غلامرضا صالحی، جانشین لشکر ۲۷ حضرت رسول بود.
نقل میکردند که:
«نشد که غلامرضا در اتاق باشد و مادرش هم آنجا باشد و او پاهایش را جلو مادرش دراز کند. همیشه دو زانو یا چهار زانو مینشست.
میگفتند: نشد که بابا (پدر) وارد شود و او تمامقد جلوی پدرش بلند نشود.
یک بار پدرش برای کاری به اتاق ما میآمد و مدام میرفت و میآمد.
من دیدم که غلامرضا هر بار بلند میشود و دوباره مینشیند، بلند میشود و مینشیند.
به او گفتم: غلامرضا، یک بار برای پدرت بلند شو، دیگر کافی است.
گفت: نه بابا....، نمیتوانم حقش را ادا کنم.»
غلامرضا صالحی، جانشین لشکر ۲۷ حضرت رسول بود.
نقل میکردند که:
«نشد که غلامرضا در اتاق باشد و مادرش هم آنجا باشد و او پاهایش را جلو مادرش دراز کند. همیشه دو زانو یا چهار زانو مینشست.
میگفتند: نشد که بابا (پدر) وارد شود و او تمامقد جلوی پدرش بلند نشود.
یک بار پدرش برای کاری به اتاق ما میآمد و مدام میرفت و میآمد.
من دیدم که غلامرضا هر بار بلند میشود و دوباره مینشیند، بلند میشود و مینشیند.
به او گفتم: غلامرضا، یک بار برای پدرت بلند شو، دیگر کافی است.
گفت: نه بابا....، نمیتوانم حقش را ادا کنم.»