شناسهٔ خبر: 75072357 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایمنا | لینک خبر

قدم در قطعه‌ای از بهشت شهر

اینجا برای من بهشت است، بهشتی در کنار بهترین انسان‌ها؛ من معتقدم گلستان شهدا، قطعه‌ای از بهشت در دل شهر است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری ایمنا، در خنکای نسیم صبحگاهی پاییز در سکوتی آمیخته با زمزمه‌ی باد و زیر نور کمرنگی از خورشید همراه با یکی از رزمندگان دفاع مقدس پا در گلستان شهدای اصفهان می‌گذارم؛ جایی که هر قطعه‌اش کتابی نانوشته از حماسه‌هاست.‌

حجت‌الاسلام حمزه علی علیمحمدی، مسئول واحد عقیدتی سیاسی لشکر ۱۴ امام حسین داستان شهدای این گلستان را روایت می‌کند. می‌دانم که این قطعه از بهشت، رفقای زیادی از علیمحمدی را در خود جا داده است. از حس و حالش می پرسم در زمان‌هایی که پا در اینجا می‌گذارد؛ با بغض می‌گوید: «اینجا برای من حس بغض و شوق را توأمان دارد؛ حضور در این مکان برای من سخت است، چرا که با قدم زدن در اینجا و مرور خاطرات دوستانمان، احساس می‌کنم چقدر از آنها عقب مانده ام و نتوانستم به آنها برسم؛ از طرفی از حضور در این قطعه از بهشت لذت می برم، چرا که اینجا برای من واقعاً بهشت است، بهشتی در کنار بهترین انسان‌ها؛ من معتقدم گلستان شهدا، قطعه‌ای از بهشت در دل شهر است.»

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

از اولین روزهایی میپرسم که پا در این مکان مقدس گذاشته است؛ می‌گوید: «قبل از جنگ اینجا زیاد می‌آمدیم، آن زمان که به تخت فولاد معروف بود، این‌جا بزرگان بسیاری در خود جای داده. شب‌های جمعه اینجا می‌آمدیم، دعا کمیل می‌خواندیم، شب را همینجا به سر می‌کردیم و بعد از نماز صبح برمی‌گشتیم. تا اینکه جنگ شد و این مکان برای شهدا، آرامگاه.»

از اولین شهدای اصفهان اینطور می‌گوید: «اصفهان، اولین شهدای خود را در عملیات «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» در منطقه دارخوین تقدیم کرد، این عملیات، اولین عملیات ایران برای بازپسگیری مناطق از دست رفته کشور بود که از ۲۷۰ نفر حاضر در عملیات حدود ۶۰-۷۰ نفر شهید شدند.»

اگر شهید نمی شد، یکی از فرماندهان بزرگ کشور می‌شد

علیمحمدی به مزار شهید اشرفی اصفهانی اشاره می‌کند و می‌گوید: «شهدای این عملیات در این‌جا آرام گرفته‌اند.»

با هم بر مزار اولین شهدای اصفهان می‌رویم. در میان شهدا چرخ می‌زند و با حسرت نگاهشان می‌کند. می گوید شهیدانی که تاریخ شهادتشان در خرداد ۱۳۶۰ است، شهدای این عملیاتند.

در میان مزارها به دنبال کسی می گردد؛ به دنبال محمود شالباف؛ شالباف را پیدا می کنیم، بر سر مزارش می ایستد و از دلاوری های این شهید می گوید؛ از اینکه شالباف در این عملیات فرمانده خط بوده، از قدرت و دانش نظامی این شهید می گوید، از اینکه چقدر گمنام است؛ از اینکه اگر شهید نمی شد، حتماً یکی از فرماندهان بزرگ کشور می‌شد.

علیمحمدی از محسن جولایی می گوید که یکی از فرمانده گردان های لشکر امام حسین بوده، از شجاعت و نترسی او می‌گوید، از خنده‌هایی که پشت چهره با جذبه اش مخفی بود، از دلاوری هایش در عملیات طریق القدس و شهادتش در بستان.

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

رزمنده دفاع مقدس بر مزار شهید علی رضائیان توقف می کند، با کمی مکث می گوید: «این شهید از فرماندهان قدر دفاع مقدس بود که قبل از انقلاب هم در مبارزه با رژیم پهلوی فعال بود. این شهید در اصفهان بنّا بود و داوطلبانه به جبهه آمده بود اما به خاطر نبوغی که داشت، در مسئولیت‌های مهمی نقش آفرینی کرد و فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء بود که به شهادت رسید. آنچه در شهید رضائیان برجسته بود، تهجد، تقوا و شب زنده داری‌های او بود؛ هیچ‌گاه گریه های نیمه شب او از یادم نمی‌رود، همچنین این شهید انس بسیاری با نهج البلاغه داشت و در هر فرصتی نهج البلاغه می خواند.»

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

حجت الاسلام عبدالله میثمی در نزدیکی شهید علیرضایی است؛ توقف می‌کنیم تا بیشتر از این شهید بشنویم. به گفته علیمحمدی این شهید در زمان جنگ، نمایند امام در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) را برعهده داشته. علیمحمدی از اهمیت این شهید به مسائل بیت المال می‌گوید ویک خاطره از این شهید تعریف می کند: «یک بار که از جبهه بازگشته بودم، با ماشین بودم، کنار خیابان، شهید میثمی را دیدم که منتظر تاکسی بود، ایستادم تا سوار شود. از او پرسیدم مگر وقتی به اصفهان می آیید، ماشین در اختیار شما نیست؟ چون شهید میثمی نماینده امام در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) بود. در جواب گفت: نه من هیچ وقت با ماشین های سپاه به اصفهان نمی‌آیم. شهید میثمی مثل بقیه رزمندگان، برای رفت و آمد به جبهه از اتوبوس استفاده می کرد.»

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

علیمحمدی از شهید جلال افشار می گوید، از دینداری و تحذیب این شهید، از اینکه قبل از شروع جنگ طلبه بوده و پس از جنگ به فراخور شرایط کشور وارد فضای نظامی شد. هم رزم شهید افشار درباره این شهید می گوید: جلال افشار در پادگان غدیر اصفهان از اساتید اعتقادی بود و برای آموزش های اعتقادی به بچه ها بسیار تلاش می کرد. زمانی که از آیت الله بهاءالدینی پرسیده بودند: چه کسی را می‌توان به عنوان یار امام زمان معرفی کرد؟ ایشان در جواب شهید افشار را معرفی می کنند.

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

به پشت سالن قدیمی گلستان شهدا راه می‌افتیم، علیمحمدی از شهیدی می‌گوید که سواد خواندن و نوشتن نداشته اما قرآن را به راحتی می‌خوانده؛ علی عابدینی زاده که در اصفهان شاطر بود و نان می‌پخته و داوطلبانه به جبهه رفته بوده. به مزار جعفر عابدینی زاده، پسر شهید علی عابدینی زاده می رسیم؛ این رزمنده در خاطره ای از این شهید می گوید: یک بار دیدم حاج علی با یک کتری بزرگ از خاکریزی در خط مقدم، می‌رود به سمت دشمن، هرچه صدا کردم که نرود، تاثیری نداشت؛ رفت آن طرف و در کمال ناباوری سالم برگشت. به سنگرشان رفتم تا از ماجرا باخبر شوم. بچه های سنگر به او می گفتند «حاج آقا وجعلنا». متوجه شدم این شهید با خواندن آیه وجعلنا به آن طرف خاکریز می رود، برای بچه ها آب می آورد و سالم باز می‌گردد و تیر عراقی ها از کنارش رد می شد و به او اصابت نمی کرد.

رزمنده دفاع مقدس در ادامه از شهادت علی عابدینی‌زاده می‌گوید: همیشه به زبان می‌آورد که دوست دارد اگر قرار است شهید شود، دلش می خواهد تکه تکه شود. همین طور هم شد، با صابت خمپاره به شهادت رسید و هیچ اثری از پیکرش نماند.

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

مزارهایی که تنها نام شهید بر آن‌ها حک شده

به سمت مزار علی قوچانی و علی باقری می‌رویم، در نزدیکی شهید خرازی، بر سر مزارشان می‌ایستیم، علیمحمدی از حاج علی باقری و دلاوری‌هایش می‌گوید: هرجا کار در عملیاتی سخت می‌شد و پیش نمی‌رفت، حاج حسین خرازی، کار را به حاج علی می‌سپرد و این شهید به خوبی گره‌ها را باز می‌کرد و کار را پیش می‌برد. حاج علی در کربلای ۴ بر روی اروند شهید شد و پیکرش به آب سپرده شد و چیزی از او بازنگشت.

رزمنده دفاع مقدس از شجاعت و جسارت شهید قوچانی تعریف می‌کند و از نظم این شهید می‌گوید، از این لباس‌هایش را زیر پتوی خوابش پهن می‌کرده تا به اصطلاح اتو شود. از والفجر ۸ می‌گوید که این شهید را آسمانی کرد و از پیکر مطهرش چیزی نماند.

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

کمی آن طرف تر مزاری است به نام رضا حبیب اللهی، علیمحمدی از نبوغ این شهید در مسائل نظامی می‌گوید: رضا حبیب‌اللهی به قدری خبره بود که محسن رضایی می‌گفت: برای بسیاری از تصمیم گیری‌ها در زمان جنگ از قرارگاه با این شهید مشورت می‌کردند و در سپاه فرمانده بزرگی بود. حبیب‌اللهی در والفجر مقدماتی آسمانی شد و از پیکرش چیزی نماند.

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

نوبت می‌رسد به فرماندهان لشکر امام حسین، بر مزار حاج حسین خرازی می‌ایستیم، مرد نام آشنای جنگ، کسی که حقش کمتر از شهادت نبود. هم رزم حاج حسین از اعتقادات حاج حسین می‌گوید، از اهمیتش به نماز، از شبی که تماشاگر نماز حاج حسین بوده، قنوتی با یک دست، یک آستین خالی و چشمانی پر اشک. از اهمیت حاج حسین به بیت‌المال و حساسیت او برای خرج کردن شخصی از آن.

نکند نسبت به بچه‌ها کوتاهی کرده‌ایم

علیمحمدی از اهمیت و نگرانی خرازی نسبت به می‌گوید که او همه بچه‌ها را مانند فرزندان خودش می‌دانست و در خاطره‌ای بیان می‌کند: بعد از عملیات کربلای ۴ که موفقیت‌آمیز نبود. ظهر بود که آمد داخل سنگر و گفت من ۲۴ ساعت است که نخوابیده‌ام، رفت گوشه سنگر دراز کشید و پتو را کشید روی سرش، از زیر پتو صدای هق‌هقش می‌آمد، بعد از چند دقیقه بلند شد، گفتم چرا نمی‌خوابی حاج حسین؟

گفت: خوابم نمی‌برد. گفتم: چرا؟ با نگرانی گفت: نکند ما جایی نسبت به این بچه‌ها کوتاهی کرده باشیم.

رزمنده لشکر ۱۴ امام حسین به شهید ردانی‌پور اشاره می‌کند و از این شهید می‌گوید: شهید ردانی‌پور در مسائل نظامی هم رده شهید خرازی بود، گاهی خرازی فرمانده ردانی‌پور بود و گاهی ردانی‌پور فرمانده خرازی. لشکر امام حسین در مسائل نظامی حرف برای گفتن داشت در جبهه و بسیاری از عملیات‌های سخت با میدان‌داری این لشکر به نتیجه می‌رسید و این قوت لشکر به دستان فرماندهانی چون شهید خرازی، شهید ردانی‌پور، شهید زاهدی و سایر فرماندهان این لشکر به دست آمد.

علیمحمدی می‌گوید: بچه‌های لشکر امام حسین معنویت خود را مدیون شهید ردانی‌پور هستند و این شهید خیلی در این زمینه برای رزمندگان تلاش می‌کرد.

قدم در قطعه‌ای از بهشت در دل شهر

از سر هر مزاری که گذشتیم، نگاه علیمحمدی به رفقایش، نگاهی همراه با حسرت بود، حسرتی که راه نیمه مانده، بر دلش گذاشته، هرچند امید دارد که روزی با شهادتش به این شهدا بپیوندد.

خورشید در وسط آسمان است، از علیمحمدی خدا حافظی می‌کنم و از گلستان شهدا بیرون می‌روم، اما دلم را در این قطعه از بهشت جا می‌گذارم، همین جا در کنار بهشتیان اصفهان.