شناسهٔ خبر: 74925052 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

وضعیت نقد ادبی در ایران در گفت‌وگوی ایبنا با حسین پاینده؛

نقد ادبی برداشت شخصی و سلیقه‌ای از ادبیات نیست

حسین پاینده در گفت‌وگو با ایبنا گفت: آرام‌آرام داریم به جایی می‌رسیم که خواننده دیگر اصلاً نپذیرد که کسی برداشت‌های شخصی خود، یا ارزش‌داوری‌های شخصی‌اش، را ذیل عنوان «نقد ادبی» ارائه کند. درک این موضوع که نقد باید مبتنی بر نظریه‌های علوم انسانی باشد و بیش از هر چیز با تحلیل و استدلال و تبیین معانی آثار ادبی سر و کار دارد و نه اعلام نظرات سلیقه‌ای، البته هنوز مستلزم پژوهش و تدریس و ترجمه و ارائه‌ی نمونه‌های نقد عملی از آثار ادبی و هنری است. در مجموع، به نسبت دو سه دهه پیش وضعیت بهتری داریم.

صاحب‌خبر -

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – علی شروقی: حسین پاینده، منتقد ادبی، مترجم و استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی، از چهره‌های مطرح حوزه نقد ادبی در ایران است. پاینده، چه در آثار تألیفی و چه در ترجمه‌هایش، همواره به معرفی نظریه‌های مختلف نقد ادبی و مطالعات میان‌رشته‌ای در حوزۀ نقد پرداخته و علاوه بر این، کاربرد نظریه‌های ادبی و مطالعات میان‌رشته‌ای را در عمل و با تحلیل آثار گوناگون برپایۀ نظریه‌های مختلف نشان داده است. از جمله می‌توان به سهم ارزندۀ او در معرفی نظریۀ روانکاوی و کاربرد آن در نقد ادبی اشاره کرد. رویکرد پاینده در نقد ادبی، رویکردی دانشگاهی و آکادمیک است. او همچنین پیگیر جدی ادبیات داستانی معاصر ایران است که دو کتابش در این زمینه، یعنی «گشودن رمان» و «داستان کوتاه در ایران»، گواه این مدعاست.

گفت‌وگو با این منتقد ادبی را دربارۀ وضعیت نقد ادبی در ایران می‌خوانید:

وضعیت امروز نقد ادبی در ایران را در قیاس با گذشته چطور می‌بینید؟ آیا چشم‌اندازهای نظری تازه و قابل توجهی در این حیطه گشوده شده است و اگر نشده دلیلش چیست؟

در سال‌های اخیر، ترجمه‌ی منابع نقد ادبی به زبان فارسی کمک شایانی به فهم علمی این حوزه از مطالعات ادبی کرده است. این منابع نه‌فقط درک ما از نقد ادبی را دگرگون کرده‌اند، بلکه همچنین توقعات خواننده‌ی علاقه‌مند به این حوزه را هم به‌لحاظ کیفی ارتقاء داده‌اند. آرام‌آرام داریم به جایی می‌رسیم که خواننده دیگر اصلاً نپذیرد که کسی برداشت‌های شخصی خود، یا ارزش‌داوری‌های شخصی‌اش، را ذیل عنوان «نقد ادبی» ارائه کند. درک این موضوع که نقد باید مبتنی بر نظریه‌های علوم انسانی باشد و بیش از هر چیز با تحلیل و استدلال و تبیین معانی آثار ادبی سر و کار دارد و نه اعلام نظرات سلیقه‌ای، البته هنوز مستلزم پژوهش و تدریس و ترجمه و ارائه‌ی نمونه‌های نقد عملی از آثار ادبی و هنری است. در مجموع، به نسبت دو سه دهه پیش وضعیت بهتری داریم. با این حال، بسیاری از نظریه‌های جدیدتر نقد ادبی، یا هنوز معرفی نشده‌اند و یا ما درک درست و عمیقی از آن‌ها نداریم. برای مثال، به دلیل حساسیت‌های فرهنگی و سیاسی درباره‌ی موضوعات یا حوزه‌های خاصی از علوم انسانی و نقد ادبی در کشور ما، برخی از رویکردهای نظری درباره‌ی ادبیات و هنر هنوز آنچنان که باید معرفی نشده‌اند یا در نقد تولیدات ادبی و هنری کاربرد گسترده پیدا نکرده‌اند. حتی حوزه‌هایی مانند مطالعات ادبیِ زیست‌بومی هم، که آن حساسیت‌ها درباره‌شان وجود ندارد، آن‌گونه که باید شناخته نشده‌اند. کافی است نگاهی به کتاب‌ها و مقالات نقد در کشورمان بیندازید تا بهتر متوجه شوید که نه رویکردهای نظری در این زمینه‌ها به نحو رضایت‌بخشی معرفی شده‌اند و نه این‌که آن رویکردها کاربرد وسیعی در نقد ادبی پیدا کرده‌اند. در خصوص این‌که چرا این نظریه‌ها و رویکردها در کشور ما هنوز به‌درستی معرفی نشده‌اند و رواج نیافته‌اند، دلایل متعدد و متفاوتی را می‌توان ذکر کرد. عوامل مختلفی (از قبیل سیاست‌گذاری‌های رسمی در نهادهای آموزشی، یا قصور رسانه‌های فراگیر و امثال آن) در این موضوع دخیل‌اند. اما یک دلیل مهم دیگر را باید در حوزه‌ی فرهنگ بجوییم و بکاویم. وقتی قاطبه‌ی آحاد جامعه‌ای به محیط زیست بی‌اعتنا باشند و با اهمال باعث تخریب زیست‌بوم خودشان شوند، نباید توقع داشت که رویکرد مبتنی بر همین موضوع در نقد ادبی (ecocriticism) بتواند در آن جامعه رواج پیدا کند. این فقط یک مثال است، ولی نکته‌ی اصلی این است که نقد ادبی در خلأ شکل نمی‌گیرد. به‌طور کلی، نقد ادبی همیشه از دانستگی سرچشمه می‌گیرد و معطوف به ایجاد تغییر است، خواه تغییر در مقیاسی خُرد (رفتار فردی، ذهنیت فردی، و …) و خواه تغییر در مقیاسی کلان (پارادایم‌های اجتماعی، باورهای عمومی، و …). وقتی این دانستگی و ملازم آن، یعنی اراده‌ی معطوف به تغییر، وجود نداشته باشند، نقد ادبی هم پا نمی‌گیرد.

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است

به نظرتان وجود جریان‌های تأثیرگذار در نقد ادبی چقدر می‌تواند در بهتر شدن کیفیت تولیدات ادبی و نیز بالا رفتن سلیقه ادبی مخاطبان، تأثیرگذار باشد و در کدام دوره‌ها از تاریخ نقد ادبی در ایران، بیشتر شاهد چنین تأثیراتی بوده‌ایم؟

آگاهی نویسندگان و خالقان متون ادبی از تکنیک‌ها و شگردهای معناآفرینی در ادبیات، یقیناً می‌تواند کیفیت تولیدات ادبی را ارتقا دهد. این نه قاعده‌ای منحصر به زمانه‌ی ما، بلکه اصلی جهان‌شمول است و در گذشته هم مصداق داشته. برای مثال، می‌توانیم به تأثیر به‌سزا و عمیق اگزیستانسیالیسم در ادبیات داستانی ایران در اواسط و اواخر دهه‌ی ۱۳۴۰ اشاره کنیم. نویسندگان ما با آگاهی از سبک نگارش و فلسفه‌ی تولید آثار متفکر نویسندگانی مانند سارتر و کامو و کافکا، توانستند رمان‌ها و داستان‌های چندلایه و تفکرانگیزی بنویسند که هم تکنیک‌ها و هم محتوای‌شان نشان‌دهنده‌ی ارتقاء کیفی ادبیات معاصر بود. با امکانات فناورانه‌ی امروز، داستان‌نویسان زمانه‌ی ما به‌مراتب آسان‌تر از نویسندگان دهه‌ی ۱۳۴۰ می‌توانند به نظریه‌های جدید ادبی دسترسی داشته باشند و از آن‌ها در نگارش آثارشان بهره ببرند. نظریه‌ی روایت‌شناسی را در نظر بگیرید؛ آن عده از داستان‌نویسانی که با نظریه‌های روایت‌شناسی در نقد ادبی آشنایی عمیق داشته باشند، پیرنگ و کلاً ساختار روایتیِ داستان‌های‌شان به‌مراتب حساب‌شده‌تر و قوی‌تر است. به همین ترتیب، نویسنده‌ای که با نظریه‌های روان‌کاوی آشنا باشد، قطعاً در خلق شخصیت‌های داستانی و بازنمایی حیات ذهنی آن‌ها عملکرد هنرمندانه‌تری از خود نشان می‌دهد. از سوی دیگر، خوانندگانی هم که این آثار را می‌خوانند، در صورتی که از نظریه‌های ادبی آگاه باشند التذاذ زیبایی‌شناختی بیشتری از ادبیات می‌برند. به این ترتیب، آشنایی با نظریه و نقد ادبی، هم درک مخاطبان از ادبیات را عمیق‌تر می‌کند و هم منجر به تولید آثار تأمل‌انگیز و ماندگار می‌شود.

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است

یکی از مباحثی که در نقد ادبی در ایران مطرح می‌شود، بحث تولید نظریه است. برخی معتقدند که ما در نقد ادبی به تولید نظریه نرسیده‌ایم و مصرف‌کننده نظریات غربی هستیم. برخی هم معتقدند که اصلاً لزومی ندارد که ما خودمان نظریه تولید کنیم. نظر شما در این باره چیست؟

این بحث بیش از آن‌که ماهیتی ادبی داشته باشد یا به دانش‌پژوهی در علوم انسانی مربوط باشد، ماهیتی سیاسی دارد و به موضع‌گیری‌های ایدئولوژیک مربوط است. کار عالمان علوم انسانی این نیست که دانش را به سطح سیاست فروبکاهند یا از آن نوعی ایدئولوژی درست کنند. تقسیم‌بندی «غربی / غیرغربی» از اساس محل مناقشه است. به‌راستی «غرب» دقیقاً کجاست و از کجا شروع می‌شود؟ سیاره‌ی زمین گرد است و غرب و شرق ندارد. مفاهیمی از قبیل «غربی» و «شرقی» برساخته‌های گفتمانیِ ما انسان‌هاست، نه آنچنان که از معنای این کلمات برمی‌آید واقعیت‌های جغرافیایی. اگر این مفاهیم را واقعاً مربوط به جغرافیا بدانیم، آن‌گاه این پرسش مطرح می‌شود که: بنا بر کدام منطق می‌توان پذیرفت که نظریه‌های مطرح‌شده در فلان منطقه‌ی جغرافیایی «بد» است و نظریه‌های مطرح‌شده در بهمان منطقه «خوب»؟ وانگهی، در نقد ادبی نظریه‌های بسیار نافذی داریم که ایرانی نیستند و در عین حال «غربی» هم نیستند. برای مثال، یکی از نافذترین نظریه‌های رمان را میخائیل باختین مطرح کرده است. حال مطابق با تقسیم‌بندی کاذب و سیاست‌ساخته‌ی «غربی / غیرغربی»، تکلیف ما با نظریه‌ی باختین در نقد ادبی چیست؟ آیا این نظریه‌ی غیرغربی «خودی» محسوب می‌شود و کاربردش برای فهم رمان‌های ایرانی «مُجاز» است؟ اگر پاسخ مثبت است و استفاده از این نظریه می‌تواند کمک کند هم رمان ایرانی را بهتر بشناسیم و هم رمان‌های صناعتمندتری بنویسیم، آن‌گاه باید پرسید چرا با همین ملاک‌ها (دانش‌مبنایی، کاربردپذیری، ارتقاء فهم ادبی، و غیره) با سایر نظریه‌ها برخورد نکنیم؟ مثال‌های متعدد بیشتری می‌شود زد، اما به نظرم نکته‌ی اصلی به اندازه‌ی کافی روشن است. اگر قائل به تقسیم‌بندی سیاسی و ایدئولوژیکِ نظریه‌های نقد ادبی باشیم، که باز هم تأکید می‌کنم هیچ نسبتی با ادبیات ندارد بلکه به سیاست مربوط است، آن‌گاه می‌توان پرسید: چه کسی مانع از نظریه‌پردازی ما «غیرغربی‌ها» در زمینه‌ی نقد ادبی شده است؟ جهان امروز، جهان ارتباطات سایبری است که به هر کسی امکان می‌دهد هر دیدگاهی را به‌سهولت با میلیون‌ها مخاطب در میان بگذارد. هر نظریه‌پرداز بومی یا شرقی هم، اگر سخن درخور اعتنا درباره‌ی نظریه‌های نقد ادبی داشته باشد، می‌تواند از این امکانات ارتباطی استفاده کند و نظریه‌اش را به اهالی اندیشه و هنر عرضه بدارد. دیدگاه بدیل این است که علم را بیاموزیم، ولو این‌که از دوردست‌ترین سرزمین‌ها آمده باشد.

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است

یک اعتقاد هم که درباره ضرورت تولید نظریه وجود دارد این است که ما نمی‌توانیم صرفاً براساس نظریات غربی، به نقد آثار ادبی خودمان بپردازیم و برای تفسیر و تحلیل آثار ادبی کلاسیک و معاصر ایرانی، نیاز به نظریه‌هایی بومی داریم که برآمده از دل خود این آثار باشند. آیا شما با این دیدگاه موافقید؟

اشکالی در این نیست که کسانی چنین اعتقادی (یا اصولاً هر اعتقادی در حوزه‌ی مطالعات ادبی) داشته باشند، اما آنچه شما ذیل عنوان «اعتقاد» مطرح می‌کنید صرفاً یک گزاره است. باید پرسید مبانی نظری این گزاره چیست؟ بر پایه‌ی کدام اصول علمی و مسلمات پذیرفته‌شده در مطالعات ادبی، می‌توان مدعی شد که ادبیات در این یا آن کشور، از قواعد عام ادبیات مستثنی است و برای فهمش باید نظریه‌های مخصوص و «بومی» درست شود؟ خطرات ناپیدایی هم در چنین گزاره‌هایی وجود دارد که نباید از آن غافل شویم. مستثنی کردن خود، خاص دانستن ادبیات خود و این ادعا که کسی نمی‌تواند این ادبیات را بررسی کند یا بفهمد مگر آن‌که از نظریه‌های خودساخته‌ی ما پیروی کند، حاکی از دیدگاهی برتری‌باورانه است و با ایدئولوژی‌هایی همسو است که حتی منجر به مخاصمات بین‌المللی و کشتار جمعی شده‌اند. مروری بر تاریخ جنگ جهانی دوم و به‌ویژه گزاره‌های نژادپرستانه و برتری‌طلبانه‌ای که زمینه‌ساز این جنگ شد، شاید آموزه‌های عامی داشته باشد که ما را به تأمل وادارد و در پذیرش گزاره‌های مشابه در حوزه‌ی ادبیات محتاط کند.

گروهی از دانشگاهیان با نقد ژورنالیستی مخالفند و گروهی از روزنامه‌نگاران ادبی هم منتقد نقد دانشگاهی هستند. گروهی هم معتقدند که این دو رویکرد نه در تقابل با یکدیگر، بلکه مکملِ هم هستند و باید بین‌شان پیوند برقرار شود. شما جزو منتقدانی هستید که همیشه هم با مطبوعات همکاری داشته‌اید و نقدهایتان در نشریات منتشر شده و هم رویکردتان در نقد ادبی، رویکردی آکادمیک بوده است. نظرتان درباره رویکرد ژورنالیستی و دانشگاهی در نقد ادبی چیست؟ آیا این دو لزوماً نقطه مقابل یکدیگرند یا می‌توانند مکملِ هم باشند؟

اگر بخواهم با استفاده از مصطلحات نظریه‌ی دریدا (واسازی) به شما پاسخ دهم، باید بگویم قائل به «تقابل دوجزئی» بین این دو نوع از نگارش نیستم. اساساً مطالبی که در نشریات (روزنامه‌ها، مجلات، سایت‌های غیردانشگاهی، و امثال آن) درباره‌ی آثار ادبی منتشر می‌شوند، review یا اصطلاحاً «مقالات مرور و معرفی‌» محسوب می‌شوند، نه نقد ادبی به معنای اخص کلمه. البته در مطبوعات ما این قبیل نوشته‌ها را نقد ادبی می‌نامند، شاید به این دلیل که در این نوشته‌ها نوعاً انتقاداتی هم مطرح می‌شود. اما این یک خطای واژگانی و ادراکی است. از دو نکته نباید غفلت کنیم: نخست این‌که «نقد» به معنای «انتقاد» نیست و دست‌اندرکاران نقد ادبی برای انتقاد (یا تعریف و تمجید) از آثار ادبی مطلب نمی‌نویسند. دو دیگر این‌که مطالب ژورنالیستی بر پایه‌ی، یا با ارجاع به، نظریه‌های ادبی نوشته نمی‌شوند و در آن‌ها از مصطلحات (ترمینولوژی) و روش‌شناسی (متدولوژی) نظریه‌های نقادانه پیروی نمی‌شود. می‌دانیم که هر نظریه‌ای دو جزء اساسی دارد: ترمینولوژی که ناظر بر مفاهیم تعریف‌شده در چهارچوب همان نظریه است، و متدولوژی که ناظر بر شیوه‌ی کاربرد آن مفاهیم برای خوانش نقادانه‌ی متون است. مقالات نقد ادبی لزوماً باید بر پایه‌ی نظریه‌های ادبی نوشته شوند و شواهد کاربرد نظریه (ارجاع به همین دو جزء) در آن‌ها به چشم بخورد. حال آن‌که آنچه در مطبوعات راجع به آثار ادبی نوشته می‌شود، بر دیدگاه‌های شخصی نگارنده یا ارزش‌داوری‌های فردی او از فلان رمان یا بهمان مجموعه‌ی شعر و غیره استوار است که البته در مقالات ریویو یا همان «مرور و معرفی» اشکالی ندارد، اما نقد ادبی محسوب نمی‌شود. تفاوت بین نگارش علمی و نگارش ژورنالیستی، سلسله‌مراتبی نیست. به بیان دیگر، مقصود این نیست که مقالات علمی بر مقالات ژورنالیستی برتری دارند، یا برعکس. این دو نوع نوشتار ماهیتاً متفاوت‌اند و هر کدام در جای خود می‌تواند مفید باشد. این قبیل مناقشات درباره‌ی این‌که نقد ادبی علمی ارزش ندارد یا دارد، یا این‌که مقالات ژورنالیستی ارزش دارند یا بی‌ارزش‌اند، وقت و انرژی ما در مطالعات ادبی را بیهوده هدر می‌دهد. به گمانم بسیار عبث است که فکر و وقت و توان‌مان را صرف اثبات این موضوع کنیم که متخصصان علوم آزمایشگاهی کاری کم‌اهمیت‌تر یا مهم‌تر از کار پزشکان انجام می‌دهند. یا چقدر عبث است که مناقشه کنیم آیا کار جراحان مهم‌تر است یا کار فیزیوتراپیست‌ها. ماهیت کار آن‌ها با هم فرق دارد و هر کدام جایگاه خاص خودشان را دارند.

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است

این روزها بحث هوش مصنوعی و تأثیر آن در تولید متن، خیلی داغ است. به نظرتان هوش مصنوعی تأثیری بر نقد ادبی گذاشته یا می‌تواند در آینده تأثیر بگذارد؟ این تأثیر از چه نوعی است؟ لزوماً مخرب و آسیب‌زاست یا می‌تواند مثبت باشد؟

استفاده از امکانات فناوری‌های نو، از قبیل هوش مصنوعی، باید در چهارچوب فهمی فلسفی از انسان و رابطه‌ی او با جهان هستی تعریف و ضابطه‌مند شود. در غیر این صورت، مخاطرات و هزینه‌های بسیار گزاف فرهنگی را متحمل خواهیم شد. هوش مصنوعی امکان پردازش سریع داده‌ها، همچنین ارائه‌ی پاسخ‌های آنی بر اساس داده‌ها را فراهم می‌کند. اما باید دقت کرد که داده‌ها دقیقاً چه هستند و بر مبنای کدام سوگیری‌های گفتمانی تهیه شده‌اند. حتماً باخبر شدید که اخیراً هوش مصنوعی در پاسخ به پرسشی درباره‌ی آدولف هیتلر او را رهبری کم‌نظیر معرفی کرد و بسیار قابل‌ستایش دانست. این ارزیابی با دانسته‌های تاریخی ما از جنگ جهانی دوم مغایرت دارد، اما نکته این‌جاست که داده‌های قبلی به هوش مصنوعی به‌گونه‌ای انتخاب شده بود که بر چنین ارزیابی‌ای صحّه می‌گذاشت. این رخداد که نه‌فقط بسیاری از دست‌اندرکاران توسعه‌ی فناوری اطلاعات بلکه همچنین اصحاب تاریخ و کلاً علوم انسانی را بهت‌زده کرد، فقط نمونه‌ای کوچک از مخاطرات هوش مصنوعی است. از کاربرد وسیع و عمومی هوش مصنوعی هنوز مدت مدیدی نمی‌گذرد، ولی اخیراً مناقشات حقوقی و اخلاقی متعددی درباره‌ی نحوه‌ی استفاده از آن پیش آمده است و این خود نشان می‌دهد که نباید با ساده‌پنداری هر امکان فناورانه‌ی نوپدیدی را به فال نیک بگیریم. برای قیاس، هرچند در حوزه‌ای دیگر، می‌توان به کاربرد داروها فکر کرد. چه بسیارند داروهایی که تا همین یک دهه پیش وسیعاً کاربرد داشتند، ولی اکنون می‌دانیم که مصرف آن‌ها موجب بیماری‌های مهلک اما پنهان می‌شد و لذا اکنون تجویز آن داروها ممنوع شده است. شاید در آینده‌ای نه‌چندان دور همین اتفاق در حوزه‌ی فناوری‌های اطلاعات و به‌طور خاص هوش مصنوعی رخ بدهد. در کار خودم، شاهد هستم که ضعیف‌ترین دانشجویان در مقاطع فوق‌لیسانس و دکتری از هوش مصنوعی برای ارائه‌های کلاس و کلاً تکالیف درسی استفاده می‌کنند، بی آن‌که خودشان حتی چند سطر درباره‌ی موضوع ارائه یا تکلیف درسی‌شان مطالعه کرده باشند. وقتی از همین دانشجویان ساده‌ترین پرسش را درباره‌ی همان موضوعاتی که در ارائه‌های کلاسی‌شان مطرح می‌کنند بپرسید، از پاسخ دادن عاجز می‌مانند. اخیراً از همکاران می‌شنوم که بسیاری از پایان‌نامه‌های دانشجویان در واقع حاصل این نوع استفاده‌ی ضدعلمی از هوش مصنوعی است، به‌نحوی که دانشجو هیچ دانشی درباره‌ی موضوع پایان‌نامه‌اش ندارد و صرفاً آن را از طریق هوش مصنوعی تهیه کرده است. اگر متضاد «هوشمندی» کلمه‌ی «خنگی» باشد، باید از خود بپرسیم: آیا هوش مصنوعی نتیجه‌ای متضاد با آنچه از آن توقع داشتیم به بار نیاورده و صرفاً کسب مدارک پوچ را تسهیل نکرده است؟

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است

در حوزه‌ی ادبیات، تأثیر هوش مصنوعی در تولید رمان و ترجمه به نابودی خلاقیت انجامیده است. در گذشته رمان‌نویسان ما برای نوشتن رمانی دویست صفحه‌ای مدت‌های مدید تحقیق می‌کردند. اظهارات هوشنگ گلشیری در مصاحبه‌ای، راجع به روزهای متمادی‌ای که برای مطالعه درباره‌ی زبان فارسیِ دوره‌ی قاجاریه به کتابخانه‌ی مجلس می‌رفت و منابع متعدد را می‌خواند تا با شیوه‌ی بیان و مصطلحات زبانی رایج در دوره‌ی قاجاریه آشنا شود را بخوانید تا بهتر دریابید که نوشته شدن رمان کوتاهی مانند «شازده احتجاب» مستلزم چه میزان از پژوهش ادبی، زبانی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی بوده است. نتیجه‌ی آن نوع سخت‌کوشیِ محققانه، اثر ادبی‌ای شد که در زمره‌ی بهترین رمان‌های مدرن فارسی است و ردپای تکنیک‌های استفاده‌شده در آن را در آثار بعدی به‌وضوح می‌توان دید. «شازده احتجاب» حاصل خلاقیتی است که پشتوانه‌ی پژوهشی دارد. هوش مصنوعی این نوع پژوهش و کلاً خلاقیت ادبی را به کاری زائد تبدیل کرده است. همین تأثیر ویرانگرانه را در حوزه‌ی ترجمه هم می‌توان دید. زمانی مترجمان طراز اول ما از قبیل ابوالحسن نجفی، رضا سیدحسینی، عبدالله کوثری، منوچهر بدیعی و دیگران شاهکارهای ادبیات جهان را هنرمندانه (حتی باید گفت خلاقانه) با حفظ سبک نویسنده‌ی اصلی به فارسی ترجمه می‌کردند و ما خوانندگان فارسی‌زبان با خواندن ترجمه‌های دقیق و سبک‌شناسانه‌ی آن‌ها همان حس‌وحالی را تجربه می‌کردیم که خواننده‌ی آن آثار به زبان اصلی می‌داشت؛ اما اکنون هوش مصنوعی آثار ادبی را با فاحش‌ترین اشتباهات مفهومی و سبکی، ولی با سرعتی حیرت‌آور در اختیار ما می‌گذارد و برخی از ناشران هم با ذوق‌زدگی از سرعت انجام کار، این ترجمه‌ها را بی‌محابا منتشر می‌کنند و متوجه نیستند که چقدر ادبیات و نهایتاً فرهنگ را تضعیف می‌کنند. اشتباهات هوش مصنوعی در ترجمه متون ادبی همان‌قدر بزرگ است که قابل‌ستایش اعلام شدن هیتلر از سوی هوش مصنوعی. ما آن ارزیابی به‌غایت نادرست تاریخی را اشتباهی فاحش و نابخشودنی محسوب می‌کنیم ولی هنوز به درجه‌ای از آگاهی درباره‌ی مخاطرات هوش مصنوعی در حوزه‌ی ادبیات نرسیده‌ایم که اشتباهات مفهومی و سبکی آن در ترجمه‌ی ادبی را بفهمیم. همچنان که اشاره کردم، بسیاری از داروها سال‌ها و سال‌ها استفاده شدند تا این‌که محققان علوم آزمایشگاهی و پزشکی متوجه‌ی سرطان‌آور بودن آن‌ها شدند.

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است

چه چشم‌اندازی پیشِ روی نقد ادبی در ایران می‌بینید؟

در کتاب «نقد ادبی و دموکراسی» پاسخی به این پرسش داده‌ام که خلاصه‌اش از این قرار است: نقد ادبی کنشی اجتماعی و دموکراتیک، مبتنی بر چندصداییِ نظریه‌هاست. این نظریه‌ها متنافرند، ولی تنافرشان مانع از همزیستی مسالمت‌آمیز آن‌ها نیست. نظریه و نقد ادبی در یونان باستان و با رساله‌ی «شعرشناسی» ارسطو آغاز شد. یونان مهد دموکراسی است و این تفکر دموکراتیک که صداهای متنافر لزوماً مانعةالجمع نیستند و می‌توانند همزیستی داشته باشند، شالوده‌ی اندیشه‌ی پایه‌گذاران نقد ادبی بود. تلاش برای شناساندن نظریه و نقد ادبی در فرهنگی که سنخیتی با دموکراسی ندارد، کار سهلی نیست و اغلب با دشواری‌های مختلف توأم می‌شود. مقصودم صرفاً دشواری‌ها و موانعی نیست که اصحاب قدرت سیاسی یا نهادهای رسمی ایجاد می‌کنند، بلکه همچنین نظر دارم به رفتار همان کسانی که خود را در اپوزیسیون و به‌اصطلاح روشنفکر، فرهنگی، هنردوست، نویسنده، هنرمند، منتقد، ترقی‌خواه و غیره می‌دانند. فرهنگ تمامیت‌خواه و استبدادی، صداهای متنافر را برنمی‌تابد. در چنین فرهنگی، نقد ادبی تبدیل می‌شود به اتهام‌زنی، فحاشی، باندبازی و تخطئه‌ی دیگران. در یک کلام، همه مشغول دیگری‌سازی می‌شوند. در چنین فضایی، واقعاً دشوار است که کسی بخواهد، بدون هیاهو و بدون باندسازی، با کار علمی به نقد ادبی کمک کند. اما فراموش نکنیم که تاریخ سازوکارهای درون‌ذاتی خود را دارد و عاقبتی عبرت‌آموز برای رفتارهای ویرانگرانه قرار می‌دهد. به اعتقاد من، اگر کسی می‌خواهد آینده یا چشم‌انداز بهتری برای نقد ادبی رقم بزند، باید این کار را با ادای سهم در ایجاد آگاهی اجتماعی و دانستگی علمی ادا کند. تاریخ هم به‌موقع قضاوت خواهد کرد. به قول شاملو، «تاریخ ادیب نیست، اما لغتنامه‌ها را اصلاح می‌کند.»

تأکید بر تولید نظریه‌های «بومی»، خطرناک است/هوش مصنوعی خلاقیت ادبی را نابود کرده است