سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) – سید حسن حسینینژاد: در روزهایی که از گوشه و کنار جهان، اخبار جنگ و تهدید به جنگ، فریاد میکشد و سایه تمامیتخواهان همچنان بر سر زمین و انسان سنگینی میکند، خبر درگذشت ایوان کلیما، نویسنده چکتبار و صدای ماندگارِ وجدان بیدار معاصر، اندوهی تازه بر دلم و دوستداران ادبیات و آزادی نشاند.
برخلاف برخی از دوستانم که با خواندن «روح پراگ» با ایوان کلیما آشنا و مأنوس شدند، فصل آشنایی من با او از طریق رمان «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» آغاز شد؛ رُمانی که برایم دروازهای به جهان اندیشه، امید و اضطراب انسانی در عصر اختناق گشود و از همانجا این دوستی و اُنس با ادبیات کلیما ادامه یافت و آرامآرام بخشی از کتابخانهام به آثار او اختصاص پیدا کرد و فرزندِ پراگ، در فهرست نویسندگان محبوبم جای گرفت، آن هم نه فقط بهخاطر نثر شفاف و اندیشه ژرفش، بلکه بهخاطر صداقتی که در روایت زیستن زیر سایه قدرت در آن به وضوح موج میزد.
او نویسندهای بود که در تاریکیهای عصرش، به روشنیِ انسان باور داشت و از دل تجربه اردوگاهها و سانسور و سکوت، کلمات را چون شمعی در دست گرفت و نشان داد که «ادبیات» هنوز میتواند پناهگاهی برای «انسان» بماند.
کلیما همانند همنسلانش همچون واسلاو هاول، میلان کوندرا و... شاهد شکستن رویاها و فرو ریختن آرمانهای مردم سرزمینش بود، اما برخلاف بسیاری، ایمانش به انسان را از دست نداد و در نوشتههایش، عشق و آزادی هرچند در جهانی پُر از دیوار و سانسور و... هنوز ممکن بودند.
افسوس که دیگر صدای او را نخواهیم شنید، اما میراثش «ایمان به انسان، در روزگار شقاوت» همچنان در میان سطرهایش زنده است.
مرگ او لاقل برای من نه فقط پایان زندگیِ یک نویسنده، بلکه خاموش شدن یکی از آخرین صداهای راستین ادبیات اروپای مرکزی بود؛ صدایی که به ما یادآور میشد هنوز میتوان انسان ماند، حتی در جهان جنگ و تهدید و تاریکی.
راستی... اکنون شاید در آن دنیا و در سکوت و فضایی آرام و حتی مهآلود، ایوان به دیدار مادرش رفته باشد؛ بانویی استوار که سالها برای او هم مادری کرد و هم پدری. زنی که حضورش در پسزمینه بیشتر آثار کلیما، همچون نوری خاموش اما پایدار، میدرخشید. او بارها از مادرش نوشته بود، گاه در هیئت خاطره، گاه در پیکر راویان خاموش داستانهایش.
و مادرش شاید آن جمله ماندگارش در داستان «سفرهای خطرناک من» را به ایوان دوباره بگوید: «جنگ چیز زشتی است...».
آری، جنگ زشت است و چه تلخ که در جهانی چنین زخمخورده، یکی از زیباترین صداهای انساندوستی و خرد را از دست دادیم و نیز صد البته باور دارم، جهان بیحضور نویسندگانی چون ایوان کلیما، اندکی خاموشتر، اندوهبارتر و بیپناهتر شد.
∎