شناسهٔ خبر: 75057005 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

عنایتی که بیایم، تویی که درمانی / روایتی از «زیارت‌اولی‌ها» و زائری که با مادرش از جندق به زیارت رسید

پویش «زیارت‌اولی‌ها» از سوی آستان قدس رضوی فرصتی است برای آنان که سال‌هاست آرزوی زیارت امام رضا(ع) را در دل دارند اما به دلایل مالی، جسمی یا شرایط زندگی، هنوز قدم به صحن نگذاشته‌اند.

صاحب‌خبر -

این طرح با فراهم‌سازی کامل خدمات اسکان، اطعام، حمل ‌و نقل و زیارت گروهی، میزبان دل‌هایی شده که سال‌ها چشم ‌به‌ راه بودند. در این گزارش، پای روایت خانمی از شهر جندق نشسته‌ایم که پس از هشت سال انتظار، همراه با مادرش به مشهد آمده، سفری که مرهمی بر سال‌ها صبوری و دعای او بوده است.

دلی که هر شب به مشهد می‌رفت

هاجر طباطبایی، خانمی میانسال با چهره‌ای آرام، کنار مادرش نشسته است. مادر با چین‌های عمیق‌تر از همیشه بر صورت، نگاهش را به صحن دوخته، نگاهی که پیداست سال‌ها در انتظار این لحظه بوده است. هاجرخانم دو سالی می‌شود که از مادرش نگهداری می‌کند و حالا در این سفر، آن‌ها همراه و همدل‌اند. آخرین زیارت هاجرخانم به سال ۱۳۹۶ بازمی‌گردد. برای کسی که ذکر «یا امام رضا(ع)» از زبانش نمی‌افتد، هشت سال دوری از صحن و سرای بارگاه ملکوتی امام رضا(ع)، چیزی شبیه به حمل یک دلتنگی ممتد است. خودش می‌گوید: «هر بار که مشکلی پیش می‌آمد، هر بار که به در بسته می‌خوردم و هر بار که احساس می‌کردم دیگر نمی‌توانم، تنها یک چیز در ذهنم بود؛ امام رضا(ع)». در دو هفته‌ منتهی به دعوت، دلش بی‌قرارتر از همیشه بود. شب‌ها با فکر حرم مطهر می‌خوابید، روزها با امید زیارت بیدار می‌شد. در کلاس درسش، از شاگردانش می‌خواست اگر به مشهد رفتند، نام او را نزد امام(ع) ببرند. «به هر کدام از بچه‌ها که راهی مشهد می‌شدند، می‌گفتم لطفاً دعوت‌نامه‌ من را از امام(ع) بگیرید. انگار چیزی توی دلم می‌گفت که این بار، امام من را صدا می‌کند و یکی از دانش‌آموزانم واسطه این دعوت خواهد بود و همین طور هم شد».
شاید عجیب نباشد که امام رضا(ع) این ‌قدر در زندگی هاجرخانم پررنگ است. خودش می‌گوید: تمام زندگی‌اش را مدیون امام(ع) است از جمله ازدواجش. در سال ۱۳۸۷ خانواده‌ همسرش برای بازدید از خانه‌ تاریخی محل زندگی او آمده بودند. خانه‌ مادر هاجرخانم در قلعه انوشیروان معروف به قلعه ساسانی شهر ۲هزار ساله جندق است. «در نخستین برخورد با خانواده همسرم گمان کردم آن‌ها هم مانند سایر افراد برای بازدید از این مکان تاریخی آمده‌اند. اما گفتند برای خواستگاری آمدند. با اینکه موقعیت اجتماعی‌شان از خانواده کوچک ما بالاتر بود، اما این وصلت شکل گرفت».

گشایش دری که سال‌ها بسته بود

زندگی هاجرخانم در سال‌های اخیر چیزی شبیه راه رفتن در طوفان بوده است. همسرش مردی با سندرم داون خفیف، حالا درگیر تحلیل سلول‌های خاکستری مغز است، بیماری‌ای که پزشکان آن را آغاز فراموشی زودرس می‌دانند. یک سال است که این روند شروع شده و هر روز نشانه‌ای تازه از عقب‌نشینی حافظه در چهره‌ همسرش دیده می‌شود. در کنار این، مادرش نیز نیازمند مراقبت روزانه است. با وجود زندگی جداگانه، دو سالی می‌شود که هاجرخانم مسئولیت نگهداری از او را نیز بر عهده گرفته، مادری سالخورده که چند سالی می‌شود به زیارت نرفته و بیشتر از همیشه چشم‌ به‌ راه صحن و ضریح است. در چنین شرایطی، فشار زندگی، هاجرخانم را به سمت فرسودگی برده بود. او از روزی می‌گوید که برای انجام ام‌آرآی به بیمارستان رفته بودند: «دکتر گفت همسرم دچار تحلیل مغزی شده و ممکن است فراموشی زودرس بگیرد. پس از شنیدن این خبر، همان ‌جا در سالن بیمارستان وقتی هیچ کاری جز اشک ریختن از دستم برنمی‌آمد تنها یک چیز به ذهنم رسید؛ امام رضا(ع). توی دلم گفتم کاش من را دعوت کنی بیایم حرم مطهر، یک دل سیر گریه کنم و شفای همسرم را از شما بگیرم».
چند روز بعد، حوالی ۸ صبح یکی از روزهای مرداد ماه، در میان شتاب روزمره و پیش از رسیدن هاجرخانم به کلاس، تلفنش زنگ خورد و صدایی از آن‌ سوی خط گفت: «خانم طباطبایی، شما و مادرتان از طرف امام رضا(ع) دعوت شدید به مشهد». هاجرخانم چند ثانیه مکث کرد. انگار زمان ایستاد. انگار تمام آن شب‌هایی که با اشک به خواب رفته و تمام آن روزهایی که با امید بیدار شده بود، یک ‌جا در ذهنش مرور شد و بی‌اختیار و بی‌صدا اشک ریخت به خاطر گشایش دری که سال‌ها بسته بود. وقتی خبر را به مادرش رساند، واکنش او هم چیزی جز اشک نبود. مادری که سال‌ها از حرم مطهر دور مانده بود، حالا شنید که قرار است دوباره به پابوس امام(ع) برود. با صدای لرزانش، نخستین دعایش را زمزمه کرد: «اللهم عجل لولیک الفرج».

سفری که مرهم شد

یکی از لحظات خاص این سفر، حضور در مهمانسرای حرم منور رضوی بود. هاجرخانم برای نخستین ‌بار پای سفره‌ امام رضا(ع) نشست؛ تجربه‌ای که به گفته‌ خودش، طعمی از بهشت داشت. «هیچ‌ وقت طعم غذایی که در مهمانسرای حضرت نصیبم شد را فراموش نمی‌کنم. سال‌ها بود که آرزوی نشستن پای سفره‌ امام را داشتم و خبر دعوت شدنمان به مهمانسرا، برای من تحقق یک رؤیا بود». او می‌گوید در زائرسرایی که اقامت دارند هر بار که چشمش به عکس حرم مطهر می‌افتد، صدای مادرش را می‌شنود که آرام زمزمه می‌کرد: «اللهم عجل لولیک الفرج». هاجرخانم که در ایام گذشته میان مراقبت، نگرانی و خستگی جسمی و روحی دست ‌و پا می‌زد، حالا دعوت ‌شده‌ رسمی بارگاه منور رضوی بود. خودش می‌گوید: «من پیش از سفر، نگران بودم که نتوانم از پس مسئولیت‌ها بربیایم. نکند نتوانم مادرم را به درستی همراهی کنم، نکند نتوانم او را تا ضریح برسانم. اما نه، همه‌ چیز خوب پیش رفت. سه روز کنار هم، بی‌درد، بی‌زحمت و بدون هیچ ‌سختی در مشهد سفری پرخاطره‌ ساختیم». سفر خاطره‌سازی که مرهمی بود بر سال‌ها صبوری و نشانه‌ای بود از اینکه اگر آدم از ته دل چیزی را بخواهد، خدا حتماً راهی برای رسیدنش باز می‌کند.