شناسهٔ خبر: 74959479 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

گرگان- ایرنا- در دشت‌های سرسبز گلستان رشادت‌هایی نهفته که فراتر از مرزهای جغرافیا، به حماسه‌ای جاودان در تاریخ دفاع مقدس بدل شده است. این سرزمین سبز ایثار، نه تنها با رزمندگانی چون رستم‌های ترکمن‌صحرا، بلکه با مردمی که در سکوت شب‌های جنگ، اخلاص را چون شمشیری برهنه برکشیدند، به نمادی از مقاومت تبدیل شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایرنا،کمیته‌های مردمی انصار که در مساجد کوچک گرگان، کمک‌های نقدی و غیرنقدی را چون گنجینه‌ای الهی جمع‌آوری می‌کردند و سفرهای شبانه به فاو و اروند که روحانیت مبارز این خطه، زیر باران خمپاره‌ها، نماز را ایستاده اقامه می‌کرد، قصه‌ای مردمانی است که خاک را با خون خویش آبیاری کردند.

رشادت گلستانی‌ها در دفاع مقدس، فراتر از آمار شهدا و مجروحان، در لایه‌های عمیق فرهنگی و معنوی ریشه دارد. لشکر ۲۵ کربلا، با فرماندهانی چون مرتضی قربانی، از دل این خاک برخواست و بنادر بعثی را فتح کرد؛ جایی که رزمندگانی از گرگان و گنبد، با دست خالی اما ایمانی پولادین، صدام را به زانو درآوردند.

در میان این طوفان آتش، آیت‌الله سیدکاظم نورمفیدی، نماینده ولی فقیه در گلستان، چهره‌ای همیشه ماندگار است،؛ روحانیتی که از پادگان گنبد تا خط مقدم فاو، نه تنها رهبری می‌کرد، بلکه با حضور خود، روحیه‌ای می‌دمید که دشمن را به وحشت می‌انداخت.

ایرنا: به نظر حضرتعالی، چرا دشمنان انقلاب اسلامی، پس از پیروزی آن، به جنگ نظامی تمام‌عیار روی آوردند؟ آیا این، نقطه‌ی اوج توطئه‌های پنهان استکبار بود؟

آیت‌الله نورمفیدی: از همان لحظه‌ پیروزی انقلاب اسلامی، دشمنان داخلی و خارجی، چون گرگ‌هایی در کمین، دست به توطئه زدند.

فتنه‌هایی در کردستان، خوزستان و حتی منطقه‌ ما (ترکمن‌صحرا) شعله‌ور شد؛ فتنه‌هایی که عوامل داخلی و خارجی، دست در دست هم، برای براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی، انفجارهایی چون دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی با شهادت دکتر بهشتی و انفجار دفتر نخست‌وزیری با شهادت رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر، به راه انداختند.

من در متن این توطئه‌ها بودم و در پادگان گنبد کاووس، برای سرکوب ضد انقلاب فتنه‌انگیز، جنگیدم.

این‌ها، برنامه‌های فرقه‌گرایانه‌ای بودند برای وارد کردن ضربه‌ نهایی. در همین راستا، جنگ تحمیلی را از طریق صدام بعثی، به راه انداختند که نه تنها عجیب، بلکه در تاریخ جهان بی‌سابقه بود چرا که شرق و غرب، دست در دست هم، در برابر ایران اسلامی ایستادند.

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

ایرنا: شما توصیف کردید که صدام، تنها ظاهر قضیه بود و چگونه استکبار جهانی از رژیم بعث حمایت می‌کرد؟ در این میان، معجزه‌ الهی مقاومت هشت‌ساله‌ ایران، به رهبری حضرت امام خمینی (ره)، چگونه رقم خورد؟

آیت‌الله نورمفیدی: صدام بعثی، فقط ظاهر این توطئه‌ عظیم بود. همه‌ ابرقدرت‌ها، از شرق کمونیستی تا غرب سرمایه‌داری، با ترغیب او به ایستادگی در برابر نظام اسلامی، به او یاری رساندند اما این جنگ، معجزه‌ای الهی بود.

ملت ایران، به رهبری حضرت امام خمینی (ره)، هشت سال در برابر تمام دنیا ایستاد و مقاومت کرد. در گذشته، هر جنگی، بخشی از خاک ما را می‌بُرد اما این بار، رهبری الهی امام (ره) بود که ملت را سر پا نگه داشت.

ایشان با هدایت خویش، ایران را بدون اتکا به هیچ قدرت خارجی به پیروزی سرفراز رساند. این، نه تنها یک پیروزی نظامی، بلکه حماسه‌ای معنوی بود که در آن، ایمان، بر تانک‌ها و موشک‌ها چیره شد.

ایرنا: گلستان، به عنوان یکی از کانون‌های این حماسه، نقش برجسته‌ای ایفا کرد. اگر اجازه دهید، به اقدامات اولیه‌ شما در منطقه‌ گرگان و دشت پس از آغاز جنگ بپردازیم. سه محور اصلی پشتیبانی نظامی و لجستیکی، تأمین نیروی انسانی و تقویت اعتقاد و روحیه‌ی رزمندگان را چگونه عملی کردید؟

آیت‌الله نورمفیدی: بیش از ۴۰ سال از آن روزها گذشته، اما عمق آن چون زخمی تازه در خاطرم زنده است.

جنگ، نیازهای گوناگونی داشت و من در سه محور به وظیفه‌ام عمل کردم. نخست، پشتیبانی که از افراد مورد وثوق و معتمدین بازار خواستم کمیته‌ای را برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی تشکیل دهند.

این کمیته، «انصار» نام گرفت و در مسجد حاج آقا کوچک واقع در میدان عباسعلی گرگان شروع به کار کرد و با جمع‌آوری کمک‌های نقدی و غیرنقدی مردم ، این هدایا را به جبهه‌ها می‌فرستاد. علاوه بر آن، به مهاجرین جنگ که از شهرهای جنگی زده به گرگان می‌آمدند نیز خدمات می‌داد.

در کمیته انصار، اتفاقات تلخ و شیرین بسیاری افتاد. مسئول آن، مرحوم آقا برقعی بود که مدام در مسجد حضور داشت. او تعبیر می‌کرد که گاهی افراد می‌آمدند که از ظاهرشان معلوم بود خودشان نیازمندند اما در نهایت اخلاص، کمک می‌کردند.

حتی نقل کرد که روزی، پیرزنی چند عدد تخم مرغ را برای کمک به جبهه آورد. مردم، این‌گونه اعتماد می‌کردند و خالصانه به تکلیفشان عمل می‌کردند.

بعد از مدتی، ستاد جذب و هدایت کمک‌های مردمی به صورت گسترده‌تر تشکیل شد. کمک‌های مختلف نقدی و غیرنقدی جمع‌آوری و آماده‌سازی و برای رزمندگان ارسال می‌شد.

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

ایرنا: خاطره‌ای از شما شنیدم در مورد ساخت حمام در منطقه‌ خوزستان . این کار چگونه به ثمر نشست؟ و حضورتان در جبهه‌ها چه تأثیری بر روحیه‌ی رزمندگان داشت؟

آیت‌الله نورمفیدی: مرتضی قربانی (فرمانده لشکر ۲۵ کربلا) بیش از من آمد و گفت: رزمندگان ما در منطقه‌ خوزستان و در هوای گرم، حمام ندارند و ساخت حمام در این منطقه بسیار لازم است.

به یاری خدا، ما این کار را شروع کردیم و در منطقه‌ هفت‌تپه، حمام بزرگی ساخته شد.

خودم هم در جبهه‌ها از جبهه‌های غرب و جنوب حضور پیدا می‌کردم و به فاو و برخی دیگر از خطوط مقدم هم سر می‌زدم.

احساس می‌شد که این حضور در تقویت روحیهی رزمندگان اسلام بسیار تأثیر داشت؛ رزمندگان، از دیدن یک روحانی مبارز در خط مقدم، ایمان‌شان دوچندان می‌شد و می‌گفتند: «حضور شما، یعنی خدا و امام (ره) با ماست.»

ایرنا: اجازه دهید به یکی دیگر از خاطرات شما بپردازیم: سفر به خوزستان، همراه با حاج شیخ رسول رضایی و دیگران که در آن، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، یکی از همراهان ترکش خورد. این ماجرا و استخاره‌ عجیب پیش از سفر چگونه به نجات جان‌ها انجامید؟

آیت‌الله نورمفیدی: خاطرات زیاد است و خیلی از آن‌ها را به صورت دقیق در ذهن ندارم ولی در یکی از سفرهایم به خوزستان، جمعی هم با من بودند از جمله حاج شیخ رسول رضایی و عده‌ای از پاسداران و محافظین که با هم به سمت خوزستان و دارخوین رفتیم و از آن‌جا به منطقه‌ دیگری در حال حاضر نام آن منطقه در خاطرم نیست.

به خط مقدم جبهه که رزمندگان و سپاهیان و ارتشیان در آنجا حضور داشتند، رفتیم. نمی‌دانم چه طور شد، وقتی که ما حرکت کردیم، یکی ستون پنجم به دشمن خبر داده بود.

مرتب همان مسیر که ما در حرکت بودیم، دشمن با خمپاره می‌زد. برادران نظامی به ما گفته بودند: اگر صدای انفجار و گلوله را شنیدید، روی زمین بخوابید.

در بازگشت بود که همین طور مرتب آتش می‌ریختند. یک بار که روی زمین خوابیدیم، یکی از همراهان بلند شد و گفت: «بیایید که آقا رضایی ترکش خورده.» رفتیم و دیدیم که ترکش به قفسه سینه و نزدیک قلب آقا رضایی خورده. به هر شکلی بود، ما ایشان را سوار ماشین کردیم و به سمت اهواز آمدیم.

در بین راه، درمانگاهی بود؛ او را به آن‌جا بردیم تا جلوی خونریزی گرفته شود. آن‌ها هم کاری نتوانستند انجام دهند. شب شده بود و ما به سمت اهواز حرکت کردیم. در راه، مجبور بودیم با چراغ خاموش راه برویم؛ شرایط طوری بود که اگر چراغ روشن بود، قطعاً ماشین ما را مورد اصابت قرار می‌دادند.

همین‌جا خوب است باز یک خاطره را عرض کنم و آن جالب است.

در همین سفر، وقتی ما می‌خواستیم از قم به سمت جبهه حرکت کنیم، یکی از آشنایان ما در قم به یکی از همراهان ما گفت: «اگر امکانش باشد، من هم می‌خواهم با شما بیایم. اگر جا دارید، من هم بیایم.»

من هم گفتم: «جا نداریم، مشکل است.» اول جوابش کردیم. بعد نمی‌دانم کسی به من گفت: «استخاره کنیم.»

من استخاره کردم؛ پاسخ استخاره خیلی عجیب آمد. عین آیه در حال حاضر در ذهنم نیست اما مضمون آیه این بود: خطاب به پیامبر (ص) می‌فرماید: «شما وقتی که می‌خواهید به طرف جبهه بروید، عده‌ای می‌آیند و تقاضا می‌کنند و می‌خواهند با تو بیایند، ولی تو می‌گویی ما جایی نداریم و امکانات نداریم، این‌ها می‌روند و گریان و ناراحت می‌شوند.»

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

با این استخاره معلوم شد که بالاخره باید این آقا را همراهمان ببریم. خلاصه گفتیم به او: «بیا.» ایشان هم همراه ما آمد.

یکی راننده حسابی نداشتیم که بتواند در تاریکی و در آن شرایط آن هم با داشتن یک مجروح که مرتب خونریزی داشت رانندگی کند اما این فرد که از قم همراه ما شد، یک راننده با سابقه بود که فرمان ماشین را به او سپردیم.

ماشین حامل ما به رانندگی همین فرد، در تاریکی با چراغ خاموش حرکت می‌کرد. در جایی، ماشینی از روبه‌رو ما آمد. آن هم چراغش خاموش بود؛ جلوی ما اصلاً دیده نمی‌شد. وقتی ماشین روبه‌رو به فاصله‌ ۳، ۲ متری ما رسید، متوجه او شدیم اما مهارت این آقای راننده و مسلط بودنش بر فرمان، باعث شد شاید در فاصله ۱ تا ۲ ثانیه، ماشین را رد کند وگرنه تصادف می‌شد و مشکل دیگری بیش می‌آمد.

او توانست از آن صحنه، ماشین را نجات دهد. من در همان‌جا گفتم: «معلوم شد در آن استخاره حکمتی بود.» او هم به من گفت: «وقتی شما گفتید من تو را نمی‌برم، خیلی ناراحت شدم. دقیقاً آن آیه با این قضیه منطبق بود.» شاید مصلحت این بود که این آقا همراه ما باشد.

به هر حال، ما آقا رضایی را به اهواز آوردیم. در اهواز هم هیچ بیمارستانی ایشان را نپذیرفتند و می‌گفتند: «ما امکانات نداریم.»

از آنجا هم ایشان را به جایی دیگر بردیم. به نظرم همان شب عملش کردند؛ ما همان می‌کردیم آقا رضایی نمی‌تواند تا صبح دوام بیاورد چون جثه‌ ایشان هم بسیار ضعیف است ولی مثل این‌که ماشاء الله، توانش خوب بود.

ایرنا: گویا در همان سفر، فرماندهان، شما را به خط مقدم و روی خاکریزها که سربازان عراقی دیده می‌شدند، بردند. چگونه این صحنه‌ها، روحیه‌ رزمندگان را تقویت می‌کرد؟ و اینکه بگویید هر وقت می‌خواستید به جبهه بروید، ابتدا به محضر حضرت امام (ره) می‌رفتید؛ پیام ایشان به رزمندگان، چه بود؟

آیت‌الله نورمفیدی: هر وقت می‌خواستم به جبهه بروم، ابتدا به محضر حضرت امام (ره) می‌رفتم. در یکی از آن دیدارها، من خدمت امام عرض کردم که: «اگر پیامی برای رزمندگان دارید، بفرمایید.» حضرت امام (ره) فرمودند: «من همیشه به یاد آن‌ها هستم و هر شب برای پیروزی رزمندگان دعا می‌کنم.»

من هم به هر یکی از مناطق جنگی که می‌رفتم، بیان امام را به رزمندگان اسلام ابلاغ می‌کردم. خلاصه، ارتباط تنگاتنگ و وسیعی با رزمندگان داشتم و آن‌ها هم به من لطف داشتند.

یکی از کارهایی که ما می‌توانستیم انجام دهیم، روحیه دادن به رزمندگان بود. بعد از فتح فاو توسط رزمندگان اسلام، عراقی‌ها مرتباً آن‌جا را بمباران می‌کردند.

یک شب، من و چند نفر دیگر از گرگان به پایگاهی در کنار رود اروند رفتیم. من و مرحوم شیخ قربان قندهاری به اتفاق آقای مرتضی قربانی فرمانده‌ لشکر ۲۵ کربلا شبانه با قایق و در زیر بمباران شدید دشمن، به فاو که یکی از بنادر مهم عراق بود رفتیم.

وقتی به فاو رسیدیم، نیروهای لشکر ۲۵ کربلا از جمله رزمندگان منطقه‌ خودمان، به‌ویژه شهید محمدرضا عسکری به استقبال ما آمده بودند.

آن شب خیلی تاریک بود و نمی‌توانستیم چراغی روشن کنیم. سپس وارد سنگر شدیم که در آن‌جا، سردار رحیم صفوی و آقای شمخانی هم بودند.

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

آن‌ها از آقا مرتضی قربانی گله کردند که: چرا در این اوضاع و احوال خطرناک، ایشان را به اینجا آوردید؟!»

همان شب، دونفری به اتفاق هم سوار موتور شدیم و چراغ خاموش به خط مقدم جبهه فاو رفتیم. بعد هم وارد سنگر کوچکی شدیم که کمی استراحت کنیم ولی موشک‌ها و خمپاره‌ها امان نمی‌دادند.

موقع نماز صبح، خیلی به من اصرار کردند که: «نمازت را در داخل سنگر بخوان.» در آن‌جا هم به خاطر کوتاهی سقف سنگر، من باید نمازم را نشسته می‌خواندم که گفتم: «من نمازم را بیرون و ایستاده می‌خوانم. اگر اتفاقی هم برایم افتاد، که افتاد و مسئله‌ای نیست.»

بیرون آمدم و در فضای باز ایستادم و نمازم را اقامه کردم.

باز در سفر دیگری که به مناطق جنگی داشتم، ضمن سرکشی از رزمندگان عزیز، در یکی از مراکز نظامی جنگی با آقای محسن رضایی و سردار رحیم صفوی هم ملاقات کردم.

من به مناطق جنگی و بازسازی جنوب و غرب از جمله خرمشهر، آبادان، اهواز، دزفول، سوسنگرد، شوش، مهران، مریوان، بانه، سردشت، مهاباد، سنندج، ثلاث باباجانی، کرمانشاه، اسلام‌آباد غرب، قصر شیرین و سرپل ذهاب هم رفتم و به رزمندگان سپاهی، ارتشی، بسیجی و جهادی سر زده‌ام. احساس می‌شد که این حضور در تقویت روحیه‌ی رزمندگان اسلام بسیار تأثیر داشت.

ایرنا: یکی از لحظات کلیدی، حضورتان در جبهه‌ها پس از پذیرش قطعنامه و عملیات مرصاد بود. در این مورد، چگونه با جمعی از نیروهای و طلبه‌های گرگانی به سوی کرمانشاه و اسلام‌آباد غرب رفتید؟ تظاهرات در اسلام‌آباد، که شهری دیروز در چنگال منافقین بود، چه پیامی برای جهان داشت؟

آیت‌الله نورمفیدی: بعد از قبول قطعنامه در مرداد ماه سال ۱۳۶۷ منافقین با حمایت رژیم بعثی عراق به ایران حمله کردند و عملیات مرصاد از سوی رزمندگان اسلام انجام شد.

ما به اتفاق جمعی از نیروها و طلبه‌های حوزهی علمیه‌ امام خمینی گرگان به سوی کرمانشاه و سیس اسلام‌آباد غرب به راه افتادیم.

حتی در شهر اسلام‌آباد، تظاهراتی به راه انداختیم تا به مردم آن‌جا نشان دهیم این شهری که دیروز در اختیار منافقین بوده و جنایت و قتل و کشتار زیادی هم مرتکب شده‌اند، امروز در اختیار جمهوری اسلامی است و ما با خون و جانمان از میهن اسلامی خود دفاع می‌کنیم.

آن جو و فضا در تقویت روحیه‌ رزمندگان و مردم آن منطقه بسیار مؤثر بود و این کار را یک تکلیف می‌دانستیم و ترسی هم در کار نبود.

اگر شهادت هم نصیب ما می‌شد، طبیعی بود که به هر حال، براساس حکم یک مرجع تقلید و نائب امام زمان (عج) بود و همه آن‌هایی که در آن جنگ شهید شدند، به ثواب شهید نائل می‌شوند.

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

ایرنا: شما حتی گاهی برای تشویق مردم، لباس رزم و نظام می‌پوشیدید و از محل نماز جمعه رهسپار جبهه‌ها می‌شدید؛ این نمادها، چه تأثیری بر نسل جوان داشتند؟

آیت‌الله نورمفیدی: آن روزها، همه‌ نماز جمعه‌ها مرکز بسیج نیرو بود. این نماز جمعه‌ها بودند که در سرتاسر کشور، مردم و نسل جوان را برای رفتن به جبهه‌ها آماده می‌کردند.

من حتی گاهی برای تشویق و ترغیب مردم، لباس رزم و نظامی می‌پوشیدم و از محل نماز جمعه رهسپار جبهه‌ها می‌شدم.

خیلی از رزمندگان ما وقتی می‌خواستند به جبهه بروند، از محل نماز جمعه اعزام می‌شدند و نمازگزاران آن‌ها را بدرقه می‌کردند.

نمازهای جمعه هم در آن زمان، از مراکز اصلی پشتیبانی رزمندگان و حمایت از جبهه‌ها محسوب می‌شد. من همیشه در خطبه‌های نماز، مردم را به حضور و کمک به جبهه‌ها تشویق می‌کردم و محور بسیاری از صحبت‌هایم هم در نماز جمعه و هم در جاهای دیگر در زمان جنگ درباره لزوم حمایت از جبهه‌ها و رزمندگان اسلام بود.

گاهی هم از فرماندهان مختلف سپاه و ارتش دعوت می‌کردم که به گرگان بیایند و برای نمازگزاران سخنرانی کنند. حتی گاهی از شهرهای غرب استان مازندران هم رزمندگان به نزد ما می‌آمدند و من برای آن‌ها صحبت می‌کردم تا ایمان و اعتقادشان نسبت به پیروی از حضرت امام و مبارزه با متجاوزان و دشمنان انقلاب پایدار بماند.

ایرنا: ارتباط شما با خانواده‌های شهدا و رزمندگان، چگونه بود؟

آیت‌الله نورمفیدی: سعی می‌کردم همیشه در برنامه‌هایم، دیدار با خانواده معظم شهدا و ایثارگران را داشته باشم؛ گاهی من به خانواده‌های شهدا و رزمندگان و جانبازان و آزادگان و مفقودان سرکشی می‌کردم و گاهی هم از آن‌ها دعوت می‌کردیم تا با این عزیزان دیداری داشته باشیم.

خیلی از شهدا وصیت کرده بودند تا بر جنازه‌شان نماز بخوانم. من هم بر جنازه بسیاری از شهدا نماز خوانده‌ام و در مراسم تشییع جنازه‌های آن‌ها و مجالس ختمشان شرکت کرده‌ام.

یکی دیگر از کارهایم در این رابطه، پیام‌هایی بود که در مقاطع گوناگون جنگ برای مردم ایثارگر و رزمندگان اسلام صادر و منتشر می‌کردم که در رسانه‌ها هم اعلام می‌شد.

گاهی اوقات هم نامه‌هایی برای حضرت امام (ره) می‌فرستادم و از فرامین پیامبر گونه‌ ایشان در رابطه با مسائل انقلاب و جنگ، از طرف مردم منطقه اعلام پشتیبانی می‌کردم.

یکی دیگر از مواردی که به یادم می‌آید، این است که بسیاری از رزمندگان اسلام از جبهه‌های مختلف به صورت فردی یا گروهی برایم نامه می‌نوشتند و من ضمن آن‌که از خواندن آن‌ها لذت می‌بردم و برای ایمان و شجاعت آن‌ها غبطه می‌خوردم و سعی می‌کردم جواب آن‌ها را هم بدهم.

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

ایرنا: در طول دفاع مقدس، بارها پیشنهاد صلح از سوی کشورهای مختلف مطرح شد. شما در خطبه‌های نماز جمعه و مواضعتان، این پیشنهادها را تحلیل می‌کردید. چرا کشور ما توجهی به این پیشنهادها نمی‌کرد؟

آیت‌الله نورمفیدی: بعد گذشت مدتی از جنگ، وقتی که معلوم شد صدام نه تنها نمی‌تواند به هدفش برسد، بلکه با حملات تدافعی ایران، نیروهای صدام ضعیف و به عقب رانده شدند، این‌جا بود که ابرقدرت‌ها و دولت‌های حامی صدام به فکر سه نکته افتادند: اول، این‌که صدام را در قدرت نگه دارند؛ دوم، او را تقویت نمایند و سوم، استمرار بر هدف اولیه‌شان که همان براندازی نظام جمهوری اسلامی بود را عملی سازند.

آن‌ها وقتی قدرت و قوت رزمندگان ایران را دیدند و شهرهای اشغالی ما از جنگ بعثی‌ها آزاد شد و ما حالت حمله به خودمان کردیم، طرح پیشنهاد صلح را دادند. آمریکا با طرح مسئله صلح، در واقع به فکر حفظ صدام بود و دلش به حال ایران نسوخته بود.

آن‌ها می‌خواستند صدام باقی بماند و ما برای این حرف، شواهد زیادی داریم.

مثلاً، یادم هست که در خرداد سال ۱۳۶۲، از یک طرف صدام پیشنهاد صلح می‌داد و از طرف دیگر در مصاحبه با روزنامه‌ی کویتی «الأنباء»، سعی و تلاش می‌کرد که جنگ ایران و عراق را جنگ فارس و عرب قلمداد کند.

به این عنوان که: «ایران می‌خواهد عراق را بگیرد و بعد هم به حوزه‌ خلیج فارس حمله کند.»

صدام با این ترفند می‌خواست تمام اعراب را وارد جنگ علیه ایران کند. به این ترتیب، او به دنبال یک صلح پایدار و شرافتمندانه نبود، بلکه می‌خواست خود را تقویت و جمهوری اسلامی را تضعیف نماید.

چون آمریکا از هدف اولش که براندازی حکومت انقلابی ایران بود، دست بر نداشته بود و وقتی دیدند محاسبات آن‌ها غلط از کار در آمده، مسئله‌ صلح را مطرح کردند؛ چون در روزهای اول تجاوز به ایران، فکر می‌کردند که با گرفتن خوزستان، حکومت ایران سرنگون می‌شود، ولی وقتی با حمله و قدرت ایران مواجه شدند، به فکر صلح افتادند که این هم واقعی نبود، بلکه پوششی بود برای تقویت صدام تا فرصت جدیدی برای تجدید قوا به دست آورد.

هیات‌های صلح از کشورهای و سازمان‌های مختلف، هر چند وقت یک بار مخصوصاً وقتی که رزمندگان ما پیروزی‌های چشمگیری به دست می‌آوردند به ایران سفر می‌کردند و می‌خواستند که ایران کوتاه بیاید.

هیچ کدام پیشنهاد مناسبی ارائه نمی‌دادند که تضمین‌کننده‌ منافع ما باشد؛ لذا صلحی که به نفع ما نبود، قطعاً نمی‌توانستیم بپذیریم.

به عنوان نمونه، در مهرماه سال ۱۳۶۱ رزمندگان ما به پیروزی‌های چشمگیری دست یافتند و شهر بصره عراق در تیررس مستقیم قرار گرفت که در صورت لزوم می‌توانستیم ظرف یک ساعت آن شهر را با خاک یکسان نماییم.

از طرف دیگر، همان زمان باز در رسانه‌های گروهی اعلام شد که صدام چهار نفر از وزرای کابینه‌ که مخالف ادامه جنگ بودند را اعدام کرده و بیش از آن هم ۲۲ نفر از فرماندهان عالی‌رتبه ارتش بعثی را اعدام کرده بود. در چنین اوضاعی بحرانی در داخل و جو وحشت و خفقان در آن کشور، رزمندگان ما توانسته بودند با عملیات مسلم بن عقیل در غرب سومار، موفقیت‌های خوبی کسب کنند.

در چنین شرایطی که ایران سربلند بود و صدام در ذلت و زبونی به سر می‌برد، باز هیات صلحی به کشور ما آمد که پیشنهاد جدیدی آورد که البته این بار کمی نسبت به پیشنهادهای قبلی متفاوت بود و آن این بود که برای تأمین غرامت‌های جنگی مورد تقاضای ایران، صندوقی تشکیل شود و سایر کشورهای اسلامی به این صندوق کمک نمایند و از محل این صندوق، خسارات ایران پرداخت شود.

حماسه گلستان در جبهه‌ها؛ افسانه‌ای از اخلاص در آتش جنگ

مسئولان کشور ما مخصوصاً رئیس‌جمهور وقت، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مواضع قاطعی در مقابل آن گرفتند و فرمودند که: «ما غرامت خود را از متجاوز می‌خواهیم؛ همان کسی که تجاوز کرده، باید غرامت جنگی را بپردازد. ما هیچ‌گاه حاضر نیستیم که امروز صلح کنیم و فردا به دنبال این صندوق که معلوم نیست در کجا برقرار است، این‌طرف و آن‌طرف برویم.»

از طرف دیگر، باز همین هیات به غیر از تشکیل صندوق غرامت جنگی، پیشنهاد دیگری هم داد و آن، تشکیل کمیته‌ بررسی و شناسایی متجاوز بود که واقعاً جای تأسف داشت.

با آن‌که طراحان این پیشنهاد، به وضوح می‌دانستند که عراق متجاوز است و به آن اعتراف کرده بودند، باز صحبت از کمیته‌ شناسایی متجاوز می‌کردند که معلوم بود آن‌ها در پیشنهاد خود صادق نیستند و به دنبال ساکت کردن و کوتاه آمدن ایران و نجات صدام هستند.

خلاصه، این‌که طرح‌های صلح آن دوره هم به گونه‌ای نبود که نظر ایران را تأمین نماید؛ لذا ما به همه‌ی دنیا اعلام کردیم که: «ما زیر بار چنین طرح‌های ظالمانه‌ای نخواهیم رفت.»

ایرنا: چه شد که جمهوری اسلامی ایران، قطعنامه‌ی ۵۹۸ را پذیرفت؟ نقش حضرت امام (ره) در آرام کردن رزمندگان چگونه بود؟

آیت‌الله نورمفیدی: وقتی مصلحت اسلام و انقلاب ایجاب کرد که ما قطعنامه‌ ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را بپذیریم، حضرت امام (ره) فرمود: «من این جام زهر را برای مصالح کشور نوشیدم.» لذا، همان طور که حضرت امام هم فرمودند، ما به تکلیف خود عمل کردیم.

آن روز تکلیف ما جنگ بود و روز دیگر، تکلیف ما پذیرش قطعنامه و صلح. البته آن موقع، عده‌ای از رزمندگان موافق نبودند که جنگ به این صورت تمام شود که آن هم به خاطر ضربه‌ها و خسارت‌هایی بود که صدام بر ما وارد کرده بود و جان‌های زیادی که از عزیزان ما گرفته بود.

آتش خشم و کینه‌ چنان در قلوب رزمندگان ما شعله‌ور بود که به این سادگی‌ها خاموش نمی‌شد. لذا، اگر غیر از امام (ره) هر کسی دیگری این کار را می‌کرد، شاید اختلاف داخلی ایجاد می‌شد که اختلاف هم در نهایت به سود دشمن بود.

این جاذبه و قدرت و جایگاه امام (ره) بود که همه را در مقابلش خاضع و تسلیم کرد؛ به‌ویژه آن تحلیل‌ها و تعابیر خوبی که حضرت امام (ره) در بیان مربوط به پذیرش قطعنامه داشت، موجب شد که همه آرام شوند و صدای مخالفتی بلند نشود.

ایرنا: وقتی بر سر مزار شهدا می‌روید، چه احساسی در دلتان زنده می‌شود؟

آیت‌الله نورمفیدی: وقتی بر سر مزار شهدا می‌روم و تصویر آن‌ها را می‌بینم، به یاد فداکاری‌ها و ایثارگری‌های آن‌ها می‌افتم و خاطراتشان دوباره برایم تجدید می‌شود به‌ویژه آن‌هایی را که از نزدیک می‌شناختم و با من انس بیشتری داشتند و از محافظین من بودند؛ مثل شهید عرب عامری، سید محمد میرباقری، نصرت‌الله مقسم، مهدی مؤمنی، غلامرضا ویزواری و یعقوب تیلانی.

آرزو می‌کنم که عاقبت همه‌ ما به شهادت در رکاب امام زمان (عج) ختم شود و اگر مصلحت هم بر این نیست، آرزوی آن را داریم؛ حداقل، ثواب شهدا را به ما عنایت فرماید و ما را با آن‌ها، به‌ویژه شهدای کربلا، محشور نماید.