شناسهٔ خبر: 74853377 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جماران | لینک خبر

یادداشت/

پایان دیپلماسی پنهان؛ تحلیل آینده مذاکرات صلح در خاورمیانه پس از حمله اسرائیل به قطر

آن روز، هواپیماهای اسرائیلی چیزی بیش از یک ساختمان را هدف گرفتند؛ آن‌ها به قلب یک فرآیند دیپلماتیک شکننده شلیک کردند و با این کار، «پایان یک دوره» را اعلام کردند. دوره‌ای که در آن، گفتگو و مذاکره، هرچند سخت و نامرئی، هنوز بخشی از ابزار سیاست‌گذاری بود. اکنون، با از بین رفتن این ابزار، منطقه وارد فاز جدیدی از تقابل بی‌پرده و بی‌قاعده شده است که پیامدهای آن، فراتر از خطوط مرزی است و نظم جدیدی را نوید می‌دهد که هنوز صورت‌بندی نهایی آن مشخص نیست.

صاحب‌خبر -

مقدمه

در تاریخچه‌ لبریز  از درگیری و خیانت خاورمیانه، رویدادها اغلب به شکل ز‌لزله هایی ژئوپلیتیک ظاهر می‌شوند که تنها پس از فروکش کردن گرد و غبار، ابعاد واقعی خسارات‌ آنها آشکار می‌گردد. حمله هوایی اخیر اسرائیل به پایتخت قطر، یکی از این لحظات تعیین‌کننده بود. این عملیات نه یک اقدام نظامی صرف، بلکه به مثابه یک بیانیه راهبردی بود که به یکباره، آخرین ستون‌های مذاکرت دیپلماتیک پنهان را فرو ریخت. مذاکراتی که بر اساس اعتماد ناچیز و کانال‌های غیررسمی بنا شده بود و برای دو سال، تنها روزنه‌ امید برای فرونشاندن شعله‌های جنگ در غزه به شمار می‌رفت. آن روز، هواپیماهای اسرائیلی چیزی بیش از یک ساختمان را هدف گرفتند؛ آن‌ها به قلب یک فرآیند دیپلماتیک شکننده شلیک کردند و با این کار، «پایان یک دوره» را اعلام کردند. دوره‌ای که در آن، گفتگو و مذاکره، هرچند سخت و نامرئی، هنوز بخشی از ابزار سیاست‌گذاری بود. اکنون، با از بین رفتن این ابزار، منطقه وارد فاز جدیدی از تقابل بی‌پرده و بی‌قاعده شده است که پیامدهای آن، فراتر از خطوط مرزی است و نظم جدیدی را نوید می‌دهد که هنوز صورت‌بندی نهایی آن مشخص نیست.

 

شطرنج در دوحه: تحلیل راهبردهای متناقض و مرگ دیپلماسی

برای درک کامل ابعاد این فاجعه دیپلماتیک، باید به ریشه‌ها و دلایل از بین رفتن ناگهانی مذاکرات پرداخت. این تحلیل، نیازمند دقت در بررسی اصول نظری و انگیزه‌های متناقض بازیگران است.

نقش قطر در معماری دیپلماسی خاورمیانه، بر یک اصل حیاتی بنا شده بود؛ «بی‌طرفی استراتژیک». این کشور، با میزبانی از بزرگ‌ترین پایگاه هوایی آمریکا در منطقه و هم‌زمان، پذیرش دفتر سیاسی حماس، خود را به عنوان یک کانال ارتباطی منحصر به فرد میان بازیگران متخاصم قرار داد. این کانال، که از سال ۲۰۱۲ و پس از انتقال خالد مشعل به دوحه آغاز شده بود، بر مبنای یک اعتماد حداقلی و نانوشته استوار بود. در این مدل، حماس و اسرائیل، که هیچ راه ارتباط مستقیمی نداشتند، از طریق واسطه‌های قطری و آمریکایی، پیام‌ها و پیشنهادهای خود را رد و بدل می‌کردند. این فرآیند، نه تنها برای تبادل اطلاعات، بلکه برای حفظ «مصونیت مذاکره‌کنندگان» حیاتی بود. در دیپلماسی، احترام به امنیت نمایندگان طرفین، یک اصل مقدس و بنیادین است که بدون آن، هیچ مذاکره‌ای نمی‌تواند آغاز یا ادامه یابد. حمله اسرائیل به تیم مذاکره‌کننده حماس در دوحه، نقض فاحش و عمدی این اصل بود. این عملیات، عملاً پیام داد که در این جنگ، هیچ قانون یا هنجاری وجود ندارد که بتواند مصونیت را تضمین کند، و به این ترتیب، بنیاد اعتمادی که مذاکرات بر آن استوار بود را با خاک یکسان کرد.

تیم مذاکره کننده حماس در دوحه متشکل از چهره‌هایی مانند خلیل الحیه و زاهر جبارین بود که به طور مداوم در حال گفتگو با واسطه‌ها بودند. گزارش‌ها نشان می‌دهد که این گروه در آستانه پاسخ به آخرین پیشنهاد آتش‌بس آمریکا قرار داشت که این حمله غافلگیرکننده رخ داد. این امر، تمام تلاش‌های طاقت‌فرسای دیپلماتیک را که ماه‌ها و سال‌ها به طول انجامیده بود، یک ‌شبه خنثی کرد. بررسی های کارشناسی حاکی از آن است  که اسرائیل ازجنگنده های دارای فناوری‌های  رادار گریز برای حمله استفاده کرده و این امر باعث شده تا پدافند هوایی قطر قادر به شناسایی و واکنش به موقع نباشند. این عدم اقدام، نه تنها به دلیل غافلگیری، بلکه به دلیل یک برتری فناورانه قاطع بود که اسرائیل را قادر ساخت در قلب یک متحد آمریکا، دست به عملیاتی بزند که از نظر تکنیکی بی‌عیب و نقص به نظر می‌رسید، اما از نظر سیاسی، یک فاجعه به بار آورد.

تناقض در رفتار اسرائیل، یک «پارادوکس استراتژیک» بود که نمی‌توان آن را با توجیهات ساده‌ای همچون «انتقام» توضیح داد. چگونه ممکن است یک دولت، هم‌زمان پیشنهاد آتش‌بس آمریکا را بپذیرد و در همان لحظه، به تیم مذاکره‌کننده طرف مقابل حمله کند؟ این اقدام دوگانه، فراتر از یک خطای محاسباتی، یک انتخاب آگاهانه بود. دولت نتانیاهو به خوبی می‌دانست که پذیرش پیشنهاد آمریکا تنها یک حرکت تاکتیکی برای حفظ وجهه بین‌المللی است، در حالی که حمله نظامی، سیاست واقعی آن‌ها برای از بین بردن مذاکرات و ادامه جنگ تا نابودی کامل حماس بود. این تناقض، یک پیام واضح و تلخ به حماس و حامیانش در منطقه فرستاد: مذاکره با اسرائیل بی‌معناست، زیرا حتی اگر پای میز مذاکره هم بنشینید، آن‌ها به دنبال کشتن شما هستند. این پیام، به طور متناقض، به بخش های رادیکال در هر دو طرف قدرت بخشید. در حماس، این اقدام، موضع کسانی را که مذاکره را یک بازی می‌دانستند، تقویت کرد؛ و در اسرائیل، به جناح‌ راست افراطی که تنها به راه حل نظامی اعتقاد دارند، مشروعیت مضاعف بخشید.

این اقدام، به نوعی نشانه‌ای از سرخوردگی بود. سرخوردگی از اینکه دیپلماسی، آن‌طور که باید، نتوانسته است اهداف جنگی اسرائیل را محقق کند. اسرائیل با این حمله، اعلام کرد که دیگر حاضر به پذیرش راه حل‌های نیمه‌تمام نیست و تنها به زبان قدرت سخن خواهد گفت. این حمله، یک قمار بزرگ بود که هزینه‌های دیپلماتیک سنگینی داشت، اما نتانیاهو به نظر می‌رسید که آماده پرداخت آن است، با این امید که بتواند به پیروزی مطلق دست یابد.

 

افق نظم نوین منطقه‌ای

پیامدهای این حمله، در کوتاه‌مدت و بلندمدت، بر تمامی بازیگران کلیدی منطقه تأثیر گذاشت و نشان داد که خاورمیانه وارد فاز جدیدی از روابط بین‌الملل شده است.

نخست‌وزیر قطر، این حمله را «تروریسم دولتی» نامید، عبارتی که در چارچوب حقوق بین‌الملل و مطالعات سازمان‌های اطلاعاتی، به معنای استفاده یک دولت از اقدامات خشونت‌آمیز و غیرقانونی برای اهداف سیاسی است. این واژه، هرچند از نظر حقوقی الزام‌آور نیست، اما ماهیت جنایت را به خوبی توصیف می‌کند. با این حال، علی‌رغم محکومیت‌های گسترده از سوی ده‌ها کشور از جمله الجزایر، استرالیا، کانادا و چندین کشور اروپایی و عربی، این حمله بدون مجازات ماند. این فقدان پاسخگوئی، به دو دلیل کلیدی قابل تحلیل است: اول، ناتوانی نهادهای بین‌المللی در اعمال قوانین خود بر بازیگران قدرتمند، و دوم، حمایت‌های ژئوپلیتیکی که به اسرائیل مصونیت عملیاتی می‌بخشد. این وضعیت، پیامی خطرناک به دیگر بازیگران در مورد «هزینه میانجی‌گری» فرستاد. این حمله نشان داد که میزبانی از گروه‌هایی که هدف ترور قرار دارند، می‌تواند منجر به نقض حاکمیت دولت و به خطر افتادن امنیت ملی شود. این امر، نه تنها قطر را از نقش خود عقب نشاند، بلکه می‌تواند دیگر میانجی‌گران بالقوه مانند عمان و عربستان سعودی را نیز از پذیرش چنین نقش پرمخاطره‌ای منصرف سازد. این حادثه همچنین مشروعیت‌زدایی از قواعد بین‌المللی را تقویت کرد و یک سابقه خطرناک ایجاد نمود.

برای درک عمق این موضوع، می‌توان به ترور محمود المبحوح در دبی در سال ۲۰۱۰ اشاره کرد که نمونه دیگری از عملیات‌های فراسرزمینی اسرائیل بود. آن رویداد نیز، با وجود افشای کامل جزئیات، تنها به یک بحران دیپلماتیک موقت منجر شد و مجازات حقوقی بین‌المللی در پی نداشت. این الگو نشان می‌دهد که اقدام در حوزه خاک دیگر کشورها برای اسرائیل، به یک ابزار پذیرفته شده، هرچند غیرقانونی، تبدیل شده است.

با از بین رفتن کانال‌های ارتباطی، چشم‌انداز صلح و راه‌حل دو کشوری بیش از هر زمان دیگری دور از دسترس به نظر می‌رسد. اکنون، این سؤالات اساسی مطرح است: آیا با فقدان یک میانجی قابل اعتماد، راه‌حل دو کشوری، که سال‌ها مورد حمایت اتحادیه اروپا و دیگران بود، کماکان قابل تحقق است؟ در پاسخ، باید گفت که دیپلماسی نیاز به بستر مناسب دارد، و حمله به دوحه این بستر را از بین برد. در این وضعیت، چه کسی یا چه سازمانی می‌تواند جایگزین قطر شود؟ پاسخ احتمالی، هیچکس است. هیچ بازیگر منطقه‌ای، اعم از عمان یا عربستان سعودی، در شرایط فعلی، از اعتبار کافی در نزد تمامی طرفین و یا از تمایل لازم برای پذیرش چنین ریسکی برخوردار نیست.

 

نتیجه‌گیری

در نتیجه، این حمله تنها یک عملیات نظامی نبود، بلکه پایانی بر دیپلماسی پنهان بود. این اقدام، جهان را وارد فاز جدیدی از روابط کرد که در آن، ابزارهای نظامی بر ابزارهای دیپلماتیک ارجحیت دارند و قوانین گذشته دیگر اعتباری ندارند. این لحظه، به جای آنکه پلی به سوی صلح باشد، به عنوان یک گام بلند در جهت پرتگاه تقابل بی‌مهار عمل کرد. تنها یک پرسش باقی می‌ماند: آیا این حمله به معنای «پایان دیپلماسی پنهان» است یا تنها به صورت موقت آن را به تعلیق درآورده و یک فاز جدید از «تقابل علنی» را در منطقه آغاز کرده است؟ زمان، به زودی پاسخ این سؤال را خواهد داد.

موشک‌هایی که در قلب پایتخت قطر فرود آمدند، نه تنها مذاکرات را از بین بردند، بلکه یک پارادوکس ویرانگر را آشکار ساختند: در حالی که این حمله اعتبار آمریکا را به عنوان یک ضامن امنیتی تضعیف کرد، هم‌زمان به طور ناخواسته کشورهای عربی را که پیش از این با هم اختلاف داشتند، در برابر یک تهدید مشترک متحد ساخت. این رویداد، تصویر شفافی از فرسایش نظم کهن و آغاز یک نظم نوین ارائه داد که در آن، قوانین بین‌المللی، تنها تا جایی اعتبار دارند که توسط قدرت‌های بزرگ حمایت شوند. اکنون، ابهام بر آینده منطقه سایه افکنده است؛ دیپلماسی پنهان به پایان رسیده و پرسش این است که آیا در خلأ آن، تنها صدای جنگ شنیده خواهد شد یا بازیگران منطقه‌ای، راهی برای بازگشت از لبه پرتگاه پیدا خواهند کرد.

 

مسعود کاظمیان، کارشناس امنیت ملی

اخبار مرتبط

انتهای پیام