شناسهٔ خبر: 74748607 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

«حیدرعلی مسعودی» استاد روابط بین‌الملل در برنامه «میز دیپلماسی» ایرنا؛

ضرورت اصلاح خطای شناختی در مذاکرات/ همکاری با آژانس می‌تواند با بازرسان مورد وثوق آغاز شود

تهران- استاد روابط بین‌الملل دانشگاه با اشاره به اینکه اروپا تلاش می‌کند قدرت مانور دیپلماتیک خود را در تعامل با آمریکا حفظ کند، گفت: امروز اروپا در میان رقابت جهانی آمریکا و چین با ابهام هویتی مواجه است و در این شرایط، مذاکرات مستقیم با آمریکا، بهره‌گیری تدریجی از همکاری با آژانس و اصلاح سوءبرداشت‌ها در روابط با جهان، کلید موفقیت ایران در دیپلماسی بین‌المللی خواهد بود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، روابط ایران با تروییکای اروپا، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و حتی آمریکا پس از جنگ تحمیلی 12 روزه، نیازمند بازنگری بر اساس شرایط جدید و الزامات و اقتضائات آن در قالب چارچوبی جامع است. در راستای تدوین این چارچوب، وزارت امور خارجه گفت‌وگوهایی را با آژانس بین‌المللی انرژی آغاز کرده است اما رسیدن به تفاهم با آلمان، فرانسه و انگلیس پس از فعال‌سازی فرایند بازگشت تحریم‌های شورای امنیت، موضوعی ساده و آسان به نظر نمی‌رسد. از این رو ابتدا باید با نگاهی آسیب‌شناسانه به بررسی مسیر طی شده در این روابط پرداخت. بدون این آسیب شناسی و تمرکز بر رفتار و انگیزه‌های پیدا و پنهان غرب در ارتباط با ایران نمی‌توان به نسخه‌ای قاطع دست یافت که بتواند ضمن حراست از منافع ملی، تهدیدات و تحریم‌ها علیه ایران را هم تا اندازه ممکن کاهش دهد.

به منظور تحلیل متغییرهای موثر بر روابط ایران با غرب، الزامات این روابط و مسیرهای کاستن از فشارها علیه تهران با «حیدرعلی مسعودی» استاد روابط بین‌الملل دانشگاه شهید بهشتی به گفت‌وگو پرداختیم.

اروپا در حال حاضر در نوعی «ابهام هویتی» قرار دارد

اتحادیه اروپا حداقل در سه پرونده غزه، اوکراین و ایران اگر نگوییم ناکام اما به عنصری کم‌اثر تبدیل شده است، از سوی دیگر در بخش های دیگر جهان مانند خاورمیانه و غرب آسیا هم به نوعی از رقابت با چین و یا حتی روسیه عقب مانده است، آیا با این شواهد می‌توانیم به این نتیجه برسیم که اتحادیه اروپا در حال از دست دادن جایگاه خود در نظام بین‌الملل است؟

ما در طی تقریباً دو یا سه دهه گذشته شاهد این بودیم که اروپایی‌ها نقش جهانی و بین‌المللی خود را بر اساس مفهوم «قدرت هنجاری» تعریف می‌کردند؛ یعنی مجموعه‌ای از اصول، قواعد و هنجارهای بین‌المللی، قواعد حقوق بشری، تأکید بر استفاده از حقوق بین‌الملل، تأکید بر چندجانبه‌گرایی در عرصه بین‌المللی و حل‌وفصل مناسبات جهانی. هرچه جلوتر آمدیم، به نظر می‌رسد این تلاش برای هویت‌یابی هنجاری به عنوان یک «قدرت هنجاری» کاهش یافته و اصولاً هم جهان و هم نقش اروپا به سمت حاشیه رانده شده است. دلیل این امر آن است که بسیاری از هنجارهای بین‌المللی که اروپایی‌ها پرچم‌دار و مدعی آن بودند، هم از سوی آمریکا و هم حتی توسط خود اروپایی‌ها خدشه‌دار و نقض شده است.

برجام نمونه‌ای از همان دیپلماسی چندجانبه‌ای بود که اروپایی‌ها دنبال می‌کردند، اما آن نیز نتوانست به نتایج لازم دست یابد؛ چرا که اروپایی‌ها تعهدات خود را نقض کردند و نتوانستند خسارت‌ها را جبران کنند. در نتیجه، با کاهش نقش قواعد و هنجارهای بین‌المللی و حتی پایبندی کشورهای اروپایی به آن‌ها، شاهد تغییر تدریجی این تعریف هستیم؛ به گونه‌ای که نوعی گذار از مفهوم «قدرت هنجاری» به سمت «قدرت ژئوپولیتیک» در حال رخ دادن است. هم‌زمان، برآمدن جریان راست افراطی در نقاط مختلف اروپا و حتی در آمریکا نیز سبب شده است ارزش‌ها و مبانی‌ که اروپا بر آن‌ها استوار بود، به‌تدریج کم‌رنگ‌تر شوند و مباحثی چون قدرت ژئوپولیتیک، رقابت‌های بین‌المللی، رویارویی با چین و ائتلاف‌سازی‌های جهانی دوباره برجسته شوند.

به نظر می‌رسد اروپا در حال حاضر در نوعی «ابهام هویتی» قرار دارد؛ یعنی نتوانسته دال مرکزی هویتی خود را پیدا کند تا بر مبنای آن کنش بین‌المللی طراحی نماید. برجام نمونه‌ای از همان دیپلماسی چندجانبه‌ای بود که اروپایی‌ها دنبال می‌کردند، اما آن نیز نتوانست به نتایج لازم دست یابد؛ چرا که اروپایی‌ها تعهدات خود را نقض کردند و نتوانستند خسارت‌ها را جبران کنند.

این ابهام هویتی اروپا و نقش آن را با مخاطره مواجه کرده است. اروپا، همان‌گونه که در تصویر معروف کاخ سفید مشاهده شد، در موقعیتی فرودست نسبت به آمریکا قرار گرفته و اکنون تلاش می‌کند تا برای خود قدرت مانور دیپلماتیک، ابزار چانه‌زنی و کارت بازی در تعامل با آمریکا ایجاد کند. با این حال، واقعیت آن است که اروپا دیگر اروپای دهه‌های گذشته نیست و امروز در میان رقابت بزرگ آمریکا و چین در وضعیتی از ابهام هویتی قرار دارد.

دلیل عمده فعال‌سازی اسنپ‌بک ناشی از تلاش اروپا برای ایجاد مانور دیپلماتیک با آمریکا بر سر مسائل بین‌المللی است

اوایل ماه جاری سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان فرایندی را موسوم به اسنپ‌بک فعال کردند که در صورت اجرایی شدن آن تحریم‌های سازمان ملل و شورای امنیت که با قطعنامه ۲۲۳۱ تعلیق شده بود باز خواهد گشت. ابتدا به ارزیابی دلایل این رفتار اروپا و انگیزه‌های این سه کشور بپردازیم. این سیاست اروپا علیه ایران با چه اهداف و انگیزه‌هایی جز همین ابزار چانه‌زنی که اشاره کردید، اعمال می‌شود؟

به نظر می‌رسد عمده تلاش اروپا در حال حاضر معطوف به نقش‌یابی‌های جدید در عرصه بین‌المللی است و این‌که چگونه بتواند در مجموعه پرونده‌هایی که اشاره شد همچون مسئله اوکراین و روسیه یا مسئله خاورمیانه و غزه، موضعی قابل چانه‌زنی با قدرت‌های جهانی، به‌ویژه ایالات متحده آمریکا، برای خود تعریف کند. هرچه جلوتر آمدیم، مشاهده شد که در دوره دوم ریاست‌جمهوری آقای ترامپ نقش اروپا بیش از پیش کمرنگ شد. با این حال، آن بدبینی‌های اولیه‌ای که در اروپا نسبت به اقدامات احتمالی و سیاست‌های دولت دوم ترامپ وجود داشت، به طور کامل تحقق نیافت. اروپایی‌ها در آغاز بر این باور بودند که با توجه به شعارهای آقای ترامپ از جمله این‌که در همان روز نخست ورود به کاخ سفید مسئله اوکراین و روسیه را حل خواهد کرد احتمال دارد آمریکا به سرعت به توافقی نامطلوب از نظر اروپایی‌ها با روسیه دست یابد؛ توافقی که امنیت اروپا و ساختار و معماری امنیتی آن را در معرض تهدید قرار می‌داد.

اما هرچه زمان گذشت و خوش‌بینی اولیه آقای ترامپ با واقعیت‌های میدانی و عملی مواجه شد، این وضعیت تا حدی به نفع اروپایی‌ها رقم خورد. در حال حاضر نیز آینده مسئله روسیه و اوکراین همچنان نامعلوم است. با این وجود، به همان میزانی که مواضع آمریکا در دوره ترامپ درباره روسیه به مواضع اروپا نزدیک شد، به دلیل واقعیت‌ها و الزامات عملی موجود، موضع واشنگتن درباره ایران و پرونده هسته‌ای نیز تا حدودی به دیدگاه اروپایی‌ها نزدیک‌تر شد. نمونه این همگرایی را می‌توان در دیدارها و هماهنگی‌های مکرر میان وزرای خارجه آمریکا و کشورهای اروپایی مشاهده کرد که با هدف همسویی در فعال‌سازی «مکانیسم ماشه» انجام شد. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که بخش عمده این روند ناشی از تلاش اروپا برای ایجاد مانور دیپلماتیک و کسب امکان چانه‌زنی با آمریکا بر سر مسائل بین‌المللی است.

اروپا نقش‌آفرینی در پرونده هسته‌ای را «میراث دیپلماتیک» خود تلقی می‌کند

برخی معتقدند اروپا حتی با وجود فعال‌سازی اسنپ‌بک، تمایلی به گسست کامل از ایران ندارد. آیا این دوگانگی می‌تواند به یک سیاست «فشار کنترل‌شده» تعبیر شود؟

موضوع ایران به‌عنوان یکی از مسائل مهم در کلیت سیاست خاورمیانه‌ای اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی، فارغ از تفاوت‌هایشان، جایگاهی غیرقابل چشم‌پوشی دارد. فراموش نکنیم که آنچه به‌عنوان توافق هسته‌ای یا برجام شناخته می‌شود، در واقع نقطه آغازش با «ترویکای اروپایی» یعنی سه کشور اروپایی بود که روند دیپلماتیک را آغاز کردند و پس از آن توافقات اولیه با ایران به‌تدریج گسترش یافت و آمریکا نیز وارد مذاکرات شد. از این منظر، به نظر می‌رسد اروپایی‌ها موضوع ایران و نقش‌آفرینی در پرونده هسته‌ای آن را نوعی «میراث دیپلماتیک» خود تلقی می‌کنند. به همین دلیل نیز تلاش دارند در این پرونده نوعی نقش تازه برای خود تعریف کنند و حاشیه‌ای شدن، فرودستی یا جدی گرفته نشدن توسط آمریکا را جبران نمایند.

اروپایی‌ها موضوع ایران و نقش‌آفرینی در پرونده هسته‌ای آن را نوعی «میراث دیپلماتیک» خود تلقی می‌کنند. به همین دلیل نیز تلاش دارند در این پرونده نوعی نقش تازه برای خود تعریف کنند و حاشیه‌ای شدن، فرودستی یا جدی گرفته نشدن توسط آمریکا را جبران نمایند. از سوی دیگر، به شکل فرضی و گمانه‌زنی می‌توان گفت که شاید تلقی اروپایی‌ها این است که از طرف ایران نیز نوعی تمایل برای ورود دوباره اروپا به این روند وجود دارد. زیرا ایران نتیجه مذاکراتی را که بدون حضور اروپا و به‌طور غیرمستقیم با آمریکا انجام شد، مشاهده کرده و احتمالاً به این جمع‌بندی رسیده است که بهتر است مدل دیپلماسی چندجانبه‌ای را که سال‌ها با اروپا دنبال می‌کرد، احیا کند و دست‌کم اروپایی‌ها را دوباره درگیر ماجرا سازد. بنابراین، می‌توان تصور کرد که نوعی زمینه یا تمایل متقابل برای بازگشت اروپا به این روند وجود داشته باشد.

بر همین اساس، اروپایی‌ها در تلاش‌اند رشته‌های اتصال و پیوندهایی را که با ایران برقرار کرده‌اند، حفظ کنند؛ چراکه ایران بازیگری قدرتمند و غیرقابل چشم‌پوشی در خاورمیانه است. بسیاری از مسائل و بحران‌هایی که اروپا در خاورمیانه یا غرب آسیا با آن مواجه است، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به ایران وابسته است. از این رو، حفظ و تقویت این ارتباط برای اروپا نه تنها جنبه دیپلماتیک بلکه جنبه راهبردی نیز دارد.

شاهد انتقال قدرت از غرب به شرق یا از بازیگران دولتی به سمت بازیگران غیردولتی هستیم
در یکی از عجیب‌ترین رویدادهای حداقل نیم قرن اخیر، ایالات متحده آمریکا در میانه مذاکرات دیپلماتیک با ایران، چراغ سبز حمله اسراییل را داد و شرایط پیچیده روابط با ایران را پیچیده‌تر کرد، درباره این حمله و دلایل و انگیزه‌های آن حرف و سخن بسیار بوده، اما من می‌خواهم از شما بپرسم که آیا حمله مستقیم آمریکا به تأسیسات هسته‌ای ایران را باید صرفاً اقدامی نظامی برای محدودسازی توان هسته‌ای تهران دانست یا بخشی از یک راهبرد بزرگ‌تر برای تغییر موازنه در خاورمیانه؟
اگر این مسئله را در یک تصویر کلان‌تر ببینیم، در عرصه بین‌المللی با یک تحول بزرگ قدرت مواجه هستیم؛ آنچه در ادبیات روابط بین‌الملل تحت عنوان Power Transition یا گذار قدرت شناخته می‌شود. به تعبیری که نظریه‌پردازانی چون جوزف نای و دیگران مطرح کرده‌اند، ما شاهد انتقال قدرت از غرب به شرق یا از بازیگران دولتی به سمت بازیگران غیردولتی هستیم. بنابراین با تکثر منابع قدرت مواجهیم، در حالی که ساختار نظام بین‌الملل پس از پایان جنگ سرد هنوز به یک قطب‌بندی یا ساختار پایدار و متقن دست نیافته است تا بتوان درباره آن قضاوتی قطعی داشت.
ترامپ و اطرافیان او به رهبری همراه با تعهدات امنیتی و اقتصادی گسترده در سطح بین‌الملل اعتقاد ندارند، اما تلاش می‌کنند در مناطق راهبردی جهان منابع و رویدادها را به‌گونه‌ای هدایت کنند که هژمونی آمریکا دوباره احیا شودسناریوهای مختلفی در این زمینه قابل طرح است. در این چارچوب باید جایگاه خاورمیانه و غرب آسیا برای ایالات متحده مشخص شود تا بتوان درباره سیاست‌های واشنگتن قضاوت کرد. دولت‌های مختلف آمریکا در این زمینه رویکردهای متفاوتی داشته‌اند. به‌طور کلی، دولت‌های دموکرات و به‌ویژه دولت آقای بایدن در پی آن بودند که رهبری آمریکا را احیا کنند. بایدن آشکارا تصریح می‌کرد که آمریکا نمی‌تواند مانع تحولات قدرت در عرصه جهانی شود، زیرا این تحولات منطق درونی خود را دارند، اما می‌تواند مسیر آن‌ها را هدایت کند و در مواردی که با منافع آمریکا هم‌راستا است، پشت فرمان این «ماشین بزرگ قدرت» بنشیند و جهت حرکت را تعیین نماید.
اگر این نگاه را به‌عنوان یک اجماع نسبی میان نخبگان آمریکایی بپذیریم، به نظر می‌رسد تیم آقای ترامپ نیز همین مسیر را البته با تغییراتی دنبال می‌کند. ترامپ و اطرافیان او به رهبری همراه با تعهدات امنیتی و اقتصادی گسترده در سطح بین‌الملل اعتقاد ندارند، اما تلاش می‌کنند در مناطق راهبردی جهان منابع و رویدادها را به‌گونه‌ای هدایت کنند که هژمونی آمریکا دوباره احیا شود. آنچه ترامپ تحت عنوان «بازگشت آمریکا به دوران شکوه» مطرح می‌کند نیز ناظر به همین معناست.
از این منظر، خاورمیانه برای آمریکا تا آنجا اهمیت دارد که بتواند منابع قدرت لازم را در رقابت‌های جهانی برای واشنگتن فراهم کند؛ بخشی از این منابع مربوط به منابع معدنی و انرژی است و بخشی دیگر به کریدورها و مسیرهای ارتباطی مربوط می‌شود. در واقع، تغییرات اخیر را می‌توان در قالب رقابت کلان آمریکا و چین تفسیر کرد که به مناطق مختلف جهان سرریز شده است.
در همین چارچوب، اقداماتی مانند حمله اخیر را نیز می‌توان در پرتو سیاست Offshore Balancing یا «توازن از راه دور» فهمید. آمریکا تلاش می‌کند در مناطق مختلف متحدانی پیدا کند یا ائتلاف‌ها و اتحادهای موجود را تقویت نماید، تجهیزات و امکانات نظامی در اختیار آن‌ها بگذارد و از آنان بخواهد در راستای منافع آمریکا نظم منطقه‌ای را پیش ببرند. تجهیز و حمایت از اسرائیل در جنگ علیه ایران نمونه‌ای از این رویکرد است؛ الگویی که می‌تواند در سایر عرصه‌های بین‌المللی ــ ازجمله در اوکراین یا آسیای جنوبی ــ تکرار شود.
در کنار این، بُعد دیگری نیز وجود دارد و آن حضور مستقیم نظامی آمریکا در حمله علیه ایران بود. این اقدام نشان داد که آمریکا هم اراده و هم توانایی دارد تا نیروی نظامی عظیم خود را فراتر از مرزهایش و در نقاط مختلف جهان به کار گیرد. چنین اقدامی پیامی روشن برای رقبای آمریکا از جمله چین و سایر کشورها دارد: اگر آنان بخواهند نظم منطقه‌ای مطلوب آمریکا را به چالش بکشند، واشنگتن آماده است از ابزار نظامی خود استفاده کند، بی‌آنکه ضوابط حقوق بین‌الملل یا نهادهای بین‌المللی محدودیتی جدی برای آن ایجاد کنند. در نتیجه، این تحولات در عین حال که ابعاد تاکتیکی و کوتاه‌مدت دارند، واجد معانی راهبردی و بلندمدت نیز هستند.

باید به دیپلماسی فرصت دوباره داد و زمینه‌ای برای مذاکرات جدید فراهم کرد

پس از این حمله ما شاهد یک بن‌بست، رکود یا ایستایی دیپلماتیک در روابط ایران با غرب هستیم، به عنوان سوالی کلی آینده این بن‌بست را چگونه می بینید آیا در نظام بین‌الملل چنین بن‌بست‌هایی می‌تواند دوام داشته باشد؟

به نظر می‌رسد ابتدا باید گزینه‌ها یا انتخاب‌هایی که پیش روی ایران قرار دارد مشخص شود تا بتوان دید یک تصمیم‌گیری عقلانی و مبتنی بر واقعیت‌های صحنه چگونه خواهد بود. پرسش این است که آیا ما در عرصه بین‌المللی با یک بن‌بست مواجهیم یا خیر. واقعیت آن است که در عرصه بین‌الملل گاه وضعیت‌های ایستا وجود دارد؛ یعنی دو یا چند کشور برای مدتی طولانی در یک حالت تعادل و توازن قدرت باقی می‌مانند. با این حال، وقایع اخیر و به‌ویژه جنگ ۱۲ روزه اخیر، توازن قدرت تازه‌ای را هم در سطح منطقه‌ای و هم در روابط ایران با اسرائیل و آمریکا رقم زد. به این معنا که «جنگ در سایه» به «جنگ علنی و آشکار» تبدیل شد؛ وضعیتی بی‌سابقه که نشان داد تابوهایی همچون حمله گسترده ایران به سرزمین‌های اشغالی یا حمله مستقیم به خاک ایران و ورود به فضای هوایی آن شکسته شده است.

ضرورت اصلاح خطای شناختی در مذاکرات/ همکاری با آژانس می‌تواند با بازرسان مورد وثوق آغاز شود

بنابراین اکنون با وضعیت جدیدی مواجهیم. این تغییر را باید در چارچوب همان تحول کلان در عرصه بین‌المللی ــ یعنی گذار قدرت ــ فهم کرد. امروز شرایط به گونه‌ای است که برخلاف دوران جنگ سرد، امکان تداوم طولانی‌مدت وضعیت‌های ثابت و ایستا بسیار کمتر شده است. در آن دوره، تقسیم‌بندی حوزه‌های نفوذ میان آمریکا و شوروی دهه‌ها ادامه داشت، اما اکنون در فضای گذار قدرت و بی‌ثباتی‌های مکرر، هم قدرت‌های بزرگ و هم قدرت‌های میانی تلاش می‌کنند نقش پررنگ‌تری ایفا کنند. به همین دلیل، وضعیت‌های بن‌بست‌گونه دیر یا زود شکسته می‌شوند و شرایط تازه‌ای پدید می‌آید.

دیپلماسی اساساً به معنای تلاش کشورها برای حل‌وفصل مسالمت‌آمیز اختلافات حتی به‌صورت موقت است. بنابراین، تأخیر چندماهه می‌تواند فرصتی برای آماده‌سازی کشور و ورود به مذاکرات با ابتکارات و خلاقیت‌های تازه فراهم کند و چه بسا نتیجه هم بدهد. اما گزینه‌های پیش روی ایران چیست؟ به نظر می‌رسد چند گزینه بیشتر وجود ندارد: بازگشت به جنگ که گزینه‌ای مطلوب اسرائیل است؛ زیرا علی‌رغم ضرباتی که دریافت کرده‌اند، شاید همچنان تلاش کنند تا ضربات بیشتری به ایران وارد کنند. نه جنگ و نه توافق، یعنی یک وضعیت تعلیقی همراه با تبعاتی همچون بازگشت تحریم‌های شورای امنیت. ترکیب توافق و جنگ؛ به این معنا که توافقی موقت، مثلاً برای تمدید ۶ یا ۱۲ ماهه «مکانیزم ماشه» حاصل شود تا فرصت مذاکره فراهم گردد؛ اما بازیگرانی مانند اسرائیل با احساس خطر از نتایج احتمالی مذاکرات، اقداماتی انجام دهند که توافق را بر هم زند و ایران را به خروج از آن و فعال شدن مجدد اسنپ‌بک سوق دهد. توافق و مذاکره؛ به این معنا که ایران و کشورهای غربی و اعضای شورای امنیت به این نتیجه برسند که فرصتی ۶ یا ۱۲ ماهه برای ادامه مذاکره فراهم شود. عدم توافق همراه با آمادگی برای مذاکره یعنی توافقی برای تمدید مکانیزم ماشه صورت نگیرد، اما ایران اعلام کند آماده مذاکره است.

پیش‌بینی من این است که ایران احتمالاً به سمت گزینه پنجم حرکت خواهد کرد؛ یعنی توافقی برای تمدید ماشه به دست نخواهد آمد، اما ایران آمادگی خود را برای ادامه مذاکره اعلام خواهد کرد. با این حال، توصیه من شخصاً انتخاب گزینه چهارم است؛ یعنی باید به دیپلماسی فرصت دوباره داد و زمینه‌ای برای مذاکرات جدید فراهم کرد.

دیپلماسی اساساً به معنای تلاش کشورها برای حل‌وفصل مسالمت‌آمیز اختلافات حتی به‌صورت موقت است. بنابراین، تأخیر چندماهه می‌تواند فرصتی برای آماده‌سازی کشور و ورود به مذاکرات با ابتکارات و خلاقیت‌های تازه فراهم کند و چه بسا نتیجه هم بدهد. در مقابل، استدلالی که گاه مطرح می‌شود مبنی بر اینکه «مرگ یک بار، شیون یک بار» و بهتر است بحران هرچه زودتر رخ دهد، چندان منطقی نیست. جامعه ایران به‌تازگی از شوک یک جنگ بیرون آمده و احتمالاً ظرفیت تحمل شوک‌های جدید را ندارد.

افزون بر این، طرفداران این نظریه مرگ و شیون، استدلال می‌کنند که شاید اگر ایران به سمت مذاکره در شرایط اسنپ‌بک حرکت کند، برای مثال آن امتیازاتی را که اکنون باید بدهیم، برای لغو تحریم‌ها داده شود. به نظر من این استدلال، چندان درستی نیست و اگر اسنپ‌بک فعال شود و تحریم‌های شورای امنیت به‌طور حقوقی بازگردند، همبستگی ملی و اجماع موجود در میان مردم، نخبگان و حاکمیت که تاکنون بر این اساس شکل گرفته بود که همه تلاش‌ها برای مصالحه و توافق انجام شده است تضعیف خواهد شد.

همچنین، در آن شرایط، شرکای منطقه‌ای و جهانی ایران مانند چین نیز به دلیل بازگشت حقوقی تحریم‌ها، تمایل کمتری برای همکاری اقتصادی و تجاری خواهند داشت و مسیرهایی که تاکنون برای دور زدن تحریم‌ها ایجاد شده بود، بسته خواهد شد. این امر مشکلات اقتصادی جدی‌تری برای کشور ایجاد خواهد کرد. بر همین اساس بهتر است ایران از فرصت محدود باقی‌مانده تا ۱۸ اکتبر استفاده کند و راه‌های دیپلماتیک را با رویکردها و ابتکارات تازه دوباره بیازماید. چه بسا این بار بتوان فرصتی جدید برای دیپلماسی فراهم کرد.

شروط اروپا بیش از آنکه خواسته‌های مستقل آن‌ها باشد، بازتاب خواسته‌های آمریکاست

به نظر می‌رسد دستگاه دیپلماسی ایران امروز با شرایطی روبه‌روست که طرف مقابل اصلی یعنی ایالات متحده، برخلاف گذشته، علاقه چندانی به حضور فعال در میز مذاکره نشان نمی‌دهد و بیشتر سیاست «رکود و انتظار» را در پیش گرفته است. پرسش کلیدی این است که در چنین وضعیتی چه خلاقیتی می‌توان به کار گرفت تا این بی‌میلی نسبی آمریکا کاهش پیدا کند و مسیر دیپلماسی باز بماند؟

واقعیت این است که در گذشته، ایران در روند مذاکرات با آمریکا دچار برخی خطاهای شناختی شد. یکی از این خطاها درک نادرست از ماهیت و شیوه مذاکره با دولت ترامپ بود. تصور غالب این بود که ترامپ فردی معامله‌گر با روحیه‌ای کاسبکارانه است و علاقه دارد به توافقی مسالمت‌آمیز برسد. اما همان زمان هشدار داده شد که این ویژگی معامله‌گری همچون شمشیر دولبه است؛ تغییر مواضع سریع و پیش‌بینی‌ناپذیر می‌تواند اساساً فرایند مذاکره را به مخاطره اندازد. در همان زمان من اشاره کردم که این صراحت آقای ترامپ و تیم او می‌تواند خطرناک باشد. در همان زمان وزیر خارجه آمریکا گفته بود که ما می‌توانیم همین الان رهبری و نظام سیاسی ایران را هدف قرار داده و سرنگون کنیم اما رئیس‌جمهور صلح‌طلبی داریم. این هشداری بود که مطرح شد. از دوره نخست ترامپ ما نوعی از دیپلماسی «اجبار نرم» داشتیم اما در دوره دوم دیپلماسی اجبار سخت را شاهد هستیم، یعنی دولت آمریکا علاوه بر تعیین ضرب‌الاجل‌های مشخص، تهدیدات نظامی معتبری را نیز مطرح کرد و به اجرا گذاشت و در عمل نیز تهدیداتی که ابتدا تصور می‌شد «بلوف سیاسی» هستند، به‌طور واقعی اجرا شدند.

از دوره نخست ترامپ ما نوعی از دیپلماسی «اجبار نرم» داشتیم اما در دوره دوم دیپلماسی اجبار سخت را شاهد هستیم، یعنی دولت آمریکا علاوه بر تعیین ضرب‌الاجل‌های مشخص، تهدیدات نظامی معتبری را نیز مطرح کرد و به اجرا گذاشت و در عمل نیز تهدیداتی که ابتدا تصور می‌شد «بلوف سیاسی» هستند، به‌طور واقعی اجرا شدند. افزون بر این، باید در نظر داشت که ترامپ شخصیتی با «ایگو» یا «خود» بزرگ داشت و تعامل با چنین شخصیتی نیازمند مهارت ویژه‌ای بود. برخی کشورها مانند روسیه توانستند تا حدی با این ویژگی کار کنند و امتیازاتی بگیرند، هرچند ایران قابل مقایسه با روسیه به‌عنوان یک قدرت اتمی نیست.

نکته دیگر آنکه خواسته‌هایی که امروز از سوی اروپا مطرح می‌شود ــ از جمله مذاکره مستقیم با آمریکا، همکاری بیشتر با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و تعیین تکلیف اورانیوم غنی‌شده ۶۰ درصد در واقع بیش از آنکه خواسته‌های مستقل اروپایی‌ها باشد، بازتاب هماهنگی آن‌ها با ایالات متحده است. به بیان دیگر، اروپایی‌ها این مطالبات را به نمایندگی از آمریکا مطرح می‌کنند.

با وجود آنکه آمریکا در ظاهر ممکن است بی‌میلی خود را به مذاکره ابراز کند، تجربه نشان داده است که مذاکرات مستقیم کارآمدتر از مذاکرات غیرمستقیم بوده است. برجام نتیجه مذاکرات مستقیم بود، در حالی که مذاکرات غیرمستقیم نه در دوره مرحوم رئیسی و نه در دوره اخیر عملاً به جایی نرسید و حتی از آن جنگ هم بیرون آمد. اینکه با مذاکره‌کندگان مواجهه مستقیم داشته و بتوانید نیات و انگیزه‌های و اهداف تمایلان آن‌ها را بخوانید و بدانید و آن‌ها هم درباره اهداف شما از مذاکره بدانند، می‌تواند به خلاقیت‌ها و چانه‌زنی‌ها بهتری منتهی شود.

پیشنهاد مشخص این است که از فرصت حضور رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه ایران در مجمع عمومی سازمان ملل استفاده شود تا پیامی جدی، صریح و شفاف درباره شرایط و ملاحظات ایران برای ورود به مذاکره مستقیم با آمریکا اعلام گردد. این اقدام نباید به معنای ابراز تمایل فوری و بی‌قیدوشرط به گفت‌وگو باشد، بلکه باید چارچوب، شروط و اهداف ایران به‌روشنی بیان شود. چنین رویکردی می‌تواند از یک سو فضای بی‌میلی آمریکا را تا حدودی تغییر دهد و از سوی دیگر، ابتکار عمل دیپلماتیک را در دست ایران نگاه دارد.

همکاری تدریجی و دریافت امتیاز متقابل از طرف مقابل می‌تواند چارچوب همکاری ایران و آژانس باشد

بسیاری از مقامات ایران، آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای و گزارش این نهاد و رفتار مدیرکلش را یکی از دلایل و بهانه‌های اسرائیل برای حمله به ایران می‌دانند، در حال حاضر هم نحوه همکاری این نهاد با ایران با چالش‌های بسیاری مواجه است و درپی رسیدن به یک چارچوب، این چارچوب چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد تا بتواند منافع کشور را تأمین کند؟

من فکر می‌کنم مبنا باید همان چیزی باشد که به نوعی در قوانین جاری کشور نیز وجود دارد. به هر حال، در قانون مصوب مجلس تأکید شده است که ملاحظات لازم در همکاری‌ها با آژانس رعایت شود. در عین حال، به شورای عالی امنیت ملی نیز تفویض اختیار شده تا بتواند بر اساس شرایط و ملاحظات موجود، این همکاری‌ها را پیش ببرد. به نظر من، ایجاد شفافیت تدریجی و پذیرش مرحله‌ای نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی می‌تواند برای ایران یک گزینه مناسب باشد. این روند همچنین می‌تواند به‌عنوان یک کارت بازی و ابزار چانه‌زنی در مذاکرات مورد استفاده قرار گیرد.

به هر حال، شرایط قبل از حمله با شرایط بعد از حمله کاملاً متفاوت است. تأسیسات هسته‌ای ایران تحت حمله هوایی قرار گرفته و این بدان معناست که روندهای پیشین نمی‌توانند به همان شکل ادامه پیدا کنند. طبیعی است که دستگاه‌های امنیتی ایران ملاحظات خاص خود را درباره بازرسان داشته باشند؛ از جمله اینکه اطلاعات منتقل‌شده توسط بازرسان باید مصون بماند و مورد سوءاستفاده قدرت‌ها و دستگاه‌های اطلاعاتی دیگر قرار نگیرد.

به طور اجمالی، دو ملاحظه جدی وجود دارد: نخست اینکه همکاری‌ها باید تدریجی باشد و در مقابل هر گام از همکاری، ایران بتواند امتیازی مشخص از طرف مقابل دریافت کند؛ به گونه‌ای که در ادعاهای مطرح‌شده علیه ایران بازنگری جدی‌تری صورت گیرد. دوم اینکه، در صورت حضور بازرسان جدید، این انتخاب باید بر اساس ملاحظات ایران انجام شود. به عنوان نمونه، آژانس می‌تواند معرفی‌کننده باشد، اما اولویت با بازرسانی از کشورهایی باشد که مورد وثوق ایران هستند؛ مانند بازرسان چینی یا روسی که در گام‌های اولیه وارد شوند و ارزیابی‌های خود را انجام دهند. به نظر می‌رسد اگر ایران در این مسیر گام بردارد و همزمان آن را با روند مذاکرات پیش ببرد، این شیوه بیشتر به صلاح کشور خواهد بود.

حفظ کانال‌های ارتباطی در زمان جنگ از سوی وزارت خارجه قابل تقدیر است/ اصلاح سوءبرداشت‌ها و جلوگیری از بازگشت تحریم‌های شورای امنیت ضروری است

سؤال پایانی اینکه به عنوان استاد دانشگاه و تحلیلگر روابط بین‌الملل، مجموعه اقدامات وزارت خارجه در شش ماه طوفانی گذشته را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ نقاط ضعف و قوت چه بود و چه توصیه‌ای برای ارتقای جایگاه ایران در جهان دارید؟

به نظر من باید نقش وزارت خارجه را در این مذاکرات منصفانه قضاوت کرد. وزارت خارجه در واقع ستاد اجرایی و پیش‌برنده سیاست خارجی است که مجموعه حاکمیت تعیین می‌کند. دستورکارها و خطوط قرمز مذاکرات از بیرون وزارت خارجه تعیین می‌شود و این دستگاه مسئول اجرای آن‌هاست. بنابراین ابتدا باید به محتوای آن دستورالعمل‌ها و چارچوب‌ها دسترسی کامل داشت تا قضاوت دقیق‌تری درباره عملکرد مذاکره‌کنندگان ایرانی صورت گیرد.

پیش‌تر اشاره کردم که شاید اگر مذاکرات مستقیم با آمریکا انجام می‌شد، می‌توانست نتایج بهتری به همراه داشته باشد. البته نباید بیش از حد خوشبین بود و تصور کرد صرف مذاکرات مستقیم می‌تواند همه چیز را تغییر دهد. چه بسا حتی با وجود مذاکرات مستقیم، امکان ورود به جنگ نیز وجود داشت. در خصوص خود وزارت خارجه، تیم فعلی یک تیم باتجربه است که سابقه حضور در مذاکرات برجام را دارد. اما به نظر می‌رسد مشکل اصلی در تحلیل و پردازش داده‌های منتقل‌شده از سوی مذاکره‌کنندگان به مرکز تصمیم‌گیری بوده است. شاید همین باعث شد سطحی از خوش‌بینی و امیدواری بیش از حد شکل بگیرد؛ از جمله این تصور که اگر در دور ششم مذاکرات خواسته‌های بیشتری مطرح شود، طرف مقابل عقب‌نشینی خواهد کرد. این یک خطای شناختی بود. همچنین این باور نادرست که باید با ترامپ صرفاً از موضع قدرت برخورد کرد، باعث شد فرض شود او حتماً به دنبال توافق است و جنگ نمی‌خواهد؛ بنابراین ما می‌توانیم با افزایش مطالبات، او را به عقب‌نشینی وادار کنیم. این برداشت اشتباه بود.

مهم‌ترین اقدام پیش رو این است که ساختار تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری کشور یک بازبینی و ارزیابی دقیق نسبت به این سوءبرداشت‌ها و ادرکارات داشته باشد و آن‌ها را اصلاح کند تا در تصمیمات سرنوشت‌ساز هفته‌ها و ماه‌های آینده، چنین خطاهایی تکرار نشود.

علیرغم همه این چالش‌ها، وزارت خارجه در جریان جنگ ۱۲ روزه، با وجود محدودیت‌های فضای هوایی کشور، تلاش کرد مسیرهای مذاکراتی و کانال‌های ارتباطی با کشورهای مختلف حفظ شود. این اقدام بسیار ارزشمند بود؛ زیرا در همان زمان که کشور در عرصه میدانی درگیر بود، در میدان دیپلماسی نیز فعال باقی ماند. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، فلسفه دیپلماسی این است که تمام تلاش خود را برای حل مسالمت‌آمیز اختلافات حتی به صورت موقت انجام دهد.

در جمع‌بندی، توصیه من این است که خطاهای شناختی و سوءبرداشت‌هایی که وجود داشت اصلاح شود؛ سوءبرداشت در مورد مذاکره، شیوه مذاکره با ترامپ، سوءبرداشت درباره توانایی‌های خودمان و طرف مقابل مانند آمریکا و رژیم اسرائیل، سوءبرداشت درباره ساختار نظم بین‌المللی و گذار قدرت. ما گمان می‌کردیم که ممکن است آمریکا تمایلی به استفاده از زور داشته باشد اما جهان به‌طور کامل چندقطبی شده و آمریکا دیگر توانایی اقدامات مستقیم نظامی را ندارد، چون نسبت به چین و روسیه ملاحظاتی خواهد داشت یا پکن و مسکو به کمک ما خواهند آمد. همه این موارد سوبرداشت‌هایی بود که وجود داشت.

اما واقعیت این بود که ایالات متحده همچنان آمادگی و تمایل استفاده از زور را دارد. گرچه قدرت تهاجی ایران در این جنگ خوب بود اما همچنان در ارزیابی قدرت دفاعی کشور سوءبرداشت‌ها و خوش‌بینی‌هایی وجود داشت. مهم‌ترین اقدام پیش رو این است که ساختار تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری کشور یک بازبینی و ارزیابی دقیق نسبت به این سوءبرداشت‌ها و ادرکارات داشته باشد و آن‌ها را اصلاح کند تا در تصمیمات سرنوشت‌ساز هفته‌ها و ماه‌های آینده، چنین خطاهایی تکرار نشود. توصیه پایانی من این است که همه تلاش‌ها انجام شود تا تحریم‌های حقوقی شورای امنیت دوباره بازنگردد؛ چرا که در چنین شرایطی کشور با مشکلات بسیار پیچیده‌ای مواجه خواهد شد و حتی ممکن است برخی شرکای فعلی ایران نیز همکاری‌های خود را کاهش دهند.