شناسهٔ خبر: 75099532 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

یادداشت؛

بازخوانی مفهوم زمان و ابدیت در اندیشه‌ مولانا

مولانا در مثنوی و غزلیات شمس بارها به بی‌اعتباری عمر دنیا، گذر بی‌امان لحظه‌ها، و ضرورت توجه به دم حاضر پرداخته است. در نظر او زمان خطی جز پرده‌ای نیست که حقیقت ابدی را پنهان می‌سازد. انسان اگر به بند گذشته و آینده گرفتار شود، از درک حضور بازمی‌ماند؛ اما اگر دم حاضر را دریابد، به بی‌زمانی راه می‌یابد. در این معنا، مولوی هم شاعر «دم» است و هم سخنگوی «ابدیت».

صاحب‌خبر -

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) علی پیشرویان، روزنامه‌نگار و منتقد: مفهوم زمان همواره یکی از بنیادی‌ترین پرسش‌های فلسفه و عرفان بوده است. فیلسوفان یونان و مسیحیت قرون وسطی هر یک درصدد تبیین ماهیت آن برآمده‌اند، و اندیشمندان مدرن نیز زمان را از منظرهای تازه‌ای چون پدیدارشناسی و روان‌شناسی کاویده‌اند. اما مولانا جلال‌الدین بلخی (رومی) در مثنوی معنوی و دیوان شمس، زمان را نه صرفاً مفهومی فلسفی، بلکه تجربه‌ای وجودی و عرفانی می‌بیند. در نگاه او زمان دو چهره دارد: زمان خطی و فانی که مظهر جهان مادی است، و زمان قدسی یا بی‌زمانی که در لحظه‌ی عشق و حضور تجربه می‌شود. این مقاله با تکیه بر ابیات مولانا نشان می‌دهد که چگونه لحظه‌ی «اکنون» برای او دروازه‌ی ورود به ابدیت است و انسان می‌تواند از حصار گذشته و آینده بگذرد و در تجربه‌ی فنا فی‌الله به بی‌زمانی دست یابد.

بازخوانی مفهوم زمان و ابدیت در اندیشه‌ مولانا

مقدمه

زمان از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. ارسطو آن را «اندازه‌گیری حرکت» دانست و آگوستین مسیحی بر این باور بود که زمان تنها در ذهن ما معنا می‌یابد. در فلسفه‌ی جدید نیز فیلسوفانی چون برگسون بر «جریان سیال زمان» تأکید کردند و هایدگر «اکنون» را کانون تجربه‌ی اصیل دانست.

در کنار این تأملات فلسفی، عارفان مسلمان به‌ویژه مولانا نگاهی وجودی و شاعرانه به زمان داشتند؛ نگاهی که نه بر سنجش عقلانی، بلکه بر شهود و تجربه‌ی درونی استوار است. مولانا در مثنوی و غزلیات شمس بارها به بی‌اعتباری عمر دنیا، گذر بی‌امان لحظه‌ها، و ضرورت توجه به دم حاضر پرداخته است. در نظر او زمان خطی جز پرده‌ای نیست که حقیقت ابدی را پنهان می‌سازد. انسان اگر به بند گذشته و آینده گرفتار شود، از درک حضور بازمی‌ماند؛ اما اگر دم حاضر را دریابد، به بی‌زمانی راه می‌یابد. در این معنا، مولوی هم شاعر «دم» است و هم سخنگوی «ابدیت». مقاله‌ی حاضر با تحلیل این دوگانه در اشعار مولانا، به بازخوانی مفهوم زمان و بی‌زمانی در اندیشه‌ی او می‌پردازد.

زمان خطی و زمان قدسی در اندیشه مولانا

در نگاه مولانا، دو نوع زمان وجود دارد: زمان خطی و زمان قدسی.

زمان خطی همان تجربه‌ی روزمره‌ی انسان است: حرکت ساعت‌ها، گردش ایام و فرسایش عمر. این زمان به‌ناچار با مرگ پیوند دارد و نماد فناست. به همین دلیل مولوی می‌گوید:

«این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا»

در مقابل، زمان قدسی یا همان «بی‌زمانی» کیفیتی روحانی دارد و تنها در تجربه‌ی حضور و عشق رخ می‌دهد. او در غزلیات شمس می‌سراید:

«پیش ما صد سال و یک ساعت یکی است / پیش ما یک ذرّه با خورشید نیست»

در این جهان‌بینی، سال‌ها می‌توانند در یک دم فروکاهند و یک لحظه می‌تواند وسعت ابدیت را در خود جای دهد. زمان قدسی نه کمیت‌پذیر است و نه تابع قوانین فیزیکی؛ بلکه حقیقتی است که در جان عارف رخ می‌نماید.

لحظه‌ی اکنون و تجربه‌ی حضور

یکی از کلیدواژه‌های اندیشه‌ی مولانا، «دم» یا همان لحظه‌ی اکنون است. او بارها هشدار می‌دهد که دل‌مشغولی به گذشته و آینده، انسان را از درک حقیقت محروم می‌کند:

«این دم ارزد صد جهان، این دم غنیمت دان و بس»

از دید مولانا، گذشته جز خاطره‌ای نیست و آینده جز خیالی نامعلوم. تنها لحظه‌ی حاضر حقیقت دارد؛ لحظه‌ای که اگر با عشق زیسته شود، به دروازه‌ی ابدیت بدل می‌گردد.

این اندیشه شباهت‌هایی با فلسفه‌ی هایدگر دارد که «اکنون» را موقعیت اصیل وجود می‌داند. با این تفاوت که مولانا تجربه‌ی اکنون را در پرتو عشق و حضور الهی می‌بیند، نه صرفا به‌عنوان امکان هستی‌شناختی.

ابدیت و تجربه‌ی فنا فی‌الله

مولانا بارها تأکید می‌کند که زمان، حجاب حقیقت است. انسان تنها زمانی از این حجاب می‌گذرد که در عشق الهی فانی شود. در تجربه‌ی فنا، گذشته و آینده رنگ می‌بازند و سالک در «حال بی‌زمان» مستغرق می‌شود. او می‌سراید:

«عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست / تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست»

در چنین وضعیتی، زمان دنیوی فرو می‌ریزد و سالک در ابدیت حضور می‌یابد. این همان معنایی است که مولانا در مثنوی به‌عنوان «دم بی‌دمی» یا لحظه‌ای ورای شمارش ساعت‌ها بیان می‌کند.

مقایسه با فلسفه‌ی معاصر

نگاه مولوی به زمان در برخی وجوه با فلسفه‌ی مدرن هم‌افق است. برگسون زمان را «دوام» می‌نامید؛ جریانی کیفی و سیال که با ساعت اندازه‌گیری نمی‌شود. مولانا نیز زمان قدسی را کیفی می‌داند و معتقد است لحظه‌ای عاشقانه می‌تواند سراسر هستی را در خود جمع کند.

همچنین در پدیدارشناسی معاصر، «اکنون» نه نقطه‌ای گذرا بلکه میدان حضور تلقی می‌شود؛ دیدگاهی که شباهت‌هایی با مفهوم «دم» در شعر مولانا دارد. تفاوت اساسی در این است که برای مولوی، زمان و ابدیت تنها در پرتو عشق الهی معنا می‌یابند؛ تجربه‌ای که در فلسفه‌ی مدرن به‌ندرت دیده می‌شود.

نتیجه‌گیری

مولانا با نگاهی شاعرانه و عارفانه به زمان، تصویری دوگانه از آن ترسیم می‌کند: زمان خطی که نماد فنا و گذر دنیاست، و زمان قدسی که حقیقتی روحانی و جاویدان است. او لحظه‌ی اکنون را کلید ورود به ابدیت می‌داند و بر این باور است که اگر انسان در دم حاضر زندگی کند و عشق را تجربه نماید، به بی‌زمانی دست می‌یابد.

اندیشه‌ی او در این زمینه، هرچند در چارچوب عرفان اسلامی شکل گرفته، با برخی دیدگاه‌های فلسفه‌ی معاصر نیز هم‌افق است. در نهایت، برای مولانا، ابدیت نه در ورای زمان، بلکه در دل همان لحظه‌ی حال جاری است؛ لحظه‌ای که اگر دریافته شود، سراسر زندگی را دگرگون می‌کند.

منابع:

1. مولانا جلال‌الدین بلخی. مثنوی معنوی. انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۰.

2. مولانا جلال‌الدین بلخی. دیوان شمس. انتشارات سخن، ۱۳۸۵.

3. باغبان، حسین. زمان و عرفان در مثنوی مولوی. فصلنامه ادبیات عرفانی، ۱۳۹۵، شماره ۱۲.