شناسهٔ خبر: 75154479 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: برنا | لینک خبر

مقایسه دلمشغولی‌ها و آرزو‌های نسل‌جوان و سالمند

برنا_ گروه اجتماعی: ساعت ۵ صبح است. در سکوت سپیده‌دم، دو جهان موازی اما بی‌اندازه متفاوت به حرکت در می‌آیند. در یک سو، دستانی که با لرزش، قرصی را برای تسکین درد مفاصل برمی‌دارند و در سوی دیگر، انگشتانی که با شتاب، دکمه‌ «اسنوز» گوشی را می‌فشارند. اینجا، قصه‌ فاصله یک نسل است؛ قصه‌ی جوانی که برای آینده می‌دود و سالمندی که برای حالا زندگی می‌کند.  برنا_ گروه اجتماعی: ساعت ۵ صبح است. در سکوت سپیده‌دم، دو جهان موازی اما بی‌اندازه متفاوت به حرکت در می‌آیند. در یک سو، دستانی که با لرزش، قرصی را برای تسکین درد مفاصل برمی‌دارند و در سوی دیگر، انگشتانی که با شتاب، دکمه‌ «اسنوز» گوشی را می‌فشارند. اینجا، قصه‌ فاصله یک نسل است؛ قصه‌ی جوانی که برای آینده می‌دود و سالمندی که برای حالا زندگی می‌کند. 

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار اجتماعی برنا «رضا نیکنام»، در پیچ و تاب ساعات روز، جایی که خورشید بر شانه‌های خمیده‌ خاطرات می‌نشیند و بر بال‌های پرشتاب رویاها می‌درخشد، دو نسل روبه‌روی هم می‌ایستند؛ سالمندانی که با ریتم آرام بادهای پاییزی گام برمی‌دارند و جوانانی که در طوفان دیجیتال به پیش می‌تازند. این گزارش، سفر کوتاهی است به قلب این دو جهان متفاوت، بیان روایت‌هایی از شبانه‌روز سالمندان و در نقطه مقابل، واکاوی زندگی پرجنب‌ و جوش جوانان؛ نه برای قضاوت، که برای فهمیدن عمق دل‌نگرانی‌ها، نیازهای پنهان و آن خواسته‌های متفاوت که همچون دو رود موازی، در جامعه حرکت می‌کنند. 

خان اول

سایه‌های سپیده‌دم ؛ روایت شبانه‌روز سالمندان

سالمندی، نه پایان راه، که ایستگاهی است پر از تأمل، جایی که هر نفس آن، تجربه و خاطره‌ای است از عمری پرتلاطم. بر اساس گزارش‌های وزارت بهداشت، بیش از ۱۰ درصد جمعیت ایران را سالمندان تشکیل می‌دهند و نیازهایشان، از مراقبت جسمی تا گرمای عاطفی، چونان ریشه‌های درختی کهن، عمیق و گسترده است. در این بخش، شش سالمند از واقعیت‌های روزمره و الهام‌گرفته از تجربیات واقعی مراقبت‌های خانگی و سبک زندگی سالمندان برایمان روایت می‌کنند؛ بازتابی از میلیون‌ها زندگی‌اند که در سکوت خانه‌ها جریان دارد.

نگهبانان خاطرات خانوادگی

بانو فاطمه، ۷۸ ساله، هر روز ساعت ۶ صبح، با صدای اذان از خواب بیدار می‌شود. پنجره اتاقش را می‌گشاید و به باغچه کوچک حیاط خیره می‌شود؛ جایی که گل‌های رز، یادگار همسر ازدست‌رفته‌اش‌اند. چای تازه‌دم را با نان سنگک تازه می‌خورد – رژیمی که پرستارش برای کنترل قند خونش تجویز کرده – و سپس نیم ساعتی پیاده‌روی آرام در محله انجام می‌دهد. 

دل‌مشغولی‌اش؟ تماس با نوه‌هاست و آن‌ را به هیچ وجه از دست نمی‌دهد، حتی اگر فقط صدای خنده‌هایشان باشد. ظهرها، چند صفحه از اشعار سعدی را می‌خواند، اما نیاز پنهانش به هم‌صحبتی، گاهی به تنهایی بدل می‌شود. عصر، با کمک پرستار روزانه، دارویش را می‌خورد و به یاد روزهایی می‌افتد که خانه پر از هیاهوی فرزندانش بود.

اما محمود، ۷۲ ساله، بازنشسته، بی‌آنکه زنگ ساعتش به صدا درآید، با اولین اذان از خواب برمی‌خیزد. نمازش که تمام می‌شود، به آهستگی به گلدان‌های کوچک بالکن سرک می‌کشد. قدیم تر‌ها، صبحانه‌اش مفصل بود، نون تازه، پنیر، گردو، سبزی. حالا دکتر گفته قند و فشار دارد، برای همین برای صبحانه فقط یک استکان چای و یک تکه نان سوخاری میل می‌کند. پسرش برای تحصیل به کانادا رفته، بزرگ‌ترین دلمشغولی او همین است:«دلم خیلی هوای بچه‌ها را کرده. آرزو دارم قبل از اینکه کار از کار بگذرد، یک بار دیگر همه آنها را ببینم. نیاز ما سالمندان، فقط یک گوش شنو و لحن محبت آمیز است، کسی که گاهی حال ما را بپرسد.»

به دنبال احترامی که فراموش شده!

حاج عباس، ۸۲ ساله، نجار بازنشسته روز را با نماز صبح آغاز می‌کند، سپس به پاتوق محله می‌رود؛ جایی که با رفقای هم‌سن، چای می‌نوشند و از سیاست‌های روز می‌گویند. دستان لرزانش، که زمانی چوب را به هنر تبدیل می‌کردند، حالا به یوگای سبک در پارک می‌پردازد – توصیه‌ای از مرکز بهداشت محله برای جلوگیری از پوکی استخوان. سرگرمی‌اش، تعمیر اسباب‌بازی‌های قدیمی نوه‌هاست، اما نیاز به استقلال، او را وامی‌دارد تا از پرستار شبانه‌روزی دوری کند. غروب‌ها، رادیو را روشن می‌کند و به اخبار گوش می‌سپارد؛ خواسته‌اش؟ احترامی که نسل جوان، در شتاب زندگی، گاهی فراموش می‌کند. شب، با دعایی آرام به خواب می‌رود، آرزوی روزی که فرزندانش، بیش از یک تماس هفتگی، زمانی برایش بگذارند.

خورشید خانم بانوی ۶۸ ساله، هر صبح با تماس‌های تلفنی با دوستان قدیمی و هماهنگی برای خرید روزانه می‌گذرد. او عصرها به یک کلاس قرآن می‌رود. می‌گوید:«بچه‌ها بزرگ شدن و برای خودشون زندگی می‌کنن. وقت آزادم زیاده، اما بعضی وقت‌ها استرس دارم و دلواپس سلامتی همسرم هستم. آرزو دارم بتونم برای نوه‌هام قصه‌های قدیمی رو تعریف کنم، اما اونها سرشون بیشتر تو گوشیه!»

زهرا خانم، ۷۵ ساله، معلم بازنشسته ساعت ۷ صبح از خواب بیدار می‌شود، در بالکن کمی ورزش می‌کند و بعد صبحانه‌ای سبک، میوه و ماست کم‌چرب می‌خورد. طبق برنامه تغذیه‌ای برای کنترل فشار خون. دلخوشی‌اش، تدریس آنلاین به بچه‌های مناطق دورافتاده است؛ انتقال تجربیاتش در کلاس‌های درس، حالا پلی برای ارتباط با نسل جدید ساخته است. اما هنوز تنهایی، چون سایه‌ای، نیاز به ارتباط عاطفی‌اش را برجسته می‌کند. ظهرها، به کانون کتاب‌خوانی سالمندان محله می‌پیوندد، و عصرها، پیاده‌روی گروهی با دوستانش. خواسته‌اش؟ نه هدیه‌های گران، که گفت‌وگویی عمیق با فرزندان پرمشغله‌اش، تا احساس کند هنوز بخشی از چرخه زندگی است.

احمد آقا، ۸۰ ساله، مهندس پیشکسوت با طلوع خورشید، چای تلخ می‌نوشد و روزنامه را ورق می‌زند؛ عادتی از دهه‌های پیش. نیم ساعتی تمرینات کششی نرم درخانه برای حفظ انعطاف‌پذیری و سپس تماس با شاگردان سابق. اما زنگ تفریحش، نوشتن خاطرات دوران مهندسی‌اش است، اما نیاز به تحریک ذهنی، او را به کلاس‌های آنلاین تاریخ می‌کشاند. زمان ظهر، تناول یک ناهار سبک، با سبزیجات تازه، و عصرها، دیدار با دوستان در پارک محل. خواسته‌اش؟ جامعه‌ای که تجربیاتش را به عنوان گنج ببیند؛ جایی که نسل جوان، به جای بی‌توجهی، با اشتیاق از او بیاموزد.

سکینه، مادربزرگ ۷۷ ساله، خانه‌دار روز را با پختن چند قرص نان خانگی آغاز می‌کند؛ طعمی از گذشته. پیاده‌روی کوتاه با عصا در کوچه، و سپس زنگ زدن به دخترش. دل‌مشغولی‌اش، بافتن شال، کلاه و ژاکت برای اعضای خانواده است، اما در وجودش یک جور افسردگی خفیف و نیاز به حمایت روانی فریاد می‌زند. عصرها، به رادیوی قرآن گوش می‌دهد، و شب، با شنیدن داستان‌های راه شب رادیو می‌خوابد. 

عمو رضا، ۸۵ ساله، کشاورز بازنشسته ساکن روستایی در جنوب تهران، با طلوع آفتاب به حیاط می‌رود و به درختان میوه آب می‌دهد.صبحانه‌اش، ارده و گردو و تکه ای نان است، و سپس مطالعه آیاتی از قرآن. دل‌مشغولی‌اش، کمک به همسایگان جوان در امور باغبانی و کشاورزی.غروب‌ها هم با دوستانش جایی جمع می‌شوند و با هم چای می‌نوشند و از خاطرات گذشته می‌گویند. او عقیده دارد هنوز آدم مفیدی است، نه باری بر دوش دیگران.

خان دوم

روایت‌هایی از شبانه‌روز جوانان

در سوی دیگر، جوانان همچون پروانه‌هایی در باد تغییر، روز را با شتاب می‌سازند. بر پایه گزارش‌های اجتماعی، نسل جوان ایران – متولدین دهه‌های ۸۰ و ۹۰ – با چالش‌هایی چون، ادامه تحصیل،خدمت سربازی، بیکاری ۲۵ درصدی و فشارهای دیجیتال روبه‌روست. برنامه روتین‌شان، ترکیبی از فناوری و جاه‌طلبی است؛ روایت‌های پیش رو از زندگی‌های واقعی، الهام‌گرفته از سبک‌های مدرن، که نشان‌دهنده عمق نیازهایشان است.

سارا، ۲۴ ساله، فعال حوزه دیجیتال، ساعت ۸ صبح با آلارم گوشی بیدار می‌شود؛ برنامه روتینی از صرف قهوه و چک ایمیل‌ها. نیم ساعتی یوگا آنلاین، و سپس کار روی پروژه‌های گرافیکی. دل‌مشغولی‌اش، تعادل کار و زندگی است، اما نیاز به مسائل مالی، او را تا نیمه‌شب بیدار نگه می‌دارد و عصرها، چت با دوستان در اینستاگرام، و خواسته‌اش؟ شغلی پایدار، با قرارداد دائمی و حسی از قدرت و پیشرفت در جهانی پررقابت.


سارا، ۲۵ ساله، دانشجوی ارشد و کارمند، بین کلاس دانشگاه، جلسه‌ کاری و پروژه‌ پایان‌نامه در‌حرکت است. ناهار او فقط یک ساندویچ است که در مترو می‌خورد. او به زبان می‌آورد:«همه‌چیز مثل یک رقابته. باید همزمان روی چندین جبهه جنگید. درس، کار، مهارت‌آموزی، زندگی شخصی. دلمشغولی اصلی‌م، پیدا کردن شغل مناسب و نگرانی از تنها موندن در آینده‌ست. آرزو دارم سفر برم و دنیا رو ببینم، قبل از اینکه درگیر دغدغه‌های دیگر بشوم.»

 

امیر ۲۷ ساله، فعال استارت‌آپ، روز را با مدیتیشن ۱۰ دقیقه‌ای آغاز می‌کند؛ اپلیکیشنی برای تمرکز. صرف صبحانه پروتئینی، و سپس برپایی جلسات مجازی. دل‌مشغولی‌اش، نوآوری در اپلیکیشن است، اما فشار اقتصادی، نیاز او به شبکه‌سازی را ضروری می‌کند. غروب‌ها، ورزش در باشگاه، و تنها خواسته‌اش؟ حمایتی از‌سوی جامعه، تا رویاهایش به بن‌بست نخورد.

نگار ۲۲ ساله، دانشجوی هنر، هر صبح با موسیقی بیدار می‌شود؛ بعد شرکت در کلاس آنلاین، و سپس طراحی دیجیتال. دل‌مشغولی‌اش، بیان خلاقیت و کسب درآمد است. عصرها هم، کافه‌گردی با دوستانش را می‌پسندد و خواسته‌اش؟ فضایی برای رشد و پیشرفت، بدون قضاوت نسل‌های پیشین.

نیما ۲۸ ساله، برنامه‌نویس پس از سه بار اسنوز زدن، با هجوم اعلان‌های شبکه‌های اجتماعی و ایمیل‌های کاری از خواب می‌پرد. صبحانه او یک فنجان قهوه‌ی فوری است که پشت لپ‌تاپ میل می‌کند. می‌گوید:«روز من با چک کردن قیمت دلار و ارز و اخبار بورس شروع می‌شود. استرس بدهی وام مسکن و تورم، سایه‌اش همیشه بالای سرم هست. نیاز من اینه که فرصت نفس کشیدن داشته باشم، نه اینکه همیشه در حال دویدن باشم.» آرزوی قلبی نیما، استقلال مالی و رسیدن به یک ثبات نسبی در زندگی است.

لیلا، ۲۵ ساله، فعال اجتماعی روزش را با پادکست انگیزشی شروع می‌کند؛ بعد صبحانه سالم و پس از آن جلسات NGO، و چک کردن پست‌های اینستاگرامی.عصرها هم پیاده‌روی می کند. خواسته‌اش؟ شنیدن و بیشتر دیده شدن در جامعه است.

پویا ۲۳ ساله و ورزشکار با دویدن صبحگاهی بیدار می‌شود؛ اپلیکیشن تراکینگ. رفتن به کلاس دانشگاه، و تمرین بدنسازی. دل‌مشغولی‌اش، تناسب اندام و خواسته‌اش؟ آینده‌ای روشن، بدون ترس از ناپایداری.

غروب؛ وقتی سرعت به آرامش می‌رسد

حاج محمد ۷۵ ساله، می‌گوید:«غروب هر روز، منتظر صدای زنگ درخانه هستیم. همین که علی میاد، خانه پر از شور و زندگی می‌شود. تعریف‌هایش از دنیای بیرون، حال و هوای ما را هم عوض می‌کند. نیاز ما در این سن و سال، همین همصحبتی‌ها است.»
علی ۳۰ ساله (نوه‌ حاج محمد) حس خوبی از این ارتباط خانوادگی دارد :«آمدن پیش پدربزرگ، برای من واقعا مثل یک پناهگاه است. دور از هیاهوی شبکه‌های اجتماعی و شلوغی شهر. حرف زدن باهاش به من آرامش می‌دهد. می‌بینم چطور با وجود همه‌ محدودیت‌ها، قانع و همیشه شکرگزاره، این برای من درس بزرگی است.»

خان سوم

دل‌مشغولی‌ها، نیازها و خواسته‌های متفاوت

در عمق این روایت‌ها، تفاوت‌ها چونان دو آهنگ ناهماهنگ، اما مکمل، به چشم می‌آید. سالمندان، با دل‌مشغولی‌هایی چون حفظ خاطرات و انتقال تجربیات، نیاز به ارتباط عاطفی و امنیت جسمی دارند – بر اساس مطالعات وزارت بهداشت، ۴۰ درصد آن‌ها از تنهایی رنج می‌برند. خواسته‌شان، احترام و حضور خانواده است؛ نه به عنوان بار، که به عنوان ریشه. 

در نقطه مقابل، جوانان با شتاب فناوری دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ دل‌مشغولی‌شان بیشتر پیشرفت، تحول و نوآوری، نیازشان امنیت شغلی، درآمد مکفی و تعادل زندگی  و خواسته‌شان، به تعبیری فضایی برای پرواز بدون ترس از سقوط.

این تفاوت‌ها، شکاف نسلی نیست بلکه فرصتی برای هم‌افزایی است. سالمندان، تجربه‌شان را برای هدایت جوانان عرضه می‌کنند؛ جوانان، انرژی زیادی برای رسیدن به آرزوهایشان و نو کردن زندگی‌شان صرف می کنند. کارشناسان بر این باورند که با برنامه‌های محله‌محور همچون کارگاه‌های بین‌نسلی، می‌توان پلی برای پیوند این دو نسل ایجاد کرد؛ جایی که روایت‌های آرام با نبض تند آمیخته شود، و جامعه، از عمق هر دو نسل، غنی‌تر گردد.


فراموش نکنیم، دوران سالمندی، فصل پایانی کتاب زندگی نیست، بلکه جمع‌بندی خردمندانه تمام فصل‌هایی است که سپری شده است. بیاییم این جمع‌بندی را در کرامت، آرامش و امید بنویسیم.

انتهای پیام/ 

برچسب‌ها: