نخواهیم رسید زیرا در این صورت این تفکیک بی‌مورد خواهد بود. این نقد خود را در موضع هدایت‌گرانه نسبت به «کافران و ملحدان» و تفکر درجه‌بندی شده و رویکرد هدایت‌گرایانه نسبت به مخالفان فکری نشان می‌دهد.
به بیان دیگر برداشت سوژه‌انگارانه یثربی از ابن‌رشد آن است که او عقل را مقدم بر وحی دانست و اینکه ما باید بر اساس عقل آن را تفسیر کنیم یعنی آن را مطابق عقل بفهمیم و این یعنی ما باید دین را مطابق عقل بفهمیم. یثربی می‌نویسد «عقل اصل است، اگر متون مطابق عقل بودند، ما ظاهر آنها را می‌پذیریم، وگرنه تأویلش می‌کردیم که حالت سازگاری با عقل را داشته باشد، بنابراین فهم و برداشت هر کسی در حد خودش مقبول و مطلوب است و همه انسان‌ها را نمی‌توان به بالاترین درجه فهم مکلف دانست. استعدادها متفاوت است، همین تفاوت‌ها را در آموزش و پرورش افراد باید در نظر گرفت» (۱۴۲-۱۴۳) اینجا تفاوت در برداشت از حقیقت به استعداد بازگردانده شده است و این یعنی یکی حقیقت بیشتری برداشت کرده و یکی کمتر. اما چنانچه پیشتر آمد عقل ذاتاً فردی است در این صورت مشکلی که می‌تواند پیش بیاید تضاد فهم‌هاست و نه تفاوت میزان حقیقت‌مندی‌شان. اگر چه یثربی تلاش کرده با تلقی درجه‌‎بندی شده از فهم، افهام بشری را نه سطوحی موازی و هم‌عرض از فهم که به شکل طولی قرار دهد اما ملاکی برای چنین تفوقی در کل اثرش ارائه نکرده است. این برداشت طولی را آنجه به خوبی می‌توان دریافت که او قائل به نسبت هدایت میان مومنان و کافران است. یثربی می‌نویسد: «حتی کافران و ملحدان هم حق تفکر دارند. بنابراین رابطه ما با آنها نباید رابطه سلطه باشد. بلکه باید رابطه هدایت باشد، یعنی با مردم وارد گفت‌وگو شویم و با خرد و استدلال روشنگری کنیم تا آنان در سایه روشن‌اندیشی و خردورزی راه درست را انتخاب کنند.» (۱۲۹)
بی‌گمان می‌توان یکی از عصاره‌های فکری یثربی را در این عبارت بیان کرد که غرب پیش رفته است و ما عقب مانده‌ایم. این غرب‌گرایی در نسبت با تاریخ ما نیز جریان دارد و نوعی از فهم، یعنی فهم ارسطویی برجسته می‌شود. به تبع تفکر کاربردی، نتایج عینی و عرفان‌ستیزی را می‌توان در کل کارهای یثربی دید. چنین فهمی از سنت نه تنها در یثربی بلکه در نحله‌ای از روشنفکران وجود داشته است. اینکه ما تنها باید تفکر فلسفی و حالا به بیان یثربی استقرایی را اصل بدانیم و از حکمت عرفانی و شرقی فاصله بگیریم به نظر نوعی از یوروسنتریسم را برجسته می‌کند.
نهایتاً پس از انتقاداتی که به یثربی می‌توان به عمل آورد باید گفت تلاش یثربی دعوت به تعقل آزاد است. او خود اسلام را نیز عقلانی می‌داند و اگر مراد از عقل را همان طور که او گفته «خودبنیاد» (۳۰۱) و «خودِ درک» (۳۰۲) در نظر آوریم در این صورت تقریر او از اسلام به عنوان دینی عقلانی در مقابل ادیان غیرعقلانی چون مسیحیت و یهودیت، دین درک و تعقل خواهد بود. در نتیجه شاید به ایجا برسیم که اسلام دعوت به آزادی در فهم است تا او در پی آن ایمان بیاورد اما اگر ایمان نیاورد هم او مسلمان شده است زیرا به تعقل و درک پرداخته است. تفسیر یثربی از تقدم برداشت از حقیقت و حقیقت را می‌توان به خود اسلام نیز تعمیم داد و هر متفکر آزاداندیشی را مسلمان خواند. هرچند این نتیجه‌گیری در توسعه سوژگی مراد خود یثربی نیز نباشد، می‌توان آن را نتایجی دانست که در کتاب ابن‌رشد طرح کرده است.

*ارجاعات به متن کتاب است.