شناسهٔ خبر: 74900797 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: میزان | لینک خبر

یادداشت|

مرز جان؛ اجرایی ساده و بی‌ادعا که هم می‌خنداند و هم تلخی را به آرامی در دل می‌نشاند

نمایش «ریگ چاه» به شکلی پذیرفتنی، امر تراژیک را از مسیر موقعیت‌های کمدی روایت می‌کند؛ نه با شوخی‌های بیرونی و سرخوش، بلکه با طنزی درونی که از دل تلخی‌ها می‌جوشد.

صاحب‌خبر -
خبرگزاری میزان -

متین محجوب منتقد و مرورنویس تئاتر در یادداشتی درباره نمایش «ریگ چاه» نوشت:

یکم) مرز باریک میان خنده و اندوه

«ریگ چاه» از آن دسته نمایش‌هایی‌ست که بی‌آنکه ادعای فرم و فلسفه داشته باشد، آهسته و بی‌سر و صدا در جان آدم ته‌نشین می‌شود. اجراییست درباره شش سرباز مرزی که در پاسگاهی دورافتاده -جایی به نام ریگ چاه- روزگار می‌گذرانند؛ سربازانی از اقوام گوناگون و با لهجه‌های ناهمگون که تفاوتشان نه شکاف می‌سازد و نه تقابل، بلکه همان چیزی می‌شود که آنان را کنار هم نگه می‌دارد. 

در لایه‌های زیرین «ریگ چاه» می‌توان رگه‌ای آرام اما مداوم از دغدغه پاسداری از این سرزمین را دید؛ دغدغه‌ای که نه در هیاهو که در روزمرگی خاموش شش سرباز جاری است. نمایش یادآور می‌شود امنیت، نتیجه فداکاری‌های پرطمطراق نیست، بلکه حاصل حضور بی‌ادعای کسانی‌ست که در دورترین نقطه‌ها ایستاده‌اند تا دیگران زندگی عادی‌شان را ادامه دهند. این نگاه، از «مرز» چهره‌ای انسانی می‌سازد: جغرافیایی که با جان ساخته شده است، اما ارزشش از شمار جان‌های ازدست‌رفته فراتر می‌رود. «ریگ چاه» بی‌آنکه به شعار پناه ببرد، یادآور می‌شود که وطن بیش از آن‌که به مرگ‌ها متکی باشد به زندگی‌هایی وابسته است که با ایستادگی حفظ شده‌اند. 

نمایش به شکلی پذیرفتنی، امر تراژیک را از مسیر موقعیت‌های کمدی روایت می‌کند؛ نه با شوخی‌های بیرونی و سرخوش، بلکه با طنزی درونی که از دل تلخی‌ها می‌جوشد. تماشاگر در همان لحظه‌ای که می‌خندد، بی‌اختیار دچار بغضی گنگ می‌شود و این دو حس، به جای خنثی‌کردن هم، یکدیگر را تقویت می‌کنند. همین دوگانگی خنده و اندوه است که اجرا را از سطح سرگرمی بالا می‌کشد و به تجربه‌ای انسانی بدل می‌کند. 

علی پیمان، نویسنده و کارگردان اثر، خود در همین نقطه خدمت سربازی کرده است. همین تجربه زیسته است که نمایش را از ابتذالِ شعار و تصنع نجات می‌دهد. ریگ چاه در سادگی‌اش ریشه دارد: متنی روان، صحنه‌ای مینیمال، میزانسن‌های شسته‌رفته و بازیگرانی که بیش از آن‌که نقش بزنند، زندگی می‌کنند. 

دوم) بدن‌هایی که روایت می‌کنند

یکی از وجوه شاخص «ریگ چاه» حضور پررنگ بدن در اجراست. بازیگران نه تنها با گفتار، بلکه با ایستادن‌ها، نشستن‌ها، مکث‌ها و سکوت‌ها روایت می‌کنند. بدن در این نمایش به شیئی متحرک بدل نمی‌شود، بلکه به نشانه‌ای زیسته و پرمعنا تبدیل می‌شود؛ گویی عضلاتِ هر کدام از این سربازها، وزن تمام روزهای خسته را بر صحنه حمل می‌کنند. 

این بهره‌گیری از بدن، همان چیزی‌ست که باعث می‌شود نمایش با وجود کمبود امکانات صحنه‌ای، سرپا و سرزنده بماند. طراحی صحنه، عامدانه ساده است، گویی خالی گذاشته شده تا بازی‌ها تنهایی بار روایت را به دوش بکشند. موسیقی هم درست در همان نقطه‌ای وارد می‌شود که باید؛ نه برای تزئین، بلکه برای تأکید. 

نمایش در عین صمیمیت، از انسجام دراماتیک نیز غافل نیست. موقعیت‌ها به نرمی به یکدیگر وصل می‌شوند، دیالوگ‌ها موجز و پرکاربردند و ریتم اجرا به گونه‌ای است که مجال دلزدگی به تماشاگر نمی‌دهد. تماشاگر بی‌آنکه بفهمد، از لبخندهای ابتدایی به درون اندوهی آرام سُر می‌خورد؛ همان اندوهی که از ابتدا زیر همه‌چیز جریان داشته است. 

سوم) صداقت کافی نیست، ضربه هم لازم است

با این‌همه، «ریگ چاه» بی‌نقص نیست. صحنه پایانی، با آن‌که برآیند منطقی داستان است، ضربه‌ای را که می‌توانست بر جان مخاطب بنشاند، وارد نمی‌کند. گره‌افکنیِ متن تا حدی کم‌رمق است و نقطه اوج، در مقایسه با مسیر پرکشش اجرا، از شدّت و عمق کافی برخوردار نیست. 

فن بیان برخی بازیگران هم گاه از دقت تهی می‌شود، دیالوگ‌هایی که می‌توانستند تماشاگر را تکان دهند، در لحن فرومی‌ریزند و بی‌اثر می‌شوند؛ از جمله صحنه‌ای که یکی از سربازان از میل به خودکشی سخن می‌گوید، اما لحن بی‌جان بازیگر، اثر آن را از میان می‌برد. 

همچنین طراحی صحنه با آن‌که در کلیت درست و مینیمال است، در برخی بخش‌ها تهی‌تر از آن است که باید باشد؛ فقدان نشانه‌های بصریِ اندک اما هوشمندانه، باعث می‌شود صحنه گاهی بیش از حد خالی و بی‌جان به نظر برسد. 

چهارم) ساده بودن، دشوارترین کار است

«ریگ چاه» بیش از هرچیز، یادآور این نکته است که صداقت در روایت، خود یک دستاورد است. این نمایش با تکیه بر صداقت و سادگی، بی‌آنکه در دام خودنمایی یا ادعا بیفتد، جهان خویش را می‌سازد و آن را بی‌پیرایه به تماشاگر می‌سپارد. 

این اثر ثابت می‌کند که برای تأثیرگذاری، همیشه نیاز به طمطراق و جلوه‌های پرزرق‌وبرق نیست؛ گاهی شش سرباز خسته، چند لهجه‌ رنگارنگ، خنده‌ای ناگهانی و بغضی پنهان، کافی‌اند تا صحنه بدل شود به آینه‌ای که تماشاگر در آن نه فقط شخصیت‌ها، که خود را می‌بیند.