سعید گودرزی عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان، منتقد و پژوهشگر ادبی در حاشیه نشست دانشگاهی «گپی درباره ادبیات و زندگی» در گفتوگو با خبرنگار آنا اظهار کرد: دیباچه فرهنگ ادبی ما به شعر و داستان گروه خورده و بدرقه آن نیز با آن فرجام مییابد؛ کودک در گاهواره با ترنم لالایی مادرانه چشم به جهان میگشاید و در گذار زندگی، داستان واره سیر میکند و پس از مرگ نیز بر مزارش با آرایهای شعرگون بدرود میگویند.
سعید گودرزی بیان کرد: زندگی و مرگ پربسامد در ادبیات ایرانی بسان سایر کشورهای غربی توصیف شده؛ گروهی شاعران خوشبینانه و گروهی بدبینامه به آن نگریستهاند.
وی در ادامه ضمن نمونهآوری از شاعران ایرانی اشاره کرد: سهراب سپهری در مجموعههای «صدای پای آب» و «حجم سبز» با نگاه کامجویانه و روشنگرانه به زندگی سراییده است: «زندگانی سیبی است / گاز باید زد با پوست... / زندگی خالی نیست/ مهربانی هست/ سیب هست/ آری تا شقایق هست زندگی باید کرد..» او تا بدان جا پیش میرود که جلوهای رخشان از آن را مینمایاند: «زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ پرشی دارد اندازه عشق/ زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود/...» حتی سهراب به مرگ نیز با چشم امیدوارانه نظر میاندازد: «نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست!... مرگ با خوشه انگور میآید به دهان / مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند/ ... گاه در سایه نشسته است و به ما مینگرد.» سهراب مرگ را حتی زیست دوباره میداند: «فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ... و همه میدانیم ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است.»
مسئول باشگاه رشد استعدادهای هنری و ادبی جوان دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان تبیین کرد: فروغ فرخزاد از زندگی روزمره و همیشگی سخن میگوید که در آن تصاویر، زیبا و هیجانی نیست، بلکه بیمعنا و یکنواخت است: «زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد/ زندگی شاید طفلی ست که هر روز از مدرسه برمیگردد... زندگی شاید ریسمانی ست که مردی با خود آن را از شاخه میآویزد / یا عبور گیج رهگذری که کلاه از سر برمیدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید: صبح به خیر.» او در مجموعه «عصیان» با نگاه ناکامجویانه از زندگی پرده برداری میکند: «آه زندگی/ منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم/ نه به فکرم که رشته پاره کنم/ نه بر آنم که از تو بگریزم ...» فروغ آنقدر ناامیدانه مینگرد که امیدی به آزادی و رهایی ندارد: «حرف لحظهها را میفهمم/ نجاتدهنده در گور خفته است...»
گودرزی یادآور شد: نیما یوشیج هم از مسیر زندگی به مرگ میرسد: «زندگی گوی غلتانیست، میغلتد/ بر زمینهای بس هموار و ناهموار/ از بر سنگی به سنگی تا شود یک روز پاره.» ولیکن در این گذار هر چه آید را پذیرا میشود: «از زمین برکنید آزادی / تا به طرح نو کنمی آباد/ به زمین رنگ خون بباید زد/ مرگ یا فتح هر چه باداباد/ یا بمیریم جمله یا گردیم/ صاحب زندگی آزاد»
این پژوهشگر ادبی تشریح کرد: اخوان ثالث به مرگ گاه بدبینانه مینگرد:» چه وحشتناک / نمیآید مرا باور / و من با این شبیخونهای شوم و بیشرمانهای که دارد مرگ / بدم میآید از این زندگی دیگر/ چه بی رحمند صیادان مرگ،ای داد!» ولیکن او گاهی خوش بینانه عشق را تنها راه چاره میداند که میتواند انسان را به زندگی دلبسته کند و تهیگی نجات باشد: «زندگی شاید همین باشد؟ یک فریب ساده و کوچک/ آنهم از دست عزیزی که تو دنیا را / جز برای او و جز با او نمیخواهی/ من گمانم زندگی باید همین باشد.»
این منتقد ادبی و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان افزود: شاملو بر این باور است که به زندگی فقط منتهی به مرگ نمیشود، بلکه باید بهگونهای با ارزش زیست کنیم تا همیشه سرمد بمانیم. او در شعرش از مرز نیستی و هستی میگوید: «گر بدین سان زیست میباید پست/ من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم/ بر بلند کاج خشک کوچه بن بست/گر بدین سان زیست میباید پاک / من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه/ یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک.»
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان متذکر شد: سهراب سپهری گیراییها و نیکوییهای زندگی را ترسیم میکند و رنگ معنوی به آن میبخشد، نیما نیز زندگی و مرگی ققنوسوار را پیش مینهد. همچنین شاملو مرگ اختیاری و آرمانی را جاودانه برمیشمارد. چنین نیز فرخزاد بار رنج و سختی را به جان میکشد و رویدادهای پرستوه روزمرگیها را مینمایاند و اخوان هرچند به زندگی، شکاک و بدگمان است، اما مرگ را به زندگی بدبختانه برتری میدهد.
انتهای پیام/