شناسهٔ خبر: 75064467 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

سفرنامه‌خوانی «گلگشت در وطن» به مناسبت تولد ایرج افشار؛

جستجوگر عاشق

هوشنگ دولت‌آبادی گفت:‌ ایرج افشار عاشق بی‌قرار کسب اطلاعات و انتقال اطلاعات بود. اگر خبر می‌رسید که در دهی در منتهاالیه خراسان شمالی سنگی پیدا کرده‌اند که روی یک الف نوشته شده، هیچ‌کدام از کارهای دنیا برایش مهم نبود جز اینکه برود و این سنگ را ببیند

صاحب‌خبر -

سرویس تاریخ خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه باباخانی؛ «ایرج افشار عاشق بی‌قرار کسب اطلاعات و انتقال اطلاعات بود. اگر خبر می‌رسید که در دهی در منتهاالیه خراسان شمالی سنگی پیدا کرده‌اند که روی یک الف نوشته شده، هیچ‌کدام از کارهای دنیا برایش مهم نبود جز اینکه برود و این سنگ را ببیند.» این نقل قول بخشی از گفته‌های هوشنگ دولت‌آبادی یکی از همسفران ایرج افشار است که در نشست سفرنامه‌خوانی به مناسبت فرارسیدن صدمین سالگرد این پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی، ایران‌شناس، کتاب‌شناس، نسخه‌پژوه و نویسنده برگزار شد. در این نشست که عصر شنبه ۵ مهرماه در موزه سینما و به همت مهدی گوهری برگزار شد، چهره‌هایی چون «محمدرضا شفیعی کدکنی»، «علی دهباشی» «هوشنگ دولت‌آبادی» و «بهرام افشار» فرزند او حضور داشتند. هر کدام از سخنرانانی خاطراتی از این سفرها را نقل کردند، خاطراتی که مخاطبان پرشمار این نشست را با ایرج افشار از زاویه سفر آشنا می‌کرد.

***

علی دهباشی: افشار از سفر کوتاهی نمی‌کرد

«دکتر مصطفی مقربی، دکتر عباس زریاب خویی، دکتر یحیی مهدوی، دکتر اصغر مهدوی، احمد اقتداری، اسلام کاظمیه، مرتضی کیوان و محمدجعفر محجوب به عنوان بزرگ‌ترین شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران همسفران ایرج افشار بودند او حلقه وصل همه این بزرگان بود.» علی دهباشی با بیان این مطلب گفت: «آقای افشار هیچ‌گاه از سفر کوتاهی نمی‌کرد. همه می‌دانستند از اواخر اسفند، او کوله‌اش را برمی‌دارد و راهی کوه و بیابان می‌شود. عادت‌های سفر او و خاطراتش از آن روزها را بارها از زبان استادان شنیده‌ایم. بعضی وقت‌ها هم با طنز خاصی که در رفتار و گفتارش نسبت به دوستانش داشت، آن خاطرات را تعریف می‌کرد.»

به گفته دهباشی سفرنامه‌نویسی یکی از ژانرهای مهم ادبی در جهان امروز است. او افزود: «به‌دلیل علاقه زیادی که به سفر دارم، تقریباً هیچ سفرنامه‌ای را که به فارسی منتشر شده باشد، نخوانده نگذاشته‌ام. به علاوه در چاپ بسیاری از سفرنامه‌ها نقش داشته‌ام؛ برخی را خودم منتشر کرده‌ام و برخی دیگر را باعث ترجمه و چاپشان شده‌ام.»

سردبیر فصلنامه بخارا با اشاره به اینکه ما در ایران سفرنامه‌نویسان برجسته‌ای داشته‌ایم، گفت: «گاهی این افراد ماموران یا کارمندان دولتی و یا سفیر بودند. آن روزگار، سفرا آدم‌های آگاهی بودند، سفرنامه می‌نوشتند و قلم‌شان روان بود، برخلاف امروز که چنین چیزی را شاهد نیستیم. در کنار این افراد، اشخاصی بودند که خاطرات سفرهایشان را با ذوق و دقت نوشته‌اند.»

دهباشی ادامه داد: «من در سن بسیار کم، به یاری زنده‌یاد جعفر محدث، به نسخه‌ای از سفرنامه حاج سیاح دست پیدا کردم. سفرنامه‌ای که بارها چاپ شده و به انگلیسی نیز ترجمه شده است. من از آن سفرنامه بسیار آموختم، نکات فراوانی یاد گرفتم، و نگاه تازه‌ای به مفهوم سفر پیدا کردم.»

هوشنگ دولت‌آبادی: افشار همه کمال است

هوشنگ دولت‌آبادی نویسنده و مترجم که سفرهای زیادی را با ایرج افشار داشت، در این نشست درباره انگیزه و سبک صحبت کرد. او گفت: «زندگی و آثار ایرج افشار همه به کمال است. با این حال زمانی که بیشتر با او و روحیاتش آشنا شدم، یک انگیزه را می‌توانم نام ببرم تجلی‌های مختلفی داشت؛ چه در زمینه ادبیات، چه در زمینه سفرنامه‌نویسی و چه در زمینه کارهای دیگری که کرد و همه می‌شناسیم. افشار عاشق بی‌قرار کسب اطلاعات بود و عاشق بی‌قرار انتقال اطلاعاتی که به دست می‌آورد.»

او افزود: سفرهای ایرج افشار هم بیشتر از همین جنبه قابل بررسی است، اگر وقتی اطلاع پیدا می‌کرد در دهی در منتهاالیه خراسان شمالی یک سنگ پیدا شده که روی آن یک الف نوشته شده، دیگر هیچ‌کدام از کارهای دنیا برایش مهم نبود جز اینکه برود و این سنگ را ببیند. خیلی از مواقع ما را دنبال خودش می‌برد و ما هم علاقه‌مند بودیم اطلاعاتی کسب کنیم و هم به مدد سفرهای طولانی مناطقی از ایران را ببینیم.»

او با تقسیم سفرهای داخلی ایرج افشار افزود: «یکی از آنها گردش‌های یک‌روزه بود. اهمیت این گردش‌ها در این بود که عده‌ای از بزرگان ادب فارسی و فرهنگ ایرانی در این سفر شرکت کردند. امثال من هم به عنوان ملازم می‌رفتیم. به این ترتیب از حضور در محضر این دوستان و بحث‌هایی که می‌کردند، بهره می‌بردیم.»

دسته دوم این سفرها، سفرهای بیش از یک روزه و طولانی ایرج افشار بود. دولت‌آبادی گفت: «آنچه بیشتر اهمیت دارد سفرهای مکاشفاتی چند روزه اوست. یکی از برنامه‌های همیشگی او سفر سه‌چهار روزه در تابستان به مقصد دامنه‌های البرز و عبور از کوه البرز بود. در این سفرها علاوه بر بحث میان بزرگان، با مردم آشنا شدیم. برای مثال خصیصه قدیمی و در شرف زوال ایرانی یعنی مهمان‌نوازی است را در تمام دهات مازندران می‌دیدیم؛ اینکه مردم سر اینکه مهمان خانه چه کسی برود با هم دعوا می‌کردند.»

با ورود مهمان اهالی در خانه میزبان جمع می‌شدند و حرف‌هایی مطرح می‌شد که از نظر این نویسنده جالب‌توجه بود. او اضافه کرد: «کسی باورش نمی‌شد که فقط به قصد گردش و جهانگردی به این سفرها اقدام کرده‌ایم. فکر می‌کردند کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. بعضی‌هایشان فکر می‌کردند ما مهندس راه هستیم به‌ویژه اینکه یکی از اعضای تیم ما مهندس بود و مهندس خطاب می‌شد. یک عده دیگر فکر می‌کردند که ما دنبال گنج هستیم و می‌گفتند که خوب است ما برای گردش آمدیم، ولی خوب است اجازه بدهید ما فردا در خدمت شما باشیم.»

به گفته دولت‌آبادی در عین مهمان‌نوازی، آنها شاهد یک نوع ناباوری میان اهالی هم بودند. او گفت: «مردم فکر نمی‌کردند یک ایرانی صرفاً برای گردش رفته باشد.»

نکته دیگری که در این سفرها از نظر این نویسنده اهمیت دارد، به سبک سفرهای ایرج افشار برمی‌گردد. او بیان کرد: «ایرج افشار از سفر آسان و جاده شوسه خوشش نمی‌آمد. اگر یک وقتی وزیر راه می‌شد، من مطمئنم دستور می‌داد تمام جاده‌های ایران را از بین ببرند! اعتقاد داشت که اگر یک سفری بخواهد مفید باشد باید در یک ماشین، به کمک فنرهای فوق‌العاده محکم و غیرقابل‌انعطاف انجام بشود، و همین کار را با ماشین خودش کرده بود. برای ایرج افشار، سفر خوب، سفر پرحادثه و راه آسفالته برایش یک نوع عذاب بود.»

به گفته این نویسنده، ایرج افشار در ضمن اینکه بسیار مهربان بود، قلدری‌هایی هم داشت. او فردی غیرقابل‌نفوذ بود و وقتی می‌گفت باید فلان‌جا و از فلان جاده برویم، باید انجام می‌دادیم. دولت‌آبادی افزود: «بارها شده بود که در ساعات آخر روز، وقتی آفتاب داشت غروب می‌کرد و امید رسیدن به منزل یا یک سرپناهی برای شب رفته‌رفته از بین می‌رفت، زیر پای خود ما، در فاصله دویست تا سیصد متری، جاده‌های چهاربانده می‌دیدیم که ماشین‌ها با نهایت راحتی روان بودند و به مقصد می‌رسیدند، در حالی که ما نمی‌دانستیم می‌توانیم به مقصد برسیم یا نه.»

تنها سفر در جاده خاکی بخش پاماجرای سفر با ایرج افشار نبود. دولت‌آبادی گفت: «او خیلی خوب رانندگی می‌کرد، به‌خصوص وقتی حرف می‌زد و حواسش به رانندگی نبود. اعتقاد خیلی زیادی هم به آینه برای اینکه مراقب باشد، نداشت. یکی از آینه‌های ماشین را باز و تبدیل به آینه آشپزخانه کرد.»

آیا ایرج افشار برای سفر برنامه‌ریزی می‌کرد، پاسخ این همسفر افشار منفی است. او گفت: «برای ایرج افشار برنامه‌ریزی مطرح نبود. از اینکه جایی را برای اقامت رزرو کند، متنفر بود. اما در عوض، دفترچه‌ای داشت که یکی از شاخصه‌های ایرج افشار بود. در این دفترچه به شکل الفبایی، نام شهرها تنظیم و اسم مشترکین مجله آینده و دوستانی که طی زمان با آنها آشنا شده بود را آورده بود. در کنار نام هر کسی شماره تلفن و آدرس آنها قرار داشت. نزدیک شهر که می‌شدیم، دفترچه را درمی‌آورد، یکی از دوستانش در آن شهر را انتخاب می‌کرد و به او خبر می‌داد که ما آمدیم، و آنها با آغوش باز ایرج افشار و همراهانش را می‌پذیرفتند.»

او به خاطره سفری به تایباد اشاره کرد، سفری که پنج نفر در آن حضور داشتند. دولت آبادی افزود: «گفتند که هتل شهرداری تنها محل سکونت تایباد است. گفتیم می‌خواهیم صبح زود راه بیفتیم و آنها قول دادند تسویه حساب و … را انجام دهند. ما شب در اتاق خوابیدیم و ساعت چهار و نیم صبح دیدیم تمام هتل پر از مهاجران افغان است! با ترس دوباره به اتاق‌هایمان برگشتیم تا اینکه ساعت هفت و نیم کارمندان شهرداری تشریف آوردند و در را باز کردند. گفتند که آنها افغان‌هایی هستند که می‌خواهند به کشورشان برگردند. از آنجا که خیلی منضبط نیستند. شهرداری و شهربانی به آنها اجازه می‌دهد که شب در اینجا بمانند تا وارد شهر نشوند و در هتل را هم برای همین قفل می‌کنند.»

به گفته دولت‌آبادی، ایرج افشار عاشق کسب اطلاعات بود و اگر روزی از عمرش می‌گذشت و چیزی به دست نمی‌آورد، آن روز را جزو زندگی خودش به عنوان یک زندگی ارزشمند به حساب نمی‌آورد. او افزود: «متاسفانه ما ایرانی‌ها به نمونه علاقه داریم تا به سرمشق. از این رو ایرج افشار و افراد کم‌شمار مانند او را به عنوان نمونه می‌بینیم تا به جای سرمشق. در حالی که اگر زندگی آنها سرمشق بود، می‌توانستیم افرادی نظیر یا نزدیک به او را بیشتر داشته باشیم.»

جستجوگر عاشق

بهرام افشار: پدرم بیشتر جاده خاکی را انتخاب می‌کرد

بهرام افشار در این نشست بیشتر خاطره‌هایی از سفر با پدرش را نقل کرد. او گفت: من مسافرت‌ها را با پدر از کودکی شروع کردم. اولین ماشینی که پدرم خرید، البته او که خودش پول نداشت و مادرم خرید، یک فولکس‌واگن قدیمی بود. اولین سفر عیدی که رفتیم، آقای دکتر زریاب خویی با ما آمدند. ماشین جا نداشت و من و برادر بزرگم، بابک، در قسمت عقب فولکس می‌نشستیم که به آن «سگ‌دونی» می‌گفتند. این سفر برای من خاطره خاصی دارد، چون بابا در آن سفر، کتاب شعر نو چاپ جیبی آن زمان را همراه داشت و شعر «پریا» از آقای شاملو را در ماشین می‌خواند. به سمت اهواز و آبادان می‌رفتیم و مسیرطولانی بود، آنها مدام شعر می‌خواندند و ما خیلی لذت می‌بردیم.»

به گفته بهرام افشار در چند سفر نوروزی که او همراه پدر بود، بیشتر در ماشین شعر می‌خواندند یا درباره مباحث ادبی صحبت می‌کردند و کتاب می‌خواندند. او افزود: «تا جایی که یادم هست، بیشتر شعرخوانی بود. از جاده معمولی هم نمی‌رفتیم و پدرم بیشتر جاده خاکی را انتخاب می‌کرد.»

او با اشاره به اینکه در سفرهای پدرم، دوستانش هم همراه بودند، گفت: «برای ما این سفرها خیلی لذت‌بخش بود؛ چون صحبت‌های مختلفی می‌شد و برای ما شنیدنشان جذاب بود.»